جدول جو
جدول جو

معنی تجا - جستجوی لغت در جدول جو

تجا
تیز، تند و تیز
تصویری از تجا
تصویر تجا
فرهنگ فارسی عمید
تجا
تند و تیز، برنده
تصویری از تجا
تصویر تجا
فرهنگ لغت هوشیار
تجا((تَ))
تند و تیز
تصویری از تجا
تصویر تجا
فرهنگ فارسی معین
تجا
پرتلاش، دونده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رجا
تصویر رجا
(پسرانه)
امیدواری، امید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کجا
تصویر کجا
کلمۀ استفهام برای پرسش از مکان، کدام محل؟، برای مثال صلاح کار کجا و من خراب کجا / ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا (حافظ - ۲۰)
به معنای استفهام انکاری به کار می رود، چه زمانی؟،
به صورت مکرر برای بیان دوری دو چیز به کار می رود،
جا، مکان، برای مثال آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست / هر کجا هست خدایا به سلامت دارش (حافظ - ۵۶۰) چگونه، چطور، برای مثال مگو که دهر کجا خون خورد که نیست دهانش / ببین به پشه که زوبین زن است و نیست کیا (خاقانی - ۸)
(حرف) که، برای مثال کسی را کجا چون تو کهتر بود / ز دشمن بترسد سبک سر بود (فردوسی۲ - ۲/۱۰۷۵) (حرف، قید) زیرا، برای مثال بر افراسیاب این سخن مرگ بود / کجا پشت خویش او بدیشان نمود (فردوسی - ۴/۲۲۳) ،
(حرف، قید) چنان که، برای مثال چنان کرد باغ و لب جویبار / کجا موج خیزد ز دریای قار (فردوسی - ۳/۳۰۴) چه، برای مثال به هومان بگفت آن کجا رفته بود / سخن هر چه رستم بدو گفته بود (فردوسی - ۲/۱۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجر
تصویر تجر
کاخ یا خانۀ زمستانی که بخاری داشته باشد، برای مثال میان این تجر و گنبد فلک فرق است / که هست این به ثبات آن ندارد آرامش (نزاری - لغت نامه - تجر)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترا
تصویر ترا
دیوار، سد، دیوار بلند و محکم، برای مثال صف دشمن تو را ناستد پیش / ور همه آهنین ترا باشد (بلخی - شاعران بی دیوان - ۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجار
تصویر تجار
تاجرها، بازرگانان، بازارگانان، جمع واژۀ تاجر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
نکاح کردن دو مرد خواهر یکدیگر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مرکّب از: ’ج ل ل’، گرفتن بهتر چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بزرگی نمودن. تجال عنه ، ای تعاظم، و فی الحدیث جابر رضی اﷲ عنه: تزوجت امرءه تجالت، ای اسنت و کبرت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دیوانه گردیدن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجانن. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، خود را دیوانه وانمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دیوانگی از خود نشان دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ / تُ)
از ’وج ه’، اصل آن وجاه (و / و / و) که واو آن به ’ت’ تبدیل شده و این بیش از اصل مورد استعمال دارد. (قطر المحیط). روباروی. (منتهی الارب) (از قطر المحیط). طرف رو و جانب وجه. (آنندراج). مقابل. روبروی. (ناظم الاطباء) : قعدت تجاهک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
جمع واژۀ تجابه. سنگریزه های سیم که یکبار گداخته باشند وهنوز سیم در آن باقی باشد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُجْ جا)
جمع واژۀ تاجر، بازرگان. (منتهی الارب). سوداگران و این جمع تاجر است. (غیاث اللغات) (آنندراج). بازرگان و بازرگانان و در زبان فارسی کلمه تجار، گاه بمعنی بازرگان استعمال میکنند و نوعاً بیشتر اوقات جمعهای تازی را مانند اسم عام استعمال مینمایند. (ناظم الاطباء) ، می فروش. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). رجوع به مادۀ قبل و تجر و تاجر شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
تجّار. تجر. تجر. جمع واژۀ تاجر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازرگان. (منتهی الارب) :
بدان ره اندر معروف شهرهایی بود
تهی ز مردم و انباشته ز مال تجار.
فرخی (دیوان ص 63).
، می فروش. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). رجوع به تجر و مادۀ بعد و تاجر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حجا
تصویر حجا
کرانه، زی، پناهگاه زیرکی، پرده، اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجن
تصویر تجن
نهری که از رود جدا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجر
تصویر تجر
بازرگانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاج
تصویر تاج
کلاه جواهر نشان که سلاطین بر سر میگذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجا
تصویر سجا
عنوان کتاب و نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجا
تصویر شجا
گلوگیر، اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلا
تصویر تلا
پیمان، زینهار، سائل، گدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقا
تصویر تقا
پرهیزکاری
فرهنگ لغت هوشیار
دیوار بلند مانند دیوار سرای پادشاهان و دیوار قلعه و کاروانسرا، سد و دیواری که در پیش چیزی کشند، دیواری که با کاهگل و گلابه استوار کنند. (ضمیر با علامت مفعول) تو را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجا
تصویر رجا
امید، آبستنی دروغین، امیدواری، چشم داشت، توقع، آروز
فرهنگ لغت هوشیار
کاری که در موقع مناسب انجام گیرد، شایسته لایق درخور سزاوار. یا بجای... دربارهء... در حق، بعوض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجان
تصویر تجان
دیوانه گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجار
تصویر تجار
بازرگانها، تاجرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجار
تصویر تجار
((تُ جّ))
جمع تاجر، بازرگانان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلا
تصویر تلا
طلا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هجا
تصویر هجا
واج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تجار
تصویر تجار
بازرگانان، سوداگران
فرهنگ واژه فارسی سره
بازرگانان، تاجران، سوداگران، اغنیا، پولداران، ثروتمندان
متضاد: فقرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرش متوالی و متناوب پرندگان بر روی زمین
فرهنگ گویش مازندرانی