جدول جو
جدول جو

معنی تحلل - جستجوی لغت در جدول جو

تحلل
بحلی خواستن، طلب حلالیت کردن، کفاره دادن برای سوگند و رها شدن از قید سوگند با دادن کفاره
تصویری از تحلل
تصویر تحلل
فرهنگ فارسی عمید
تحلل
(اِ تِ)
استثنا کردن در سوگند. (تاج المصادر بیهقی). تحلل در یمین، استثنا کردن در سوگند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) ، تحلل از یمین، بیرون آمدن ازقسم به کفاره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : و آلت حلفه لم تحلل، ای حلفت یمیناً مرسله عن القید و الاستثناء. (اقرب الموارد) ، بحلی خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بیمار شدن مسافر پس از بازگشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، نزد اطباء، استفراغی است غیرمحسوس و آنرا تحلیل نیز نامند. کذا فی بحر الجواهر. و نیز تحلل را در بحران آنچنانی که در مدتی دراز بسوی تندرستی میرود اطلاق کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت). رجوع به تحلیل شود
لغت نامه دهخدا
تحلل
حلال بودی خواستن
تصویری از تحلل
تصویر تحلل
فرهنگ لغت هوشیار
تحلل
((تَ حَ لُّ))
حلال طلبیدن، بحلی خواستن، با دادن کفاره از قید سوگند رها شدن
تصویری از تحلل
تصویر تحلل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحلی
تصویر تحلی
زیور بستن، زینت یافتن، آراسته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحلم
تصویر تحلم
حلم ورزیدن، به تکلف بردباری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحلل
تصویر متحلل
حل شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ حَلْ لِ)
گداخته شده و حل شده و آب شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). تحلیل شونده. (فرهنگ فارسی معین) : اما ذوق قوتی است ترتیب کرده در آن عصب که گسترده است بر روی زبان که طعام های متحلل را دریابد از آن اجرام که مماس شوند با او... (چهار مقاله ص 12) ، بیمار شده پس از مراجعت از سفر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بیمار شونده. (فرهنگ فارسی معین) ، استثناء کرده در سوگند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). استثناء کننده در سوگند. (فرهنگ فارسی معین) ، رها شدۀ از سوگند به کفارت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بیرون آینده از قسم به کفاره. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تحلل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تدلل
تصویر تدلل
ناز کردن، گستاخی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلحل
تصویر تحلحل
جنبیدن از جای دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلب
تصویر تحلب
روانش روانیدن اشک از چشم یا آب از دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلل
تصویر تخلل
درآمدن در میان مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذلل
تصویر تذلل
اظهار خواری و فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضلل
تصویر تضلل
باطل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تظلل
تصویر تظلل
سایه گرفتن سایه یابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزلل
تصویر تزلل
لغزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلس
تصویر تحلس
ماندن، رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلل
تصویر تعلل
بهانه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملل
تصویر تملل
جز ملت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهلل
تصویر تهلل
درخشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلز
تصویر تحلز
باقی ماندن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلق
تصویر تحلق
حلقه حلقه نشستن گروهی از مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلم
تصویر تحلم
حلم ورزیدن، بردباری نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلیل
تصویر تحلیل
هضم کردن، خرج شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمل
تصویر تحمل
کوچ کردن، از منزل برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحول
تصویر تحول
انتقال از جائی به جائی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
فراهم بودن در دسترس بودن، ایستا گشت (ثابت گشتن) حاصل بودن بدست بودن بحصول پیوستن، گرد آمدن، ثابت گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحفل
تصویر تحفل
زدوده شدن، زینت گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحذل
تصویر تحذل
دلشوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلل
تصویر متحلل
گداخته و حل شده
فرهنگ لغت هوشیار
زیور پوشیدن، آراسته گشتن، شیرین یافتن زیور بستن پیرایه برکردن پیرایه بستن، آراسته شدن، آراستگی، (تحلی نسبت باشد بقوم ستوده بقول و عمل) (ماننده کردن خود را بگروهی بی حقیقت معاملت ایشان تحلی بود و آنانکه نمایند و نباشند زود فضیحت شوند) (کشف المحجوب هجویری)، جمع تحلیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلل
تصویر متحلل
((مُ تَ حَ ل ِّ))
بیمارشونده، استثنا کننده در سوگند، بیرون آینده از قسم به کفاره، در فارسی تحلیل شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحلیل
تصویر تحلیل
گوارش، موشکافی، کاوش، کندوکاو، ریشه یابی، واکاوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تحمل
تصویر تحمل
بردباری، تاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تحول
تصویر تحول
دگردیسی، دگرگونی
فرهنگ واژه فارسی سره