جدول جو
جدول جو

معنی تجییم - جستجوی لغت در جدول جو

تجییم
(اِ تِ)
جیم نوشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ تِ)
دوختن مشک را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اندازه کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دست خودرا بر سر یا جامه کسی زده کشتن او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرفتن سر یا جامۀ کسی را برای کشتن وی. (از اقرب الموارد) ، درآمدن در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیوسته شدن باران. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیوسته باریدن آسمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیوسته کردن عطا. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
داخل شدن در خیمه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). نصب کردن خیمه و اقامت در آن. (از المنجد). نصب کردن خیام را نیز گفته اند. (اقرب الموارد) ، مقیم شدن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). مقیم گردیدن در جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، پیوسته مقیم شدن گاو در آغل. (اقرب الموارد) (المنجد) ، چون خیمه شدن تاک. (المنجد) ، چون خیمه کردن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی). چیزی را چون خیمه کردن. (آنندراج) ، پوشیدن آنرا به چیزی و چون خیمه کردن تا بوی خوش گیرد. (منتهی الارب). پوشانیدن آنرا به چیزی تادر آن اقامت کند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). پوشانیدن عطر را با پوشش تا اینکه بوی خوش آن بماند
لغت نامه دهخدا
(تَخْ)
ناحیه ای به یمامه. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بر سینه بخوابانیدن. (زوزنی). بر سینه نشانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نشانه گردانیدن جانور را برای کشتن. (زوزنی). بستن جانور و با تیر و مانند آن او را نشانه کردن کشتن را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تیز در کسی نگریستن. (تاج المصادر بیهقی). تیز نگریستن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نگریستن و چشم وانگرفتن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بعشق بنده کردن. (تاج المصادر بیهقی). بندۀ خود کردن عشق کسی را و رام و منقاد گردانیدن او را. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء) بعشق بنده گردانیدن و رام و منقاد نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مبالغۀ جذم. (تاج المصادر بیهقی). بریدن چیزی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِمْ)
تمام شدن سال. (تاج المصادر بیهقی). تمام کردن سال. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بیرون آمدن از چیزی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاره پاره کردن چیزی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، نسبت دادن جرم بکسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بددلی کردن از چیزی و عاجز گشتن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). عاجز گشتن ازچیزی. (اقرب الموارد) ، سکوت ورزیدن، پرکردن مشک. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تناور کردن. (زوزنی). چیزی را بزرگ کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). قرار دادن وگردانیدن آن را صاحب جسم و کلان تن ساختن آنرا. (ناظم الاطباء) ، به جسم نسبت کردن و جسم گردانیدن چیزی را. (آنندراج). به جسم نسبت دادن. (فرهنگ نظام). قائل شدن جسم و جوهر برای خدا چنانکه فرقۀ کرامیه و مجسمه قائل بودند. این فرق عقیده داشتند که خداوند جسم است و از گوشت و خون ترکیب یافته چنانکه مقاتل بن سلیمان و جز او گویند که خدا نوری است مانندنقرۀ سپید و طول او باندازۀ هفت وجب خود اوست. برخی پای فراتر گذاشتند و گفتند که خدا بصورت انسان است و چون جوان بی مویی است که موی زلفانش پر جعد و شکن است و یا گویند که چون پیرمردی است با محاسن و موی سری سپید و سیاهرنگ. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ص 287 به اختصار) : استاد ابوبکر در حضرت بود سخن کرامیان بمیان افتاد و اعتقاد ایشان درتجسیم و تشبیه و اغالیط آن گروه در آیات و اخبار متشابه و مزلت قدم ایشان در اغترار بظواهر نصوص بر رای سلطان معروض شد... و غیظ و غصۀ تجسیم و حوالت تشبیه در سینۀ استاد ابوبکر موج میزد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران صص 431- 432). با تمام این نهی شدید باز جماعتی از متکلمین در تأویل آیات قرآنی و بیان صفات و ذات خداوند تعالی کلماتی استعمال کردند که از آن رایحۀ تشبیه و تجسیم استشمام شد و فرقۀ مزبور که مشبهه و مجسمه خوانده شدند مورد اعتراض عامۀ مسلمین و ارباب نظر و استدلال قرار گرفتند. (خاندان نوبختی تألیف اقبال ص 40). رجوع به مجسمه و کرامیه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برنجانیدن و تکلیف کردن. (زوزنی). تکلیف کردن بر کسی در کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رنجانیدن و تکلیف کردن کسی را در کاری. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
ابرناک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ابر آوردن آسمان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ابرناک شدن آسمان و پوشانیدن ابر آسمان را. (از اقرب الموارد) ، همچون ابر آمدن شب. یقال: غیم اللیل اذا جاء کالغیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گریبان کردن پیراهن را. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گردآوردن لشکر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برگشتن از چیزی و میل کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگشتن از چیزی. (آنندراج). میل کردن و انحراف وعدول ترس را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مردار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بوی گرفتن مردار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، زدن کسی را، ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
انبوه گردیدن گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، پیمودن پیمانۀ سربرآورده را بعد پری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیمانه را لبریز گذاشتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ)
مکان کردن جایی. (تاج المصادر بیهقی). مقیم بودن به جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، پیوسته شدن باران. (تاج المصادر بیهقی) ، تیره بودن و مقیم بودن ابر بی باران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیوسته بودن ابر و از جای نرفتن آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، افزون شدن بر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترییم
تصویر ترییم
مقیم بودن به جائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجحیم
تصویر تجحیم
تیز در کسی نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجذیم
تصویر تجذیم
بریدن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجزیم
تصویر تجزیم
عاجز گشتن از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجسیم
تصویر تجسیم
تناور گردانیدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجشیم
تصویر تجشیم
رنج رساندن رنجه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجییف
تصویر تجییف
مردار شدن، بوی گرفتن مردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتییم
تصویر تتییم
به عشق بنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاییم
تصویر تاییم
بیوه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخییم
تصویر تخییم
تاژ نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویرسازی، تجسّم
دیکشنری اردو به فارسی