جدول جو
جدول جو

معنی تجوع - جستجوی لغت در جدول جو

تجوع
گرسنه ماندن گرسنگی به خواست خود گرسنه بودن خود را گرسنه داشتن بقصد
فرهنگ لغت هوشیار
تجوع
خود را گرسنه داشتن، گرسنگی کشیدن
تصویری از تجوع
تصویر تجوع
فرهنگ فارسی عمید
تجوع
((تَ جَ وُّ))
گرسنگی کشیدن، به خود گرسنگی دادن
تصویری از تجوع
تصویر تجوع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متجوع
تصویر متجوع
گرسنه، گرسنگی کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجمع
تصویر تجمع
گردهمایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رجوع
تصویر رجوع
باز آمدن و برگشتن، توجه کردن، بچیزی دیگر نگریستن و توجه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروع
تصویر تروع
ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخوع
تصویر تخوع
آب بینی انداختن، هراشیدن (استفراغ)، کم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خوش منشی، فرمانبری گردن گذاری، نامزدی، فرمانبرداری کردنمنقاد شدن، داوطلب گردیدن، مستحبی بجاآوردن کاری بقصد عبادت و نیکی انجام دادن، فرمانبرداری، خوش منشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضوع
تصویر تضوع
دمیدن بوی دادن بوی پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقوع
تصویر تقوع
خمیده رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوع
تصویر تنوع
نوع نوع شدن، گوناگون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توجع
تصویر توجع
دردمند و رنجور گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهوع
تصویر تهوع
قی کردن، دل بهم خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجوق
تصویر تجوق
گرد آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجوف
تصویر تجوف
کاواکش، درون رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجوظ
تصویر تجوظ
سعی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجوز
تصویر تجوز
تحمل کردن، چشم پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجور
تصویر تجور
افتادن، منهدم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجمع
تصویر تجمع
فراهم آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجشع
تصویر تجشع
سخت حریص شدن
فرهنگ لغت هوشیار
هفتش (هفت جرعه)، خشم خوری جرعه جرعه نوشیدن، فرو خوردن خشم و آنچه بدان ماند، جرعه جرعه، جمع تجرعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجوع
تصویر هجوع
خوابیدن، خفتن، خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجمع
تصویر تجمع
جمع شدن، گرد آمدن، فراهم آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجرع
تصویر تجرع
جرعه جرعه نوشیدن آب و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجوع
تصویر رجوع
بازگشتن، برگشتن، باز آمدن، بازگشت، در فقه بازگشت مرد به سوی زنی که طلاق داده، یعنی هنوز عده تمام نشده مجدداً علاقۀ زناشویی را برقرار کند بدون عقد نکاح جدید، در ادبیات در فن بدیع بازگشت به کلام سابق است به نقض و ابطال آن به منظور افادۀ نکتۀ خاص، برای مثال عاجزم در ثنای تو عاجز / آه اگر همچنین بمانم آه ی یک دلیری کنم قرینۀ شرک / نکنم لااله الاالله (انوری - ۴۲۵)، در علم نجوم حرکت بعضی سیارات در جهت عکس توالی بروج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجوز
تصویر تجوز
آسان گرفتن، تحمل کردن، چشم پوشی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنوع
تصویر تنوع
گونه گونه شدن، جوربه جور شدن، گوناگون بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطوع
تصویر تطوع
عمل مستحب کردن، کاری به قصد نیکی و عبادت انجام دادن، فرمان برداری کردن، منقاد شدن، داوطلب شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهوع
تصویر تهوع
احساس به هم خوردن دل و انقلاب معده، قی کردن، استفراغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توجع
تصویر توجع
دردمند شدن، دردناک شدن، از درد نالیدن، شکوه از درد کردن، برای کسی اندوه خوردن و اظهار همدردی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضجوع
تصویر ضجوع
سست رای مرد، بار سنگینی، کند رو چون ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجوع
تصویر هجوع
خفتن و خوابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجوز
تصویر تجوز
((تَ جَ وُّ))
آسان گرفتن، آسان فراگرفتن، عفو کردن (گناه را)، سخنی به مجاز گفتن، سبک گزاردن (نماز را)، جمع تجوزات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجمع
تصویر تجمع
((تَ جَ مُّ))
گرد آمدن، جمع شدن
فرهنگ فارسی معین