جدول جو
جدول جو

معنی تتاون - جستجوی لغت در جدول جو

تتاون
(اِ تِ)
تتاءن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : هو یتتاون للصید اذا جأه مره عن یمینه و مره عن شماله. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تتامن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تهاون
تصویر تهاون
خوار و سبک شمردن، خفیف پنداشتن، آسان گرفتن، سستی و سهل انگاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعاون
تصویر تعاون
به هم کمک کردن، یکدیگر را یاری کردن، مددکاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
نام رودی بشمال افریقیه. (دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حیله کردن و فریب نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حیله وخدعه. (قطر المحیط). تثاؤن. رجوع به تتاون شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
حیله و فریب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تتأن صید، خدعه و فریب دادن آن چنانکه آمدن شکارچی گاه از این طرف و گاه از آن طرف. (قطر المحیط) (از اقرب الموارد). آمدن شکار را گاه از چپ و گاه از راست آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تثاءن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
هم پشت شدن. (زوزنی). یکدیگر را یاری کردن. (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یاری کردن بعض قوم بعضی دیگر را. (از اقرب الموارد). با هم مددکاری یکدیگر کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : از خار و خاشاک و شاخ و بال بیشه ای که در آن حوالی بود دستهای فراوان به تعاون دستها فراهم آوردند و غور آن خندق بینباشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 250)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
گوساله ای که به جفت بندند کشت زمین را. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 286). این کلمه مصحف تاول است
لغت نامه دهخدا
تصویری از تثاون
تصویر تثاون
حیله کردن و فریب نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهاون
تصویر تهاون
خوار داشتن، سبک شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاون
تصویر تعاون
یکدیگر را یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتان
تصویر تتان
خدعه و فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهاون
تصویر تهاون
((تَ وُ))
کوتاهی کردن، سهل انگاری کردن، خوار شمردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاون
تصویر تعاون
((تَ وُ))
به هم یاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاون
تصویر تعاون
همیاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تعاضد، خودیاری، دستگیری، هم دستی، همیاری، یاری، خودیاری کردن، همیاری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اهمال، سستی، سهل انگاری، غفلت، مسامحه، اهمال کردن، سستی ورزیدن، سهل انگاری کردن، غفلت ورزیدن، خوار شمردن
متضاد: جدیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
همکاری
دیکشنری اردو به فارسی