- تحلل
- حلال بودی خواستن
معنی تحلل - جستجوی لغت در جدول جو
- تحلل
- بحلی خواستن، طلب حلالیت کردن، کفاره دادن برای سوگند و رها شدن از قید سوگند با دادن کفاره
- تحلل ((تَ حَ لُّ))
- حلال طلبیدن، بحلی خواستن، با دادن کفاره از قید سوگند رها شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گداخته و حل شده
((مُ تَ حَ ل ِّ))
فرهنگ فارسی معین
بیمارشونده، استثنا کننده در سوگند، بیرون آینده از قسم به کفاره، در فارسی تحلیل شونده
حل شده
دگردیسی، دگرگونی
بردباری، تاب
گوارش، موشکافی، کاوش، کندوکاو، ریشه یابی، واکاوی
دلشوره
زدوده شدن، زینت گرفتن
فراهم بودن در دسترس بودن، ایستا گشت (ثابت گشتن) حاصل بودن بدست بودن بحصول پیوستن، گرد آمدن، ثابت گردیدن
انتقال از جائی به جائی دیگر
کوچ کردن، از منزل برداشتن
هضم کردن، خرج شدن
زیور پوشیدن، آراسته گشتن، شیرین یافتن زیور بستن پیرایه برکردن پیرایه بستن، آراسته شدن، آراستگی، (تحلی نسبت باشد بقوم ستوده بقول و عمل) (ماننده کردن خود را بگروهی بی حقیقت معاملت ایشان تحلی بود و آنانکه نمایند و نباشند زود فضیحت شوند) (کشف المحجوب هجویری)، جمع تحلیات
حلم ورزیدن، بردباری نمودن
حلقه حلقه نشستن گروهی از مردم
ماندن، رسیدن
باقی ماندن چیزی
جنبیدن از جای دور شدن
روانش روانیدن اشک از چشم یا آب از دهان
درآمدن در میان مردم
اظهار خواری و فروتنی کردن
ناز کردن، گستاخی کردن
سایه گرفتن سایه یابی
لغزیدن
باطل
بهانه آوردن
جز ملت شدن
درخشان شدن
حلم ورزیدن، به تکلف بردباری کردن
زیور بستن، زینت یافتن، آراسته شدن
در کیش و شریعت درآمدن، جزء ملت شدن، از بیماری یا اندوه بی تابی کردن
در میان قوم شدن، درآمدن در میان مردم، در چیزی نفوذ کردن و رخنه پیدا کردن، چیزی از لای دندان درآوردن، خلال کردن دندان