جدول جو
جدول جو

معنی تحلب - جستجوی لغت در جدول جو

تحلب
(اِ تِ)
دوشش دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، تحلب عرق، روان شدن خوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : تحلب بدنه عرقاً، جاری گردید خوی بدن وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) ، روان شدن آب دهن، روان شدن اشک چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تحلب
روانش روانیدن اشک از چشم یا آب از دهان
تصویری از تحلب
تصویر تحلب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحلق
تصویر تحلق
حلقه حلقه نشستن گروهی از مردم، پره بستن، هاله بستن گرد ماه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحبب
تصویر تحبب
دوستی نمودن، اظهار دوستی و محبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحلل
تصویر تحلل
بحلی خواستن، طلب حلالیت کردن، کفاره دادن برای سوگند و رها شدن از قید سوگند با دادن کفاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحلم
تصویر تحلم
حلم ورزیدن، به تکلف بردباری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحلی
تصویر تحلی
زیور بستن، زینت یافتن، آراسته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحزب
تصویر تحزب
گروه گروه شدن، دسته دسته شدن، جمع شدن مردم و طرفداری کردن از مرام یا رای کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحدب
تصویر تحدب
گوژ درآوردن، برآمدگی پسیدا کردن میان چیزی، گوژپشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقلب
تصویر تقلب
در کاری به سود خود و زیان دیگری تصرف کردن، نادرستی و دغلی، برگشتن از حالی به حالی، دگرگون شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ حَلْ لِ)
روان مثل خوی بدن و آب دهن. (آنندراج). عرق جاری و خوی روان. (ناظم الاطباء). خوی روان. (از منتهی الارب) ، دوشیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحلب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ بَ / تِ لِ بَ / تِ لَ بَ / تُ لِ بَ / تُ لُ بَ)
تحلابه. گوسپندی که از پستانش اندکی شیر برآید پیش از گشنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسلب
تصویر تسلب
سوکجامه پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالب
تصویر تالب
گرد آمدن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
در انگلیسی و فرانسوی بر گرفته از این واژه تازی است سگ انگور جر موج، شیره جرموج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولب
تصویر تولب
کره گور خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغلب
تصویر تغلب
غلبه کردن و چیره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلب
تصویر تقلب
تصرف در کارها به خواهش خود، دست انداختن در امور بخواست خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصلب
تصویر تصلب
سختی کردن، محکم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطلب
تصویر تطلب
پیاپی جستن یا جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلز
تصویر تحلز
باقی ماندن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلق
تصویر تحلق
حلقه حلقه نشستن گروهی از مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلل
تصویر تحلل
حلال بودی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلم
تصویر تحلم
حلم ورزیدن، بردباری نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
زیور پوشیدن، آراسته گشتن، شیرین یافتن زیور بستن پیرایه برکردن پیرایه بستن، آراسته شدن، آراستگی، (تحلی نسبت باشد بقوم ستوده بقول و عمل) (ماننده کردن خود را بگروهی بی حقیقت معاملت ایشان تحلی بود و آنانکه نمایند و نباشند زود فضیحت شوند) (کشف المحجوب هجویری)، جمع تحلیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنب
تصویر تحنب
کوژی کوژ پشتی از پیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحوب
تصویر تحوب
بازگشت از گناه، نالیدن از اندوه نالش اندهگساری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسب
تصویر تحسب
جست و جوی، رویداد پرسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبب
تصویر تحبب
دوستی نمودن، سیراب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحجب
تصویر تحجب
پردگی در پرده شدن محجوب گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدب
تصویر تحدب
برآمده بودن پشت، برآمدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحزب
تصویر تحزب
دسته دسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلب
تصویر متحلب
روان: چون خوی و آب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلس
تصویر تحلس
ماندن، رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلب
تصویر تقلب
دغل کاری، دغلی، نیرنگ
فرهنگ واژه فارسی سره