جدول جو
جدول جو

معنی تبیزله - جستجوی لغت در جدول جو

تبیزله
(تُ بَ زِ لَ)
تبزله. (منتهی الارب). تبزلّه. مرد کوتاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تبیزله
مددکار
تصویری از تبیزله
تصویر تبیزله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَبْ ذَ / ذِ)
تبیازه. (ناظم الاطباء). رجوع به تبیازه شود
لغت نامه دهخدا
(تِ لَ)
تبزله. رجوع به تبزله شود
لغت نامه دهخدا
(تِ زِ لَ)
تبزلّه. (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبیزله. (منتهی الارب). تبزیله. (قطر المحیط). مرد کوتاه. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَبْ رَ / رِ)
تب و لرزه از لطائف. و در بهار عجم نوشته تبیازه بزای معجمه بمعنی تب و لرزه. بلفظ گرفتن و افتادن و زدن مستعمل. (غیاث اللغات). رجوع به تبیازه شود
لغت نامه دهخدا
(تَبْ زَ / زِ)
تب و لرزی را گویند که بسبب برآمدگی و بزرگ شدن سپرز بهم رسیده باشد. (برهان). تب لرزه. (شرفنامۀ منیری). یعنی تب لرزه، چه یازه بمعنی حرکت است. (فرهنگ رشیدی). تب نوبه ای که از بزرگ شدن سپرز عارض شود. (ناظم الاطباء). تب صفراوی چه یازه... بمعنی میل و حرکت است و آن ازلوازم این تب بود و با لفظ زدن و بستن و گرفتن و افتادن مستعمل. (آنندراج). به این معنی بجای زای نقطه دار ذال نقطه دار هم بنظر آمده است. (برهان). در فرهنگ تب باده، بدال آورده. غضایری گوید، بیت:
چنان دشمن از بیم تیغ تو لرزد
که گویی گرفته است تب باده او را.
لیکن در این بیت تب یازه نیز توان خواند. (فرهنگ رشیدی). رجوع به تب باده و تبیاذه و تبیاره شود
لغت نامه دهخدا
(تُ زَ / زِ)
در جنوب ایران تربچه را گویند و در زبان فارسی لفظ ’یزه’ هم مثل لفظ ’چه’ علامت تصغیر است، و تربزه مخفف تربیزه است. (از فرهنگ نظام). رجوع به ترب و تربز و تربزه شود
لغت نامه دهخدا
(تَبْ بَنْ لَهْ)
هلاکی باد اورا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منصوب است به اضمار فعل. (منتهی الارب). تنصبه علی المصدر باضمار فعل. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). الزمه اﷲ خسراناً و هلاکاً. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ دَ / دِ)
ج، تب زدگان. تب دار. (آنندراج). کسی که مبتلا به تب باشد. (ناظم الاطباء). نزیف. موعوک. مورود. (منتهی الارب) :
شفای تب زدگان بود شربتش گوئی
که بود شربتش از سلسبیل و از تسنیم.
سوزنی.
سیزده روز مه چارده شب تب زده بود
تب خدنگ اجل انداخت سپر بازدهید.
خاقانی.
تب زده زهر اجل خورد و گذشت
گلشکرهای صفاهان چه کنم.
خاقانی.
تب زده لرزم چو آفتاب همه شب
دور فلک بین که بر سرم چه فن آورد.
خاقانی.
نرگس ز دماغ آتشین تاب
چون تب زدگان بجسته از خواب.
نظامی.
چو از تاب انجم شب تب زده
بپیچید چون مار، عقرب زده.
نظامی.
بسی تب زده قرص کافور کرد
نخورده شد آن تب چو کافور سرد.
نظامی.
تب زدگان را که نه حلوا به است
خوردن گشنیز ز حلوا به است.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ / لِ)
مرکّب از: تبخال + ’ه’ پسوند زائد، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، تبخال. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، اثر تب گرم باشد که از لب مردم برجهد چون خرد آبله. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 493)، اثر تب گرم بود یعنی جوششی که بعد از تب از لب و دهان بیرون آید. (فرهنگ اوبهی)، تبشی باشد که بر لب بیمار پدید آید پس از تب. (صحاح الفرس)، آبله های خرد که از گرمی تب بر اطراف لب پدید آید و این علامت مفارقت تب است. بلفظ افتادن و دمیدن و زدن مستعمل و در این لفظ قلب اضافت است و تبدیل بای فارسی به عربی و زیادت ها، ببای فارسی بدون ها نیز آمده. (غیاث اللغات) :
کاشکی سیدی من آن تبمی
تا چو تبخاله گرد آن لبمی.
خفاف (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 439)،
تبخاله مرا نمود دلدار به ناز
بردم به لبان سرخش انگشت فراز
چون کودک شیرخواره از حرص و ز آز
انگشت مزم از این سپس عمر دراز.
قطران (از انجمن آرا)،
نگوئی گاو بحری را چرا تبخاله شد عنبر
گیا در ناف آهو مشک اذفر بیشمر دارد.
ناصرخسرو.
تب لرزه شکست پیکرش را
تبخاله گزید شکرش را.
نظامی.
زبان از تشنگی بر لب فتاده
لب از تبخاله موج خون گشاده.
جامی.
، مرغی از جنس ترقه. (ناظم الاطباء) ، حباب شراب. (ناظم الاطباء)،
- آتش تبخاله:
زان فروغی کز رخش افتاد در کاشانه ام
آتش تبخاله ام لبریز آب گوهر است.
صائب (از آنندراج)،
- تبخاله نوش:
ببوی صبر مشام آنچنان مباد آن رند
که قدر طالب تبخاله نوش نشناسد.
طالب آملی (از آنندراج)،
- خیمۀ تبخاله:
پردۀ امید باشد ناامیدیهای ما
خیمۀ تبخالۀ ما بر لب کوثر بود.
صائب (از آنندراج)،
- ساغر تبخاله:
در کلبۀ ما تا به کمر موج شراب است
تا ساغر تبخالۀ ما پیری ناب است.
کلیم (از آنندراج)،
توان به ساغر تبخاله آب کوثر خورد
بساز با جگر تشنه چون سراب اینجا.
صائب (از آنندراج)،
- شیشۀتبخاله:
بی تو امشب ساغر لب بر شراب ناله بود
پنبه ام از مغز جان بر شیشۀ تبخاله بود.
شوکت (از آنندراج)،
از ره و رهبر نبود آثار کز شوق ازل
خار راهت چون پری در شیشۀ تبخاله بود.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تب زده
تصویر تب زده
کسی که مبتلا به تب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیازه
تصویر تبیازه
تب لرزه، تب نوبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیزلبه
تصویر تیزلبه
تيزلابه
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تیزلبه
تصویر تیزلبه
Razoredged
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تیزلبه
تصویر تیزلبه
tranchant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تیزلبه
تصویر تیزلبه
锋利的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تیزلبه
تصویر تیزلبه
mkali
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تیزلبه
تصویر تیزلبه
остриё
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تیزلبه
تصویر تیزلبه
scharfkantig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تیزلبه
تصویر تیزلبه
різкий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تیزلبه
تصویر تیزلبه
تیزلبہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تیزلبه
تصویر تیزلبه
তীক্ষ্ণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تیزلبه
تصویر تیزلبه
keskin kenarlı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تیزلبه
تصویر تیزلبه
afiado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تیزلبه
تصویر تیزلبه
날카로운
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تیزلبه
تصویر تیزلبه
鋭い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تیزلبه
تصویر تیزلبه
חפץ חד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تیزلبه
تصویر تیزلبه
धारदार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تیزلبه
تصویر تیزلبه
tajam
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تیزلبه
تصویر تیزلبه
ostrze
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تیزلبه
تصویر تیزلبه
scherp
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تیزلبه
تصویر تیزلبه
de filo de navaja
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تیزلبه
تصویر تیزلبه
affilato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تیزلبه
تصویر تیزلبه
คม
دیکشنری فارسی به تایلندی