جدول جو
جدول جو

معنی تتفیف - جستجوی لغت در جدول جو

تتفیف
(اِ)
گفتن کسی را تفّاً لک. (از اقرب الموارد) ، یعنی پلیدی و دوری باد ترا. (از قطر المحیط). گفتن کسی را تفّا لک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تتفیف
خدو انداختن
تصویری از تتفیف
تصویر تتفیف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلفیف
تصویر تلفیف
فراهم آوردن، گرد آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجفیف
تصویر تجفیف
خشک کردن، خشکاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخفیف
تصویر تخفیف
سبک کردن، کاستن، در دستور زبان علوم ادبی مختصر ساختن کلمه با کم کردن یکی از حروف یا حذف تشدید برای سهولت تلفظ یا ضرورت شعر، مثل «گاه» و «گه»، «کلاه» و «کله»، «اگر» و «ار»
فرهنگ فارسی عمید
(اَ فَ)
خشک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). خشک کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، برگستوان پوشانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برگستوان پوشانیدن اسب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). بر پشت اسب انداختن نمد زین و برگستوان و آنچه خوی اسب را بدان پاک کنند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخت درنوردیدن و نیک درپیچیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از جای جای فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نزد بلغا عبارت از تناسب است. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تناسب شود
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
کم پیمودن کیل. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). کم پیمودن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). کم پیمودن پیمانه را و آن تا لب پیمانه باشد نه با طفافه، گستردن مرغ هر دو بازو را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برجستن اسب یا قریب شدن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تنگ گرفتن نفقه بر عیال، بازدادن کمترین آن را که از وی گرفته بود، نزدیک به غروب شدن خورشید. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(تِ)
رسته کردن. (تاج المصادر بیهقی). به صف ایستادن و ایستاده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به صف شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سودمند شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، افزون گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سست و ضعیف گردیدن اندوه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سبک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). با لفظ دادن و کردن مستعمل است. (از آنندراج). سبکی و سبک کردگی. ملایمت و تسکین و کمی و کم کردگی و کاستگی. (ناظم الاطباء). آسان گرفتن. فی الحدیث: خفّفواالخرص ، ای لاتستقصوا علیهم فیه. (اقرب الموارد). گفتند (حصیری و پسرش) فرمانبرداریم بهرچه فرماید (خواجه احمد) اما مهلتی و تخفیفی ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 160). و رعایا را به عدل و تخفیف مخصوص دارم و اگر بخلاف این روم از پادشاهی و ملک بیزار شوم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 76). در دامن امن و فراغت اعتیاد و عادت گرفته اند و با تخفیف و ترخیه الف یافته. (سندبادنامه ص 40)، اختصار کلمه برای سهولت تلفظ و برداشتن تنوین و تشدید از آن. (ناظم الاطباء). تخفیف حرف، خلاف تشدید آن. (اقرب الموارد) (المنجد). ضد تشدید است. و ان مخففه و نون مخففه نیزاز این ماده است. و گاه اطلاق میشود بر ساکن ساختن حرف. چنانچه در فتح الباری گفته. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، تخفیف همزه در نزد صرفیان اطلاق میشود بر تغییر همزه بقلب یا حذف یا اسکان. و همزۀ مخففه را همزۀ بین بین نامیده اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، تخفیف جامه، نازک گردانیدن آن. (المنجد)، (اصطلاح علم استیفاء) آنچه وضع کنند بر استمرار. (نفایس الفنون قسم اول ص 105).
- تخفیف تصدیع، کاستن دردسر و مزاحمت.
- تخفیف دردسر، رفع زحمت وکاستن رنج و سختی.
- تخفیف زحمت کردن، کاستن رنج و سختی. رفع زحمت کردن:
خاک کویت برنتابد زحمت ما بیش ازین
لطفها کردی بتا تخفیف زحمت میکنم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زود و سبک بکشتن خسته. (تاج المصادر بیهقی) (از آنندراج) (المنجد) ، سبک گردانیدن رخت و بار اشتر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، به شتاب رفتن اسب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زود بکشتن خسته. (زوزنی). شتاب کردن در کشتن خسته، شتاب نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، دف زدن مرد. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به نعمت پروردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
خورانیدن کسی را بقیۀ شیر که در پستان مانده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تعفف شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
طواف کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). گرداگرد چیزی یا کسی برآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پوشیدن چیزی را به جامه و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بافتن پارچه را با حف ّ. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، سخت عیش و کم مال شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجفیف
تصویر تجفیف
خشکاندن خشک کردن خشکانیدن خشک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تافیف
تصویر تافیف
افگویی اف گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلفیف
تصویر تلفیف
درهم پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصفیف
تصویر تصفیف
به رج ایستادن، رجاندن در رج ایستانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشفیف
تصویر تشفیف
سودمند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخفیف
تصویر تخفیف
سبک کردن، ملایمت و تسکین، کمی و کاستی، مختصر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحفیف
تصویر تحفیف
طواف کردن، گرداگرد چیزی برآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلفیف
تصویر تلفیف
((تَ))
پیچیدن، درنوردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخفیف
تصویر تخفیف
((تَ))
سبک کردن، کم کردن قیمت چیزی، مختصر کردن کلمه با ساکن کردن، حذف تشدید یا کم کردن یکی از حروف، برای سهولت تلفظ یا ضرورت شعری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخفیف
تصویر تخفیف
کاهش
فرهنگ واژه فارسی سره
پیچیدن، لفاف کردن، در هم پیچیدن، در نوردیدن، تناسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تقلیل، تنزل، کاهش، آرام سازی، آرامش، تسکین، حذف، کاستن، سبک کردن، سبک گردانیدن
متضاد: تشدید
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تعدیل، کاهش
دیکشنری اردو به فارسی