تب و لرزی را گویند که بسبب برآمدگی و بزرگ شدن سپرز بهم رسیده باشد. (برهان). تب لرزه. (شرفنامۀ منیری). یعنی تب لرزه، چه یازه بمعنی حرکت است. (فرهنگ رشیدی). تب نوبه ای که از بزرگ شدن سپرز عارض شود. (ناظم الاطباء). تب صفراوی چه یازه... بمعنی میل و حرکت است و آن ازلوازم این تب بود و با لفظ زدن و بستن و گرفتن و افتادن مستعمل. (آنندراج). به این معنی بجای زای نقطه دار ذال نقطه دار هم بنظر آمده است. (برهان). در فرهنگ تب باده، بدال آورده. غضایری گوید، بیت: چنان دشمن از بیم تیغ تو لرزد که گویی گرفته است تب باده او را. لیکن در این بیت تب یازه نیز توان خواند. (فرهنگ رشیدی). رجوع به تب باده و تبیاذه و تبیاره شود
تب و لرزی را گویند که بسبب برآمدگی و بزرگ شدن سپرز بهم رسیده باشد. (برهان). تب لرزه. (شرفنامۀ منیری). یعنی تب لرزه، چه یازه بمعنی حرکت است. (فرهنگ رشیدی). تب نوبه ای که از بزرگ شدن سپرز عارض شود. (ناظم الاطباء). تب صفراوی چه یازه... بمعنی میل و حرکت است و آن ازلوازم این تب بود و با لفظ زدن و بستن و گرفتن و افتادن مستعمل. (آنندراج). به این معنی بجای زای نقطه دار ذال نقطه دار هم بنظر آمده است. (برهان). در فرهنگ تب باده، بدال آورده. غضایری گوید، بیت: چنان دشمن از بیم تیغ تو لرزد که گویی گرفته است تب باده او را. لیکن در این بیت تب یازه نیز توان خواند. (فرهنگ رشیدی). رجوع به تب باده و تبیاذه و تبیاره شود
در جنوب ایران تربچه را گویند و در زبان فارسی لفظ ’یزه’ هم مثل لفظ ’چه’ علامت تصغیر است، و تربزه مخفف تربیزه است. (از فرهنگ نظام). رجوع به ترب و تربز و تربزه شود
در جنوب ایران تربچه را گویند و در زبان فارسی لفظ ’َیزه’ هم مثل لفظ ’چه’ علامت تصغیر است، و تربزه مخفف تربیزه است. (از فرهنگ نظام). رجوع به ترب و تربز و تربزه شود
ج، تب زدگان. تب دار. (آنندراج). کسی که مبتلا به تب باشد. (ناظم الاطباء). نزیف. موعوک. مورود. (منتهی الارب) : شفای تب زدگان بود شربتش گوئی که بود شربتش از سلسبیل و از تسنیم. سوزنی. سیزده روز مه چارده شب تب زده بود تب خدنگ اجل انداخت سپر بازدهید. خاقانی. تب زده زهر اجل خورد و گذشت گلشکرهای صفاهان چه کنم. خاقانی. تب زده لرزم چو آفتاب همه شب دور فلک بین که بر سرم چه فن آورد. خاقانی. نرگس ز دماغ آتشین تاب چون تب زدگان بجسته از خواب. نظامی. چو از تاب انجم شب تب زده بپیچید چون مار، عقرب زده. نظامی. بسی تب زده قرص کافور کرد نخورده شد آن تب چو کافور سرد. نظامی. تب زدگان را که نه حلوا به است خوردن گشنیز ز حلوا به است. امیرخسرو (از آنندراج)
ج، تب زدگان. تب دار. (آنندراج). کسی که مبتلا به تب باشد. (ناظم الاطباء). نزیف. موعوک. مورود. (منتهی الارب) : شفای تب زدگان بود شربتش گوئی که بود شربتش از سلسبیل و از تسنیم. سوزنی. سیزده روز مه چارده شب تب زده بود تب خدنگ اجل انداخت سپر بازدهید. خاقانی. تب زده زهر اجل خورد و گذشت گلشکرهای صفاهان چه کنم. خاقانی. تب زده لرزم چو آفتاب همه شب دور فلک بین که بر سرم چه فن آورد. خاقانی. نرگس ز دماغ آتشین تاب چون تب زدگان بجسته از خواب. نظامی. چو از تاب انجم شب تب زده بپیچید چون مار، عقرب زده. نظامی. بسی تب زده قرص کافور کرد نخورده شد آن تب چو کافور سرد. نظامی. تب زدگان را که نه حلوا به است خوردن گشنیز ز حلوا به است. امیرخسرو (از آنندراج)
مرکّب از: تبخال + ’ه’ پسوند زائد، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، تبخال. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، اثر تب گرم باشد که از لب مردم برجهد چون خرد آبله. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 493)، اثر تب گرم بود یعنی جوششی که بعد از تب از لب و دهان بیرون آید. (فرهنگ اوبهی)، تبشی باشد که بر لب بیمار پدید آید پس از تب. (صحاح الفرس)، آبله های خرد که از گرمی تب بر اطراف لب پدید آید و این علامت مفارقت تب است. بلفظ افتادن و دمیدن و زدن مستعمل و در این لفظ قلب اضافت است و تبدیل بای فارسی به عربی و زیادت ها، ببای فارسی بدون ها نیز آمده. (غیاث اللغات) : کاشکی سیدی من آن تبمی تا چو تبخاله گرد آن لبمی. خفاف (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 439)، تبخاله مرا نمود دلدار به ناز بردم به لبان سرخش انگشت فراز چون کودک شیرخواره از حرص و ز آز انگشت مزم از این سپس عمر دراز. قطران (از انجمن آرا)، نگوئی گاو بحری را چرا تبخاله شد عنبر گیا در ناف آهو مشک اذفر بیشمر دارد. ناصرخسرو. تب لرزه شکست پیکرش را تبخاله گزید شکرش را. نظامی. زبان از تشنگی بر لب فتاده لب از تبخاله موج خون گشاده. جامی. ، مرغی از جنس ترقه. (ناظم الاطباء) ، حباب شراب. (ناظم الاطباء)، - آتش تبخاله: زان فروغی کز رخش افتاد در کاشانه ام آتش تبخاله ام لبریز آب گوهر است. صائب (از آنندراج)، - تبخاله نوش: ببوی صبر مشام آنچنان مباد آن رند که قدر طالب تبخاله نوش نشناسد. طالب آملی (از آنندراج)، - خیمۀ تبخاله: پردۀ امید باشد ناامیدیهای ما خیمۀ تبخالۀ ما بر لب کوثر بود. صائب (از آنندراج)، - ساغر تبخاله: در کلبۀ ما تا به کمر موج شراب است تا ساغر تبخالۀ ما پیری ناب است. کلیم (از آنندراج)، توان به ساغر تبخاله آب کوثر خورد بساز با جگر تشنه چون سراب اینجا. صائب (از آنندراج)، - شیشۀتبخاله: بی تو امشب ساغر لب بر شراب ناله بود پنبه ام از مغز جان بر شیشۀ تبخاله بود. شوکت (از آنندراج)، از ره و رهبر نبود آثار کز شوق ازل خار راهت چون پری در شیشۀ تبخاله بود. محسن تأثیر (از آنندراج)
مُرَکَّب اَز: تبخال + ’ه’ پسوند زائد، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، تبخال. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، اثر تب گرم باشد که از لب مردم برجهد چون خرد آبله. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 493)، اثر تب گرم بود یعنی جوششی که بعد از تب از لب و دهان بیرون آید. (فرهنگ اوبهی)، تبشی باشد که بر لب بیمار پدید آید پس از تب. (صحاح الفرس)، آبله های خرد که از گرمی تب بر اطراف لب پدید آید و این علامت مفارقت تب است. بلفظ افتادن و دمیدن و زدن مستعمل و در این لفظ قلب اضافت است و تبدیل بای فارسی به عربی و زیادت ها، ببای فارسی بدون ها نیز آمده. (غیاث اللغات) : کاشکی سیدی من آن تبمی تا چو تبخاله گرد آن لبمی. خفاف (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 439)، تبخاله مرا نمود دلدار به ناز بردم به لبان سرخش انگشت فراز چون کودک شیرخواره از حرص و ز آز انگشت مزم از این سپس عمر دراز. قطران (از انجمن آرا)، نگوئی گاو بحری را چرا تبخاله شد عنبر گیا در ناف آهو مشک اذفر بیشمر دارد. ناصرخسرو. تب لرزه شکست پیکرش را تبخاله گزید شکرش را. نظامی. زبان از تشنگی بر لب فتاده لب از تبخاله موج خون گشاده. جامی. ، مرغی از جنس ترقه. (ناظم الاطباء) ، حباب شراب. (ناظم الاطباء)، - آتش تبخاله: زان فروغی کز رخش افتاد در کاشانه ام آتش تبخاله ام لبریز آب گوهر است. صائب (از آنندراج)، - تبخاله نوش: ببوی صبر مشام آنچنان مباد آن رند که قدر طالب تبخاله نوش نشناسد. طالب آملی (از آنندراج)، - خیمۀ تبخاله: پردۀ امید باشد ناامیدیهای ما خیمۀ تبخالۀ ما بر لب کوثر بود. صائب (از آنندراج)، - ساغر تبخاله: در کلبۀ ما تا به کمر موج شراب است تا ساغر تبخالۀ ما پیری ناب است. کلیم (از آنندراج)، توان به ساغر تبخاله آب کوثر خورد بساز با جگر تشنه چون سراب اینجا. صائب (از آنندراج)، - شیشۀتبخاله: بی تو امشب ساغر لب بر شراب ناله بود پنبه ام از مغز جان بر شیشۀ تبخاله بود. شوکت (از آنندراج)، از ره و رهبر نبود آثار کز شوق ازل خار راهت چون پری در شیشۀ تبخاله بود. محسن تأثیر (از آنندراج)