- تجوع
- گرسنه ماندن گرسنگی به خواست خود گرسنه بودن خود را گرسنه داشتن بقصد
معنی تجوع - جستجوی لغت در جدول جو
- تجوع
- خود را گرسنه داشتن، گرسنگی کشیدن
- تجوع ((تَ جَ وُّ))
- گرسنگی کشیدن، به خود گرسنگی دادن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گرسنه، گرسنگی کش
گردهمایی
باز آمدن و برگشتن، توجه کردن، بچیزی دیگر نگریستن و توجه کردن
ترسیدن
آب بینی انداختن، هراشیدن (استفراغ)، کم کردن
خوش منشی، فرمانبری گردن گذاری، نامزدی، فرمانبرداری کردنمنقاد شدن، داوطلب گردیدن، مستحبی بجاآوردن کاری بقصد عبادت و نیکی انجام دادن، فرمانبرداری، خوش منشی
دمیدن بوی دادن بوی پراکندن
خمیده رفتن
نوع نوع شدن، گوناگون شدن
دردمند و رنجور گردیدن
قی کردن، دل بهم خوردن
گرد آمدن
کاواکش، درون رفتن
سعی کردن
تحمل کردن، چشم پوشی
افتادن، منهدم شدن
فراهم آمدن
سخت حریص شدن
هفتش (هفت جرعه)، خشم خوری جرعه جرعه نوشیدن، فرو خوردن خشم و آنچه بدان ماند، جرعه جرعه، جمع تجرعات
خوابیدن، خفتن، خواب
جمع شدن، گرد آمدن، فراهم آمدن
جرعه جرعه نوشیدن آب و مانند آن
بازگشتن، برگشتن، باز آمدن، بازگشت، در فقه بازگشت مرد به سوی زنی که طلاق داده، یعنی هنوز عده تمام نشده مجدداً علاقۀ زناشویی را برقرار کند بدون عقد نکاح جدید، در ادبیات در فن بدیع بازگشت به کلام سابق است به نقض و ابطال آن به منظور افادۀ نکتۀ خاص، برای مثال عاجزم در ثنای تو عاجز / آه اگر همچنین بمانم آه ی یک دلیری کنم قرینۀ شرک / نکنم لااله الاالله (انوری - ۴۲۵) ، در علم نجوم حرکت بعضی سیارات در جهت عکس توالی بروج
آسان گرفتن، تحمل کردن، چشم پوشی کردن
گونه گونه شدن، جوربه جور شدن، گوناگون بودن
عمل مستحب کردن، کاری به قصد نیکی و عبادت انجام دادن، فرمان برداری کردن، منقاد شدن، داوطلب شدن
احساس به هم خوردن دل و انقلاب معده، قی کردن، استفراغ
دردمند شدن، دردناک شدن، از درد نالیدن، شکوه از درد کردن، برای کسی اندوه خوردن و اظهار همدردی کردن
سست رای مرد، بار سنگینی، کند رو چون ابر
خفتن و خوابیدن
((تَ جَ وُّ))
فرهنگ فارسی معین
آسان گرفتن، آسان فراگرفتن، عفو کردن (گناه را)، سخنی به مجاز گفتن، سبک گزاردن (نماز را)، جمع تجوزات