جدول جو
جدول جو

معنی تبیر - جستجوی لغت در جدول جو

تبیر
(تَ)
تبیره. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). دهل باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 145) (فرهنگ اوبهی). دهل و کوس و نقاره و طبل را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). طبل و دهل. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان). دهل و نقاره. (فرهنگ نظام) :
پس تبیری دید نزدیک درخت
هر گهی بانگی بجستی تند و سخت.
رودکی (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1082).
گرسنه روباه شد تا آن تبیر
چشم زی او برد مانده خیر خیر.
رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 145).
سوی کیوان رفته ازمیدان و از ایوان تو
نعرۀ کوس و تبیر و نالۀ چنگ و رباب.
امیر معزی (از فرهنگ جهانگیری).
رجوع به تبیره شود، دهلی که میانش باریک و هر دو سرش پهن باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تبیره شود، خانه ای را گویند که در آن سرگین و پلیدیها اندازند. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). زبیل دان. (ناظم الاطباء). حافظ اوبهی در تحفه لفظ مذکور را نوشته است: ’خانه ای که در آن سرگین میریزند’. مقصود از خانه اطاقی است که در آن سرگین برای سوخت ذخیره میکنند. (فرهنگ نظام). رجوع به تبیره شود
لغت نامه دهخدا
تبیر
دهل و نقاره
تصویری از تبیر
تصویر تبیر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبیره
تصویر تبیره
نوعی دهل یا طبل، کنایه از صدای تبیره، برای مثال تبیره برآمد ز درگاه شاه / رده برکشیدند بر بارگاه (فردوسی - ۳/۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَ / رِ)
دهل بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 439). تبیر. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). بمعنی تبیر است که دهل و کوس و طبل و نقاره باشد. (برهان). طبل و کوس و دهل. (غیاث اللغات). دهل را نیز گویند. (فرهنگ اوبهی). طبل و دمامه که آن را کوس نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). دهل و نقاره. (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان) :
تبیره ببردند و پیل از درش
ببستند آذین همه کشورش.
فردوسی.
برآمد خروش از در پهلوان
ز کوس و تبیره زمین شد نوان.
فردوسی.
بفرمود اسکندر فیلفوس
تبیره بزخم آوریدند و کوس.
فردوسی.
ز ره گرد برخاست وز شهر جوش
ز صحرا فغان وز تبیره خروش.
اسدی.
ز خون پشت صندوق پیلان بنفش
شکسته تبیره دریده درفش.
اسدی.
همچو شمشیر باش جمله هنر
چون تبیره مشو همه آواز.
سنایی.
خروه غنوده فروکوفت بال
دهل زن بزد بر تبیره دوال.
نظامی.
تبیره بغرید چون تندشیر
درآمد برقص اژدهای دلیر.
نظامی.
ایا شاهی که بر درگاه جاهت
ز طاس مهر و مه باشد تبیره.
شمس فخری.
رجوع به تبیر شود، بعضی گویند تبیره دهلی است که میان آن باریک و هر دو سرش پهن میباشد. (برهان). رجوع به تبیر در همین لغت نامه شود، مجازاً بمعنی صدا و آواز تبیره هم آمده است:
تبیره برآمد ز پرده سرای
همان نالۀ کوس با کرنای.
فردوسی.
چو شب روز شد بامدادان پگاه
تبیره برآمد ز درگاه شاه.
فردوسی.
تبیره برآمد ز درگاه طوس
همان نالۀ بوق و آوای کوس.
فردوسی.
، خانه ایکه در آن پلیدیها ریزند. (برهان). خانه ای باشد که در آنجا سرگین و پلیدی باشد. (فرهنگ اوبهی). رجوع به تبیر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
هلاک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامه جرجانی) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شکستن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبکیر
تصویر تبکیر
به هنگام به نماز رسیدن، پگاه برخاستن زود بر خاستن پگاه خاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبخیر
تصویر تبخیر
بخور کردن به چیزی، بخار شدن، تغییر حالت از مایع به بخار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبحر
تصویر تبحر
ماهر شدن در علم، دریا شدن در علم، بسیار دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثبیر
تصویر تثبیر
حبس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجیر
تصویر تجیر
نام طایفه ای از قبیله کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبظیر
تصویر تبظیر
ختنه کردن، تبظیر زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبکر
تصویر تبکر
تقدم، پیش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبقر
تصویر تبقر
فراخیدن، فراخدانشی، فراخداراکی
فرهنگ لغت هوشیار
پراکندن، باد دستی ریخت و پاش، فراخر فتاری -1 پراکندن پریشان ساختن، باد دست بودن دست بباد بودن، فراخ روی فراخ رفتاری، جمع تبذیرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبطر
تصویر تبطر
سر کشی، سر مستی سرکشی کردن سرمستی کردن، سرکشی، جمع تبطرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبصیر
تصویر تبصیر
بینا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبصر
تصویر تبصر
نیک نگریستن، تامل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبشیر
تصویر تبشیر
مژده دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبذر
تصویر تبذر
زرد شدن آب گندیدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبسر
تصویر تبسر
پیش از وقت حاجت خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرر
تصویر تبرر
فرمانبرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبری
تصویر تبری
بیزاری، دوری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبار
تصویر تبار
دودمان و خویشاوندان و بمعنای هلاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تایر
تصویر تایر
لاستیک رویی چرخ اتومبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخیر
تصویر تخیر
بر گزیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحیر
تصویر تحیر
سرگشته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبیر
تصویر تحبیر
نیکو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخبیر
تصویر تخبیر
خبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتبیر
تصویر تتبیر
شکستن بر شکستن، میراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیره
تصویر تبیره
دهل کوس طبل نقاره، خانه ای که در آن پلیدیها ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبشر
تصویر تبشر
مرغ انجیر خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیره
تصویر تبیره
((تَ رِ))
دهل، کوس، طبل دو سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبار
تصویر تبار
آل، نسب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبحر
تصویر تبحر
چیرگی، زبردستی
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر دید با تبیره پای کوبد و رقص کند، دلیل است بر غم و اندوه. اگر دید او تبیره مفرد همی زد، دلیل که سخن باطل گوید، یا کاری ناصواب کند و بدان مشهور شود و بعضی از معبران گویند: تبیره درخواب آواز خوش و باطل است. محمد بن سیرین
دیدن تبیره در خواب، کاری است که به نادانی کرده شود و عاقبت آن کار ظاهر، باطل است و تبیره زدن در خواب، مردی است که دروغ شیرین و آراسته گوید به ظاهر و در باطن مردمان را غیبت کند و سخنان زشت گوید.
اگر دید تبیره می زد، دلیل که کارهای باطل کند با شعت، که در او هیچ اصل نباشد و با مردمان هر وعده که دهد جمله دروغ باشد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب