جدول جو
جدول جو

معنی تثنیه - جستجوی لغت در جدول جو

تثنیه
اسمی که بر دو نفر یا دو چیز دلالت می کند، مثنی، ساختن کلمه به صورتی که بر دو نفر یا دو چیز دلالت کند
تصویری از تثنیه
تصویر تثنیه
فرهنگ فارسی عمید
تثنیه
(تَ نِ یَ)
اسم پنجمین عهد عتیق است و چون شریعت موسوی مجدداً در آنجاذکر میشود بدون واسطه آن را تثنیه گفتند غالباً گمان دارند که مصنف آن موسی بوده. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تثنیه
دو تا کردن
تصویری از تثنیه
تصویر تثنیه
فرهنگ لغت هوشیار
تثنیه
((تَ یِ))
دو تا کردن، علامت تثنیه «ان» یا «ین» را به کلمه عربی الحاق کردن
تصویری از تثنیه
تصویر تثنیه
فرهنگ فارسی معین
تثنیه
دوتا کردن، دوقسمت کردن، دوتایی، مثنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ)
گردآوردن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، در زندگانی کسی (را) درود و ثنا گفتن. (تاج المصادر بیهقی). مدح کردن کسی را و ثنا گفتن بر او در زندگی وی. (از قطر المحیط). ثنا گفتن بر مرد در زندگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، اصلاح کردن چیزی. (از قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، افزودن، تمام کردن، بزرگ داشتن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، شکایت از حال ونیاز خود کردن. (شرح قاموس). شکایت حال و حاجت خود پیش کسی بردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بر خوی پدر رفتن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، دوام کردن بر چیزی. (تاج المصادر بیهقی). پیوسته بودن در کاری. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، یاری خواستن. (منتهی الارب) (شرح قاموس) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بدی کردن. (از قطر المحیط) (از شرح قاموس) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نیکوئی کردن. (از قطر المحیط) (از شرح قاموس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از لغات اضداد است. (قطر المحیط) (شرح قاموس) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’ح ن ی’، پیچیدن دست کسی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، خم دادن چوب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، خراشیدن و پوست باز کردن چوب. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، دوتا کردن پشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
از ’ح ن و’، مهربان کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تُ جُنْ یَ)
شهری است در اندلس. (مراصد) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُ جُ یَ)
شهریست به اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
مخلوطی از پشکل شتر و کمیز آن که بدان شتران گرگین را طلا میکنند و عنیه نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به عنیه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
از ’ع ن و’، واداشتن. (تاج المصادر بیهقی). بندی کردن و بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حبس کردن. (از اقرب الموارد) ، طلا کردن به بول. (تاج المصادر بیهقی). طلا نمودن اشتر گرگین را به کمیزسرگین آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رنجانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، برنجانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (از ’ع ن ی’) رنجانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رنج و اذیت رسانیدن و غمگین ساختن کسی را. (از اقرب الموارد) ، تکلیف کردن چیزی بر کسی که بر وی سخت و شاق باشد. (از اقرب الموارد) ، سرنامه نوشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقولون عنیت الکتاب تعنیه فیبدلون من احدی النونات یاء. (اقرب الموارد در ذیل تعنین الکتاب) ، نشان کردن کتاب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مشاجره و منازعت کردن با کسی. (از اقرب الموارد) ، عنیه آلودن شتر گرگین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تیمار کردن مال را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
کسی را سرود آموختن. (تاج المصادر بیهقی) ، سرود گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی نیاز گردانیدن خداوند کسی را. (از اقرب الموارد) ، عشق بازی نمودن با زن، ستودن یا نکوهیدن کسی را، بانگ کردن کبوتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَشْ شُ)
کنیه نهادن. (تاج المصادر بیهقی). کنیت نهادن، یقال: کنیت زیداً ابا عمرو و بابی عمرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کنایه کردن به چنین از چنین. (آنندراج). و رجوع به اکتناء شود
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
علاج کردن از طنا. (تاج المصادر بیهقی). علاج طنی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، داغ کردن در پهلوی شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِعْ)
بسیار بنا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). بنا کردن. (از قطر المحیط). برآوردن خانه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مقیم گردانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقیم گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) ، مردن: ثوی، بمرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
موضعی است بسراه از اقامت گاههای ازدشنوءه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دیگ بر دیگپایه نهادن. (تاج المصادر بیهقی). دیگ را بر سه پایه نهادن. (قطر المحیط). بر سه پایه نهادن دیگ. تأثیف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تر کردن. (تاج المصادر بیهقی). تر کردن خاک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). آبزدن مکان را. آب ریختن و لت کردن قروت را، دست را بر خاک نهادن چنانکه نمازگزار گاه سجده. (از منتهی الارب) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تغذیه. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به تغذیه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ ثناء. ستایشها
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ نی یَ)
نامی است که عرب بخصوص بر سرزمینهای حاصلخیز مجاور حوران و جولان ماوراء اردن داده است و مرکز آن اذرعات (درعا) بود وعرب بسال 634 میلادی آنجا را گرفت. (از اعلام المنجد) ، مقامی یافتن. موقعیتی به دست آوردن:
رسیدی بجائی که بشناختی
سرآمد کز او آرزو یافتی.
فردوسی.
رسد آدمی به جائی که بجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حدست مکان آدمیت.
سعدی.
- بجائی رسیدن کار، منتهی شدن آن. بحد برتر واصل شدن:
ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را بجائی رسیده ست کار.
فردوسی.
و رجوع به بجا و بجای رسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ ثَ نی یَ)
برخی گویند همان نام بثنه است. بعضی نیز گویند که گندمی را منسوب به شهری بدین نام خوانده اند. و جمعی بدانجا منسوب اند. (از معجم البلدان). نوعی از گندم نفیس که در ده بثنه پیدا شود. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (منتهی الارب). گندمی است معروف به شام. (مهذب الاسماء). گندمی منسوب به بثنه از نواحی شام. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از تغنیه
تصویر تغنیه
آواز خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنیه
تصویر ترنیه
پارسی تازی گشته ترانه ترانه خواندن، شاداندن، پیچ دادن آوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزنیه
تصویر تزنیه
به زنا منسوب کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسنیه
تصویر تسنیه
گره گشایی: آسان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعنیه
تصویر تعنیه
نامردی، عنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمنیه
تصویر تمنیه
منی انداختن، پاداش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهنیه
تصویر تهنیه
فرخنده گویی فرخنده خواهی شادباش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تانیه
تصویر تانیه
سستی کردن، درنگی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثویه
تصویر تثویه
مقیم گردانیدن، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثدیه
تصویر تثدیه
تغذیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثبیه
تصویر تثبیه
گرد آوردن، مدح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغنیه
تصویر تغنیه
((تَ یِ))
آواز خواندن
فرهنگ فارسی معین