جدول جو
جدول جو

معنی تجئیف - جستجوی لغت در جدول جو

تجئیف
(اِ تِ)
ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجویف
تصویر تجویف
جوف و درون چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجفیف
تصویر تجفیف
خشک کردن، خشکاندن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
هلاک کردن سال قحط مالها را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
خشک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). خشک کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، برگستوان پوشانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برگستوان پوشانیدن اسب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). بر پشت اسب انداختن نمد زین و برگستوان و آنچه خوی اسب را بدان پاک کنند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مردار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بوی گرفتن مردار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، زدن کسی را، ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کاواک و میان تهی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میان تهی کردن. (دهار). خالی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). جوف قرار دادن چیزی را، خارج کردن آنچه که در جوف آن بود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)،
{{اسم}} در محاوره، آنچه که در میان چیزی خالی باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). جوف و کاواک و مغاره. (ناظم الاطباء). نزد اطبا فضایی که در باطن عضو باشد. (فرهنگ نظام) (از کشاف اصطلاحات الفنون) : و اگر اندر تجویفها و منفذهاء دماغ باشد (مادۀ نزله) بسیار باشد که سکته آرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیک فارندیدن (زوزنی). به بیل برکندن گل را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). نیک ریزیدن و تمام بدر بردن و به بیل برکندن گل را. (آنندراج). نیک برندیدن، کاویدن سیل زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناسپاسی کردن نعمت را و کم شمردن و گفتن که نیست مرا و نیست نزد من. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کافرنعمتی کردن و اندک شمردن نعمتی که خدای تعالی داده باشد. (آنندراج). کفران نعمت کردن. واموی گفت: کم شمردن است چیزی را که خدا به او عطا نموده است. و در حدیث: لاتجدفوا بنعم اﷲ. (از اقرب الموارد) ، راندن ملاح کشتی را با پارو. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مردار شدن و بوی گرفتن مردار. (آنندراج) (ازاقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجییف
تصویر تجییف
مردار شدن، بوی گرفتن مردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجویف
تصویر تجویف
تهی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجفیف
تصویر تجفیف
خشکاندن خشک کردن خشکانیدن خشک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجدیف
تصویر تجدیف
ناسپاسی اندک شمری خدا داده را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجیف
تصویر تجیف
مردار گشتن، بویناکی مردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجویف
تصویر تجویف
((تَ))
خالی کردن
فرهنگ فارسی معین