جدول جو
جدول جو

معنی تتیع - جستجوی لغت در جدول جو

تتیع
(اِ)
ستیهیدن و خودرائی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لجاج ورزیدن. (از قطر المحیط) ، بر روی درافتادن در بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بر روی درافتادن در بدی و شتاب نمودن بدان. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تتیع
ستیهیدن، خودکامی خود اندیشی
تصویری از تتیع
تصویر تتیع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشیع
تصویر تشیع
مذهب شیعه داشتن، شیعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تتبع
تصویر تتبع
امری یا موضوعی را به دقت مطالعه کردن، تفحص، تبعیت کردن، پیروی کردن، دنبال کردن، در پی چیزی رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
مصدر تبع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گردن یازیدن از بهر برخاستن و در پیش شدن. (تاج المصادر بیهقی). تتالع فی مشیه اذا مد عنقه و رفع رأسه و کذلک تتلع. (تاج العروس ج 5 ص 299)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ریزریزه بریدن گوشت را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دریای بزرگی که در عهد دوم معرفهالارضی سرزمین ایران را فراگرفته بود. رجوع به جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 11 و 12 شود
سیارۀ تلسکوپی شمارۀ 17 که بسال 1852 میلادی بوسیلۀ لوتر کشف گردید
لغت نامه دهخدا
(تِ)
در افسانه های باستانی یونان، ربه النوع دریا و دختر ’نره’ و ’دوریس’ است. ’زئوس’ و ’پوزیدون’ هر دو خواهان ازدواج با وی شدند. ولی ’تمیس’ پیشگویی کرد، پسری که از تتیس بدنیا آید از پدرش بزرگتر و قوی تر خواهد بود. آنگاه خدایان مصمم شدند که تتیس با انسانی بنام ’پله’ پادشاه ’فتی’ ازدواج کند. ولی تتیس ازپذیرفتن این زناشویی سرباز زد و بصورتهای شیر و مارو آتش و آب درمی آمد و سعی میکرد که پله به او دسترسی پیدا نکند. ولی پله بکمک اسب افسانه ای شیرون علیرغم تغییر شکلهایی که تتیس بخود میداد، او را تسلیم ساخت و کامیاب گردید. جشن عروسی آنان در غار شیرون برگزار گردید و خدایان در آنجا حاضر شدند و برای عروس و داماد هدایای فراوانی آوردند. از این ازدواج آشیل بدنیا آمد. وی پاشنۀ پای پسر خود را گرفت و برای مصون ساختن او از جراحات، درشط ’ستیکس’ فرو برد. رجوع به آشیل و تتیس و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و ایران باستان ج 1 ص 774 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برکنده شدن در رفتار خود، برجستن بسوی کسی. (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بستن در را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
بر روی درافتاده در حماقت.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شتافتن. (تاج المصادر بیهقی). بشتافتن. (زوزنی). ببدی شتافتن بکسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در قاموس بمعنی نزاع آمده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از پی فرا شدن. (زوزنی). طلب چیزی کردن، برفتن در پی آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از پی فراشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیروی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پیروی و متابعت. (فرهنگ نظام) ، پی در پی طلب کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). طلب کردن کسی را برفتن در پی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در پی چیزی رفتن بطلب آن. (غیاث اللغات) (آنندراج). با جد و جهد چیزی را طلب کردن. (ناظم الاطباء). تفحص و تلاش. (غیاث اللغات) (آنندراج) (المنجد) (ناظم الاطباء). کوشش. (ناظم الاطباء). جستجو و تفحص. (فرهنگ نظام) : تا همت بتحصیل علم و تتبع اصول و فروع آن مصروف گردانید. (کلیله و دمنه). از سمرقند بر عزیمت تتبع ایشان بر راه بخارا بجانب جند رفت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اقدام کردن در امری برخلاف مردم. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، بر روی درافتادن و تمادی و سرعت نمودن در شر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بر روی درافتادن در بدی و سرعت نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ستیهیدن در چیزی. (از قطر المحیط). ستیهیدن و خودرایی نمودن، ایستاده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تتایع للقیام، استقل له . (قطر المحیط) ، جنبانیدن شتر کتفهای خود را در رفتن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیاپی درفتادن، ازدحام نمودن، خویشتن را سست انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گذشتن باد بر برگ. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). ناوانیدن باد سر گیاه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ بَ)
نام پدر حارث رعینی صحابی است (منتهی الارب) (آنندراج). در منابع حدیثی و تاریخی، صحابی عنوانی است که به کسی داده می شود که در زمان حیات پیامبر اسلام (ص) با او دیدار داشته، به دین اسلام گرویده و مسلمان از دنیا رفته باشد. این افراد از مهم ترین پایه های انتقال آموزه های نبوی به نسل های بعد هستند. تحلیل شخصیت و عملکرد صحابه یکی از موضوعات اصلی در علم رجال، تاریخ اسلام و فقه است.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ناصر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مددکار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کسی که ترا بر وی مال باشد. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که شخص را بر وی مال باشد. (ناظم الاطباء). یا کسی که او را بر تو مال باشد. (از قطر المحیط) ، تابع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). پس رو. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، قال اﷲ تعالی: ثم لاتجدوا لکم به علینا تبیعاً، ای ثائراً و لاطالبا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گوساله ای که در نخستین سال حیات باشد. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). گوساله. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مؤنث: تبیعه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج). گاو یکساله. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گوساله را گویند. مؤنث: تبیعه چنانکه در صراح مذکور است و در جامع الرموز در کتاب زکوه گوید: تبیع نرینه بچۀ گاو باشد در سن یک سالگی و تبیعه مؤنث آن است. بیرجندی نیز قریب بهمین معنی آورده ولی متذکر شده که سالش تمام و داخل سن دوسالگی گردیده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). ج، تباع و تبائع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : بچۀ گاو وچون از مادر بزمین آید عجل، پس تبیع تا آنگاه که هشت ماهه شود. (تاریخ قم ص 178). از سی گاو، تبیعی یا جزعی یا تبیعه ای یا جزعه ای بدهد... و چون به شصت رسد دو تبیع یا دو جزع یا دو جزعه بدهد. (تاریخ قم ص 175) ، آنکه شاخ و گوش وی برابر باشد. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَیْ یِ)
آن که در روی درافتد در بدی. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که بر روی افتد و سرنگون شود در شر و بدی. (ناظم الاطباء) ، ستیزه و خودرای. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تتیع و متتایع شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بلا. درد. کسالت. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سختی. رنج. محنت. (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کتیع
تصویر کتیع
مرد مگریز، فرومایه، هام (تمام) رسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیع
تصویر تبیع
گوساله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتایع
تصویر تتایع
اقدام کردن در امری بر خلاف مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتبع
تصویر تتبع
پیروی کردن، متابعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تترع
تصویر تترع
بد خواهی بد یازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمتیع
تصویر تمتیع
توشه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیع
تصویر تمیع
روان شدن و گداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلیع
تصویر تلیع
گردن دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکتیع
تصویر تکتیع
ریزه ریزه بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسیع
تصویر تسیع
یک نهم چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشیع
تصویر تشیع
دعوی مذهب شیعه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریع
تصویر تریع
درنگ کردن و توقیف نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتبع
تصویر تتبع
((تَ تَ بُّ))
در پی رفتن، جستجو کردن، تحقیق کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشیع
تصویر تشیع
((تَ شَ یُّ))
پیروی کردن، مذهب شیعه داشتن
فرهنگ فارسی معین