شهری است به انگلستان که در کنت نشین ’نورفولک’ واقع است و 4800 تن سکنه دارد. این شهر در دوران کشورگشائی رومیان ویران و منکوب گردید و در قرون وسطی از مراکز مذهبی مهم بشمارمی آمد و بقایای صومعه ها و دیرهای کهن در آنجا فراوان است. تجارت غله و صنعت پارچه بافی آن بارونق است
شهری است به انگلستان که در کنت نشین ’نورفولک’ واقع است و 4800 تن سکنه دارد. این شهر در دوران کشورگشائی رومیان ویران و منکوب گردید و در قرون وسطی از مراکز مذهبی مهم بشمارمی آمد و بقایای صومعه ها و دیرهای کهن در آنجا فراوان است. تجارت غله و صنعت پارچه بافی آن بارونق است
گل باشد و آن را بتازی طین گویند و بعضی با زای منقوطه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). گل باشد که بعربی طین خوانند. (برهان). بمعنی گل است که بعربی طین خوانند و در برهان تفوز بر وزن تموز نیز آورده. (انجمن آرا) (آنندراج). گل. و قیل با زای تازی. بتازیش طین خوانند. (شرفنامۀ منیری). گل و طین و سفال. (ناظم الاطباء). رجوع به تفوز شود
گل باشد و آن را بتازی طین گویند و بعضی با زای منقوطه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). گل باشد که بعربی طین خوانند. (برهان). بمعنی گل است که بعربی طین خوانند و در برهان تفوز بر وزن تموز نیز آورده. (انجمن آرا) (آنندراج). گل. و قیل با زای تازی. بتازیش طین خوانند. (شرفنامۀ منیری). گل و طین و سفال. (ناظم الاطباء). رجوع به تفوز شود
یگانه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). یگانه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در امری یگانه و بی مانند شدن. (از اقرب الموارد) : وی را دیدند از شهامت و بزرگی و تفرد وی در همه ادوات سیاست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 89) ، تنها شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : چنین خواست که تفرد در این نکته او را بودی. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 687). گشایم راز لاهوت از تفرد نمایم ساز ناسوت از هیولا. خاقانی. اذا تغرد عن ذی الاراک طائر خیر فلا تفرد عن روضها انین حمامی. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 330)
یگانه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). یگانه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در امری یگانه و بی مانند شدن. (از اقرب الموارد) : وی را دیدند از شهامت و بزرگی و تفرد وی در همه ادوات سیاست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 89) ، تنها شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : چنین خواست که تفرد در این نکته او را بودی. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 687). گشایم راز لاهوت از تفرد نمایم ساز ناسوت از هیولا. خاقانی. اذا تغرد عن ذی الاراک طائر خیر فلا تفرد عن روضها انین حمامی. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 330)
گلگون شدن. (زوزنی) (دهار) (از اقرب الموارد) ، ورد جستن، کم کم درآمدن در شهر. یقال: تورّدت الخیل البلده، ای ادخلها قلیلاً قلیلاً و قطعهً قطعهً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) : از حال ایلک و تورد او در عرصۀ ملک، به سلطان مسرعان دوانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 293). از مکاشفت ایلک خان تبرا می کرد و بر تورد و تورط او در ولایت سلطان انکار می نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 331) ، به آب آمدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: هو یتورّد المهالک. (اقرب الموارد)
گلگون شدن. (زوزنی) (دهار) (از اقرب الموارد) ، ورد جستن، کم کم درآمدن در شهر. یقال: تورّدت الخیل البلده، ای ادخلها قلیلاً قلیلاً و قطعهً قطعهً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) : از حال ایلک و تورد او در عرصۀ ملک، به سلطان مسرعان دوانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 293). از مکاشفت ایلک خان تبرا می کرد و بر تورد و تورط او در ولایت سلطان انکار می نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 331) ، به آب آمدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: هو یتورّد المهالک. (اقرب الموارد)
تنها و یگانه. بی همتا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : المتفرد بالربوبیه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). - متفرد بودن، منحصر شدن در قولی یا چیزی شریکی در آن نداشتن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، یکسو گردنده. (آنندراج). جدا و دور شده: آن قلعه بستد و به اموال و غنایم آن متفرد شد... و سلطان از آن فتح... لذتی نیافت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 418)
تنها و یگانه. بی همتا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : المتفرد بالربوبیه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). - متفرد بودن، منحصر شدن در قولی یا چیزی شریکی در آن نداشتن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، یکسو گردنده. (آنندراج). جدا و دور شده: آن قلعه بستد و به اموال و غنایم آن متفرد شد... و سلطان از آن فتح... لذتی نیافت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 418)
کلمه تکفور را مورخین قرن هفتم الی نهم هجری از قبیل ابن العبری و ابن بی بی و ابن فضل الله العمری و قلقشندی و حمدالله مستوفی بعنوان لقب، مانند قیصر و خاقان و فقفور و جز اینها برای عموم ملوک ارمنیۀ صغری یعنی ارمنیۀ غربی، واقع بر ساحل شمال شرقی مدیترانه که مرکز آن شهر معروف سیسیل بود استعمال کرده اند. ابن بی بی غالباً بجای تکفور تکور را که املای دیگر تکفور است بکار میبرد واصل کلمه تکفور با صور مختلف آن از تگور و تاگور همه از کلمه ارمنی ’تاگاور’ می آید که در آن زبان بمعنی پادشاه است و مرکب است از دو جزء یکی ’تاگ’ بمعنی تاج و دیگر ادات ’آور’ بضم واو بمعنی حامل و برنده که معادل ’ور’ در فارسی است. و بدون شک تاگاور ارمنی از تاجور فارسی گرفته شده است و همان معنی تاجور رانیز میدهد... ولی گاه نیز مؤلفین اسلامی اتساعاً کلمه تکفور و تکور را در مورد سایر ملوک عیسوی، غیر ملوک ارمنیۀ صغری، مثلاً در مورد پادشاهان یونانی قسطنطنیه، یا پادشاهان یونانی طرابوزان نیز استعمال کرده اند. (از حواشی تاریخ جهانگشای جوینی ج 3 صص 484-488) (از دزی ج 1 ص 149). امپراطور روم شرقی، بیزانس. (تاریخ ادبیات برون ص 237). رجوع به تاگ ور و تاجور شود
کلمه تکفور را مورخین قرن هفتم الی نهم هجری از قبیل ابن العبری و ابن بی بی و ابن فضل الله العمری و قلقشندی و حمدالله مستوفی بعنوان لقب، مانند قیصر و خاقان و فقفور و جز اینها برای عموم ملوک ارمنیۀ صغری یعنی ارمنیۀ غربی، واقع بر ساحل شمال شرقی مدیترانه که مرکز آن شهر معروف سیسیل بود استعمال کرده اند. ابن بی بی غالباً بجای تکفور تکور را که املای دیگر تکفور است بکار میبرد واصل کلمه تکفور با صور مختلف آن از تگور و تاگور همه از کلمه ارمنی ’تاگاور’ می آید که در آن زبان بمعنی پادشاه است و مرکب است از دو جزء یکی ’تاگ’ بمعنی تاج و دیگر ادات ’آور’ بضم واو بمعنی حامل و برنده که معادل ’ور’ در فارسی است. و بدون شک تاگاور ارمنی از تاجور فارسی گرفته شده است و همان معنی تاجور رانیز میدهد... ولی گاه نیز مؤلفین اسلامی اتساعاً کلمه تکفور و تکور را در مورد سایر ملوک عیسوی، غیر ملوک ارمنیۀ صغری، مثلاً در مورد پادشاهان یونانی قسطنطنیه، یا پادشاهان یونانی طرابوزان نیز استعمال کرده اند. (از حواشی تاریخ جهانگشای جوینی ج 3 صص 484-488) (از دزی ج 1 ص 149). امپراطور روم شرقی، بیزانس. (تاریخ ادبیات برون ص 237). رجوع به تاگ ور و تاجور شود
پیرامون دهان را گویند مطلقاً خواه از انسان و خواه از حیوان دیگر. (برهان قاطع). پیرامون دهن. پوز. برپوز. برپوس. (فرهنگ جهانگیری). اطراف دهن. گرداگرد دهان. بتپوز. بدفوز. (فرهنگ ضیاء). گرداگرد دهان حیوانات و انسان. (ناظم الاطباء) : عاریت داده پدر سبلت و ریش و بتفور به بخارا شده هنگام صبی علم آموز. سوزنی. شاید صورتی یا تصحیفی از بتفوز باشد. رجوع به بتفوز شود.
پیرامون دهان را گویند مطلقاً خواه از انسان و خواه از حیوان دیگر. (برهان قاطع). پیرامون دهن. پوز. برپوز. برپوس. (فرهنگ جهانگیری). اطراف دهن. گرداگرد دهان. بتپوز. بدفوز. (فرهنگ ضیاء). گرداگرد دهان حیوانات و انسان. (ناظم الاطباء) : عاریت داده پدر سبلت و ریش و بتفور به بخارا شده هنگام صبی علم آموز. سوزنی. شاید صورتی یا تصحیفی از بتفوز باشد. رجوع به بتفوز شود.