جدول جو
جدول جو

معنی تجویح - جستجوی لغت در جدول جو

تجویح
(اِ تِ)
پوشیدن پای را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترویح
تصویر ترویح
کسی را آسایش دادن، راحتی دادن، راحت رساندن، باد زدن، شبانگاه رفتن در نزد قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلویح
تصویر تلویح
مطلبی را به اشاره فهماندن، در ضمن گفته یا نوشتۀ خود موضوعی را با کنایه و اشاره بیان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجویف
تصویر تجویف
جوف و درون چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجویز
تصویر تجویز
جایز دانستن، جایز شمردن، اجازه دادن، روا دانستن، روا داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجوید
تصویر تجوید
فن درست ادا کردن حروف و کلمات در تلاوت قرآن، درست ادا کردن حروف و کلمات مانند تلفظ فصحای عرب، نیکو کردن، سره کردن، کاری را نیک کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
گرسنه کردن کسی را و گرسنه داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرسنه کردن. (زوزنی). گرسنه داشتن. (دهار). گرسنه داشتن بقصد. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). اجاعه.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کاواک و میان تهی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میان تهی کردن. (دهار). خالی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). جوف قرار دادن چیزی را، خارج کردن آنچه که در جوف آن بود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)،
{{اسم}} در محاوره، آنچه که در میان چیزی خالی باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). جوف و کاواک و مغاره. (ناظم الاطباء). نزد اطبا فضایی که در باطن عضو باشد. (فرهنگ نظام) (از کشاف اصطلاحات الفنون) : و اگر اندر تجویفها و منفذهاء دماغ باشد (مادۀ نزله) بسیار باشد که سکته آرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جمع کردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (آنندراج) ، بانگ زدن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بسی فاواگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). گرد برآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسی واگردانیدن. (زوزنی). بسیار گردانیدن. (آنندراج). در تاج العروس آرد: و جوّل تجوالاً، عن سیبویه قال و التفعال بناء موضوع للکثره کفعلت فی فعلت وفی العباب جال تجوالاً و فی التهذیب جوّل البلاد تجویلاً، ای جال فیها کثیراً... (تاج العروس ج 7 ص 266)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از ’ج وو’، وژنگ در مشک دادن. (تاج المصادر بیهقی). پیوند کردن خیک را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رقعه زدن خیک را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اقدام شدید. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). پیش آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، بقوت گذشتن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، حمله کردن ددان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
میل دادن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اعتماد کردن بر دو کف دست و استاده و گشاده داشتن هر دو بازو در سجده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، قرار دادن مر او را بالی، نسبت دادن کسی را به گناه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سعی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، اندک صبر شدن، اندوهگین شدن. ملول شدن. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجریح
تصویر تجریح
خستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترویح
تصویر ترویح
راحت دادن، خوشبوی گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشویح
تصویر تشویح
نا شناختن، انکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصویح
تصویر تصویح
گیاخشکاندن سبزی خشک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلویح
تصویر تلویح
مطلبی را به اشاره فهماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکویح
تصویر تکویح
چیرگی در کار زار، خوار کردن، برگرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجویق
تصویر تجویق
جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجویف
تصویر تجویف
تهی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجویظ
تصویر تجویظ
سعی کردن، ملول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنیح
تصویر تجنیح
بال قرار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
نیکخوانی شمرده خوانی نیکو کردن سره کردن، نیک گفتن، علم نیکو تلفظ کردن حروف و کلمات قرآن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجویز
تصویر تجویز
روا داشتن، جایز بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجویب
تصویر تجویب
گریبان دوختن: بر پیراهن بریک نهادن: برجامه (بریک جیب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجویز
تصویر تجویز
((تَ))
روا شمردن، روا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجویف
تصویر تجویف
((تَ))
خالی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجنیح
تصویر تجنیح
((تَ))
بال قرار دادن، بر دو کف دست تکیه کردن و گشاده داشتن بازو (هنگام سجده)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجوید
تصویر تجوید
((تَ))
نیکو کردن، نیک گفتن، علم درست ادا کردن حروف و کلمات قرآن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترویح
تصویر ترویح
((تَ))
به کسی راحتی دادن، باد زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلویح
تصویر تلویح
((تَ))
اشاره کردن، با اشاره فهماندن، سخنی را در ضمن سخن دیگر به کنایه بیان داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجویز
تصویر تجویز
رواداری
فرهنگ واژه فارسی سره
پیشنهاد
دیکشنری اردو به فارسی