جدول جو
جدول جو

معنی تتمتن - جستجوی لغت در جدول جو

تتمتن
(تَ مِ تَ)
شغال را گویند که برادر روباه است به لغت زند و پازند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). دکتر معین در حاشیۀ برهان آرد: هزوارش تتممن، شغال... پس تتمتن مصحف تتممن است. (برهان ج 1 حاشیۀ 8 ص 471)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تهمتن
تصویر تهمتن
(پسرانه)
دارنده تن نیرومند، لقب رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تهمتن
تصویر تهمتن
تنومند، تناور، قوی جثه، نیرومند، دلیر
در اصل لقب رستم پهلوان داستانی ایران است
فرهنگ فارسی عمید
(تَ مَ)
به لغت زند و پازند خرس را گویند و آن جانوری باشد صحرایی که آن را گرفته دست آموز کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ تَ)
فلک نهم. (ناظم الاطباء). نام فلک نهم است که از همه افلاک بزرگتر است و بر همه احاطه دارد. و به این مناسبت رستم را تهمتن لقب کرده اند و این لغت از لغات دساتیر است. (انجمن آرا) (آنندراج). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ تَ)
از القاب رستم زال است. (برهان) (فرهنگ فارسی معین). یکی از القاب رستم است زیرا که او عظیم الجثه و شجاع و بی همتا بود. (انجمن آرا) (آنندراج). و نیز رستم را نامند و پیلتن هم گویندش. (شرفنامۀ منیری). یکی از القاب رستم است چون که عظیم جثه بود و در مردانگی و دلاوری بی مثل و همتا بود او را به این لقب ملقب ساختند. (فرهنگ جهانگیری). لقب رستم زیرا که دلاور بی همتا بود. (فرهنگ رشیدی). از القاب رستم. (ناظم الاطباء). در شاهنامه تهمتن لقبی است که به رستم داده شده، یعنی بزرگ پیکر و قوی اندام. در واقع تهمتن معنی کلمه رستم است چه رستم نیز مرکب از دو جزء: نخست از کلمه ’رئوذ’ که به معنی بالش و نمو است... کلمه مذکور از ریشه فعل رئود که به معنی بالیدن است می باشد از همین کلمه است رستن و روئیدن. دوم از کلمه تهم. بنابراین رستم درست به معنی تهمتن است یعنی کشیده بالا و بزرگ تن و قوی پیکر.... (یشتها ج 2 ص 139) :
تهمتن چو بشنیدگفتار دیو
برآورد چون شیر جنگی غریو.
فردوسی.
همی رفت با او تهمتن بهم
بدان تا سپهبد نباشد دژم.
فردوسی.
تهمتن بپوشید ببر بیان
نشست از بر اژدهای دمان.
فردوسی.
تهمتن کارزاری کو به نیزه
کند سوراخ در گوش تهمتن.
منوچهری.
شروان سراب وحشت، من تشنه بیژن آسا
جز درگه تهمتن، آبشخوری ندارم.
خاقانی.
با من فلک به کین سیاوش و من ز عجز
اسب گلین به حرب تهمتن درآورم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 824).
ترسان عروس ملک چو دخت فراسیاب
در ظل پهلوان تهمتن کمین گریخت.
خاقانی (ایضاً ص 824).
تا که بود آفتاب تهمتن نیمروز
آنکه نخست از جهان حد خراسان گرفت
رایت فتح و ظفر بر سر خیل تو باد
آنکه به یک حمله پارس همچو خراسان گرفت.
سلمان (از آنندراج)
از القاب بهمن است. (از برهان). لقب بهمن بن گشتاسب. (فرهنگ فارسی معین). نام بهمن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَقْ قُ)
محکم و استوار شدن. (از ناظم الاطباء). رجوع به تمتین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهمتن
تصویر تهمتن
تنومند، قوی جثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهمتن
تصویر تهمتن
((تَ هَ تَ))
دارای تنی نیرومند، شجاع، لقب رستم
فرهنگ فارسی معین
دلاور، دلیر، شجاع، قوی، گرد، نیرومند، رستم
فرهنگ واژه مترادف متضاد