تا، خمیدگی چیزی مانند کاغذ و پارچه، چین، لا تار، رشته، نخ، رشتۀ باریک، تانه، تان، تاره داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته تاغوت، تا، ته، تی، تادار، تادانه، ته دار، تی گیله، تایله، دغدغان
تا، خمیدگی چیزی مانند کاغذ و پارچه، چین، لا تار، رشته، نخ، رشتۀ باریک، تانه، تان، تاره داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته تاغوت، تا، تَه، تی، تادار، تادانه، تَه دار، تی گیلَه، تایلَه، دِغدِغان
لاف زن و متکبر. نعت است ازتیه. (منتهی الارب). لاف زننده و متکبر. (ناظم الاطباء). متکبر. (اقرب الموارد) ، گمراه و آنکه به هر جای سرگردان رود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نعت است از تیه. (منتهی الارب). رجوع به تیه شود
لاف زن و متکبر. نعت است ازتیه. (منتهی الارب). لاف زننده و متکبر. (ناظم الاطباء). متکبر. (اقرب الموارد) ، گمراه و آنکه به هر جای سرگردان رود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نعت است از تیه. (منتهی الارب). رجوع به تیه شود
از ’وج ه’، اصل آن وجاه (و / و / و) که واو آن به ’ت’ تبدیل شده و این بیش از اصل مورد استعمال دارد. (قطر المحیط). روباروی. (منتهی الارب) (از قطر المحیط). طرف رو و جانب وجه. (آنندراج). مقابل. روبروی. (ناظم الاطباء) : قعدت تجاهک. (منتهی الارب)
از ’وج هَ’، اصل آن وجاه (وَ / وِ / وُ) که واو آن به ’ت’ تبدیل شده و این بیش از اصل مورد استعمال دارد. (قطر المحیط). روباروی. (منتهی الارب) (از قطر المحیط). طرف رو و جانب وجه. (آنندراج). مقابل. روبروی. (ناظم الاطباء) : قعدت تجاهک. (منتهی الارب)
پهلوی تپاه. (حاشیۀ برهان چ معین). تبه. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ نظام) (انجمن آرا) (آنندراج). با لفظ شدن و کردن و نمودن و ساختن (وگردیدن) صرف شود. (فرهنگ نظام). فاسدشده. از حال بگشته. (صحاح الفرس). فاسد. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 290 ب) (ناظم الاطباء). ضایع. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (دهار). از حالی بحال بدی افتاده. (از فرهنگ شعوری ایضاً). خراب. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) : شنیدم که راهی گرفتی تباه بخود روز روشن بکردی سیاه. دقیقی. تو کارها تبه نکنی ور تبه کنی از راست کرده های جهان به تباه تو. فرخی. امیرطاهر از کرمان بازآمد با گروهی اندک و حالی تباه. (تاریخ سیستان). ز رای تو نیکو نگردد تمام ز جد کار گردد سراسر تباه. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 513). هامان دانست که کارتباه خواهد شد. (قصص الانبیاء جویری). کاهیست تباه این جهان، ولیکن که پیش خر و گاو زعفرانست. ناصرخسرو. کودکان و زنان و حشر سپاه دل و صف را کنند هر دو تباه. سنائی. متهور تباه دارد ملک وز تهور سیاه دارد ملک. سنائی. گفتم که جانم ازغم تو بس تباه بود لیکن کنون ز شادی روی تو چون نگار. انوری (دیوان چ نفیسی ص 131). آورده اندکه یکی از ستمدیدگان بر سر او بگذشت و در حال تباه او نظر کرد. (گلستان). ملکزاده را بر حال تباه او رحمت آمد، خلعت و نعمت داد. (گلستان). مکن بد بفرزند مردم نگاه که فرزند خویشت برآید تباه. (بوستان). - وضع بد و تباه، وضع بد و فاسد. (ناظم الاطباء). ، باطل و بکارنیامدنی. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). آنچه باطل باشد. چیزی که بهیچ کار نیاید. (شرفنامۀ منیری). باطل و بی فایده و بکارنیامدنی. (ناظم الاطباء). بیهوده: واﷲ ار کس ثناش داند گفت هرکه گوید تباه می گوید. خاقانی. ، گندیده و پوسیده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 290 ب)، منهدم. (فرهنگ نظام). ویران. (ناظم الاطباء)، نابودگردیده. (برهان). نابودشده. (انجمن آرا) (آنندراج). فنا. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 290 ب). نابود. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). هیچ. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 290 ب) : از سر مکرمت و جود همی نام نیاز خامۀ او کند ازتختۀ تقدیر تباه. سنائی. ، هلاک. (انجمن آرا) (آنندراج)، بد و زبون. (ناظم الاطباء) : براندیش از کار پرویزشاه از آن ناسزاوارکار تباه. فردوسی. ، قسام. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 290 ب). قسمت کننده. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). تقسیم کننده و تقسیم شده. (ناظم الاطباء). جهانگیری یک معنی این لفظ را قسمت کننده نوشته است اما سند نداده است و این معنی هم از این لفظ خیلی بعید است. (فرهنگ نظام). ، تیره و تار: چو آگاهی آمد به کاوس شاه که شد روزگار سیاوش تباه... فردوسی. ، پریشان. گرفته. آشفته: همه پهلوانان ز نزدیک شاه برون آمدند از غمان دل تباه. فردوسی. نشسته بد او پیش فرخنده شاه رخ از کینه زرد و دل ازغم تباه. فردوسی
پهلوی تپاه. (حاشیۀ برهان چ معین). تبه. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ نظام) (انجمن آرا) (آنندراج). با لفظ شدن و کردن و نمودن و ساختن (وگردیدن) صرف شود. (فرهنگ نظام). فاسدشده. از حال بگشته. (صحاح الفرس). فاسد. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 290 ب) (ناظم الاطباء). ضایع. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (دهار). از حالی بحال بدی افتاده. (از فرهنگ شعوری ایضاً). خراب. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) : شنیدم که راهی گرفتی تباه بخود روز روشن بکردی سیاه. دقیقی. تو کارها تبه نکنی ور تبه کنی از راست کرده های جهان بِه ْ تباه تو. فرخی. امیرطاهر از کرمان بازآمد با گروهی اندک و حالی تباه. (تاریخ سیستان). ز رای تو نیکو نگردد تمام ز جد کار گردد سراسر تباه. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 513). هامان دانست که کارتباه خواهد شد. (قصص الانبیاء جویری). کاهیست تباه این جهان، ولیکن کَه ْ پیش خر و گاو زعفرانست. ناصرخسرو. کودکان و زنان و حشر سپاه دل و صف را کنند هر دو تباه. سنائی. متهور تباه دارد ملک وز تهور سیاه دارد ملک. سنائی. گفتم که جانم ازغم تو بس تباه بود لیکن کنون ز شادی روی تو چون نگار. انوری (دیوان چ نفیسی ص 131). آورده اندکه یکی از ستمدیدگان بر سر او بگذشت و در حال تباه او نظر کرد. (گلستان). ملکزاده را بر حال تباه او رحمت آمد، خلعت و نعمت داد. (گلستان). مکن بد بفرزند مردم نگاه که فرزند خویشت برآید تباه. (بوستان). - وضع بد و تباه، وضع بد و فاسد. (ناظم الاطباء). ، باطل و بکارنیامدنی. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). آنچه باطل باشد. چیزی که بهیچ کار نیاید. (شرفنامۀ منیری). باطل و بی فایده و بکارنیامدنی. (ناظم الاطباء). بیهوده: واﷲ ار کس ثناش داند گفت هرکه گوید تباه می گوید. خاقانی. ، گندیده و پوسیده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 290 ب)، منهدم. (فرهنگ نظام). ویران. (ناظم الاطباء)، نابودگردیده. (برهان). نابودشده. (انجمن آرا) (آنندراج). فنا. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 290 ب). نابود. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). هیچ. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 290 ب) : از سر مکرمت و جود همی نام نیاز خامۀ او کند ازتختۀ تقدیر تباه. سنائی. ، هلاک. (انجمن آرا) (آنندراج)، بد و زبون. (ناظم الاطباء) : براندیش از کار پرویزشاه از آن ناسزاوارکار تباه. فردوسی. ، قسام. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 290 ب). قسمت کننده. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). تقسیم کننده و تقسیم شده. (ناظم الاطباء). جهانگیری یک معنی این لفظ را قسمت کننده نوشته است اما سند نداده است و این معنی هم از این لفظ خیلی بعید است. (فرهنگ نظام). ، تیره و تار: چو آگاهی آمد به کاوس شاه که شد روزگار سیاوش تباه... فردوسی. ، پریشان. گرفته. آشفته: همه پهلوانان ز نزدیک شاه برون آمدند از غمان دل تباه. فردوسی. نشسته بد او پیش فرخنده شاه رخ از کینه زرد و دل ازغم تباه. فردوسی
عدد فرد، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی)، عدد فرد را هم گفته اند که در مقابل جفت است، (برهان)، بمعنی تاه یعنی طاق که عدد فرد باشد، (آنندراج) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء)، فرد و یک و تک، (فرهنگ نظام) : بسا شها که نیارد ز خرد جوی گذشت تو چند راه گذشتی ز چند بحر به تاه، فرخی (از انجمن آرا)، همتاه شه شرق ز کس نشنود این ماه زیرا ملک الشرق ز همتاهان تاه است، سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)، رجوع به ’تا’ و ’طاق’ شود، بمعنی ته و لای هم آمده است چنانکه گویند یک تاه و دوتاه یعنی یک لای و دولای، (برهان) (ناظم الاطباء)، بمعنی توی آید، و تاء و تو و ته و لا مترادف اینند، (شرفنامۀ منیری)، طبقه و لا و تاه، (از فرهنگ نظام)، - دوتاه، دولا، خم، خمیده: آسمان خواهد کایوان سرای تو بود زین سبب طاق مثالست و کمان پشت دوتاه، فرخی، قامت دوتاه کردی، یکتا شود، مباش همتای دیو، تا نروی در جهان دوتاه، سوزنی، شعلۀ صبح از آفتاب دورنگ درزد آتش به آسمان دوتا، انوری، رجوع به تا شود، ، تای، نظیر، مانند، شبیه، مثل، چون همتاه، همتای و همتاهان، رجوع به ’تا’ و ’تای’ شود، زنگی باشد که بر روی شمشیر و امثال آن نشیند، (برهان) (فرهنگ جهانگیری)، و رجوع به فرهنگ رشیدی و انجمن آرا و آنندراج و ناظم الاطباء و فرهنگ نظام شود، تفسیر لفظی است که آن را بعربی محض گویند ... (برهان)، محض، (ناظم الاطباء)
عدد فرد، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی)، عدد فرد را هم گفته اند که در مقابل جفت است، (برهان)، بمعنی تاه یعنی طاق که عدد فرد باشد، (آنندراج) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء)، فرد و یک و تک، (فرهنگ نظام) : بسا شها که نیارد ز خرد جوی گذشت تو چند راه گذشتی ز چند بحر به تاه، فرخی (از انجمن آرا)، همتاه شه شرق ز کس نشنود این ماه زیرا ملک الشرق ز همتاهان تاه است، سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)، رجوع به ’تا’ و ’طاق’ شود، بمعنی ته و لای هم آمده است چنانکه گویند یک تاه و دوتاه یعنی یک لای و دولای، (برهان) (ناظم الاطباء)، بمعنی توی آید، و تاء و تو و ته و لا مترادف اینند، (شرفنامۀ منیری)، طبقه و لا و تاه، (از فرهنگ نظام)، - دوتاه، دولا، خم، خمیده: آسمان خواهد کایوان سرای تو بود زین سبب طاق مثالست و کمان پشت دوتاه، فرخی، قامت دوتاه کردی، یکتا شود، مباش همتای دیو، تا نروی در جهان دوتاه، سوزنی، شعلۀ صبح از آفتاب دورنگ درزد آتش به آسمان دوتا، انوری، رجوع به تا شود، ، تای، نظیر، مانند، شبیه، مثل، چون همتاه، همتای و همتاهان، رجوع به ’تا’ و ’تای’ شود، زنگی باشد که بر روی شمشیر و امثال آن نشیند، (برهان) (فرهنگ جهانگیری)، و رجوع به فرهنگ رشیدی و انجمن آرا و آنندراج و ناظم الاطباء و فرهنگ نظام شود، تفسیر لفظی است که آن را بعربی مَحض گویند ... (برهان)، محض، (ناظم الاطباء)