- تحلب
- روانش روانیدن اشک از چشم یا آب از دهان
معنی تحلب - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
روان: چون خوی و آب دهان
دغل کاری، دغلی، نیرنگ
دسته دسته شدن
برآمده بودن پشت، برآمدگی
پردگی در پرده شدن محجوب گشتن
دوستی نمودن، سیراب شدن
جست و جوی، رویداد پرسی
بازگشت از گناه، نالیدن از اندوه نالش اندهگساری
کوژی کوژ پشتی از پیری
زیور پوشیدن، آراسته گشتن، شیرین یافتن زیور بستن پیرایه برکردن پیرایه بستن، آراسته شدن، آراستگی، (تحلی نسبت باشد بقوم ستوده بقول و عمل) (ماننده کردن خود را بگروهی بی حقیقت معاملت ایشان تحلی بود و آنانکه نمایند و نباشند زود فضیحت شوند) (کشف المحجوب هجویری)، جمع تحلیات
حلم ورزیدن، بردباری نمودن
حلال بودی خواستن
حلقه حلقه نشستن گروهی از مردم
ماندن، رسیدن
باقی ماندن چیزی
پیاپی جستن یا جستن
سوکجامه پوشیدن
سختی کردن، محکم شدن
تصرف در کارها به خواهش خود، دست انداختن در امور بخواست خود
غلبه کردن و چیره شدن
کره گور خر
در انگلیسی و فرانسوی بر گرفته از این واژه تازی است سگ انگور جر موج، شیره جرموج
گرد آمدن بر کسی
بحلی خواستن، طلب حلالیت کردن، کفاره دادن برای سوگند و رها شدن از قید سوگند با دادن کفاره
گروه گروه شدن، دسته دسته شدن، جمع شدن مردم و طرفداری کردن از مرام یا رای کسی
حلم ورزیدن، به تکلف بردباری کردن
زیور بستن، زینت یافتن، آراسته شدن
دوستی نمودن، اظهار دوستی و محبت کردن
گوژ درآوردن، برآمدگی پسیدا کردن میان چیزی، گوژپشتی
در کاری به سود خود و زیان دیگری تصرف کردن، نادرستی و دغلی، برگشتن از حالی به حالی، دگرگون شدن
حلقه حلقه نشستن گروهی از مردم، پره بستن، هاله بستن گرد ماه
غالب شدن، چیره شدن و دست یافتن به چیزی، پیروزی یافتن، چیرگی
پیاپی جستن، برای به دست آوردن چیزی بازحمت در جستجوی آن برآمدن
گاواب جلوزغ جغزپاره چغز واره جل آب جلبک چیزی سبزمانند که روی آب به هم می رسد خزه چغزلاوه، ونوک آبی (ونوک عدس) عدس آبی