جدول جو
جدول جو

معنی تبکم - جستجوی لغت در جدول جو

تبکم
(اِ)
تبکم کلام بر کسی، بند گردیدن سخن بر او. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). درماندن در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تبکم
درماندن در سخن ماندن
تصویری از تبکم
تصویر تبکم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبسم
تصویر تبسم
(دخترانه)
خنده بدون صدا، لبخند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تحکم
تصویر تحکم
حکم کردن، حکومت کردن به زور، به میل و رای خود حکم کردن، فرمانروایی، زورگویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبرم
تصویر تبرم
ملول شدن، دلتنگ شدن، به ستوه آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهکم
تصویر تهکم
استهزا کردن، خشم گرفتن، تکبر کردن، بر فوت چیزی پشیمانی خوردن، فروریختن و ویران شدن چاه و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابکم
تصویر ابکم
زبان بسته، لال، گنگ، بکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبسم
تصویر تبسم
لبخند زدن، آهسته خندیدن، لبخند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
فرمان بردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در خیابان نوشته که تحکم خواه نخواه حکم کسی قبول کردن. (غیاث اللغات) ، تحکم در امری، فرمان روا شدن در آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، حکم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، داوری و حکم و فرمان، قضاوت عادلانه، فتوای شرعی و قضاوت، خواه از روی میل محکوم باشد و یاعدم میل آن. (ناظم الاطباء) ، حکومت نمودن بر کسی. (آنندراج). غلبه کردن و حکومت نمودن به زور. (غیاث اللغات). حکومت و فرمانروائی و غلبه کردن. جور و تعدی کردن. (ناظم الاطباء). حکومت نمودن بر کسی و عموماً در حکومت بیجا استعمال میشود. (فرهنگ نظام) : وزیر را گفت این تحکم و تبسط و اقتراح این قوم از حد بگذشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 514).
روم ناقوس بوسم زین تحکم
شوم زنار بندم زین تعدی.
خاقانی.
برد آن برات و بازگرفت این غرامت است
داد آن غلام و بازستد آن تحکم است.
خاقانی.
خاقانی از تحکم شمشیر حادثات
اندر پناه همت شمشیر دین گریخت.
خاقانی.
گاه گاه از انواع تحکم آن حضرت متبرم شدی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 47). ازاین تحکمهای نالایق که بر ما می کند. (ایضاً ص 48). شار از سر ضجرت و تحکم و تأنف از بی مبالاتی غلام طیره شد. (ایضاً ص 345).
زین جور و تحکمت غرض چیست
بنیاد وجود ما کن و رو.
سعدی.
تحکم کند سیر بر بوی گل
فروماند آواز چنگ از دهل.
سعدی.
، دعوی کردن. (غیاث اللغات). تحکم در مسأله، حکم کردن در آن به خودکامی بی آنکه سبب حکم را آشکار کند. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). سفسطه. (مفاتیح) ، لا حکم الا للّه گفتن بعقیدۀ حروریه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، کردن آنچه که دریابد. (اقرب الموارد). کردن آنچه که اراده کند. (از قطر المحیط) : تحکم فالحسن قد اعطاکا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نوعی از مار
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سیربرآمدن. (تاج المصادر بیهقی). تضجر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، مانده شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، ملول گردیدن. (منتهی الارب). فیه و به مل ّ. (قطر المحیط) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بستوه آمدن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : از تمادی ایام پدر و طول مقاسات هفوات او تبرم نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 316). از سر دلال و ملال و تبرم سخن می گفت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 359) ، تعنت، تحکﱡم. (قطرالمحیط) ، استوار شدن. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
زن محترم و بزرگ و خاتون. (ناظم الاطباء). شعوری آن را بفتح اول و سکون را ضبط کرده و معنی آن را خاتون بزرگ نوشته است. (لسان العجم ج 1 ورق 285 الف) :
تبرم خانواده بود ماما
نظرگاهش چوبوده جلوه آرا.
میر نظمی (از لسان العجم شعوری ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
گنگ. گنگ لاج. مؤنث: بکماء. ج، بکم:
زیرا که جهان ز آزمایش
بس نادره ناطقی است ابکم.
ناصرخسرو.
کرد عقلم نصیحتی محکم
که نکوگوی باش یا ابکم.
سنائی.
همه گویندۀ فسق و فجوریم
ز هزل و ژاژ گفتن ابکمی کو.
سنائی.
گر فی المثل باکمه و ابکم نظر کنی
بی آنکه در تو معجز عیسی مریم است
بینا شود بهمت تو آنکه اکمه است
گویا شود بمدحت تو آنکه ابکم است.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اِ ضِءْ)
بانگ کردن آهو و شتر و گاو دشتی و بز کوهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دیرخیز و گرانبار گردیدن گوسپند از بار بچه های شکم. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پگاه خاستن. (تاج المصادر بیهقی) ، تقدم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). پیش شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیش رفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در کلام، آمیختن سخن را. (تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخن درهم آمیختن. (آنندراج) ، بناز خرامیدن. (از تاج العروس) (از ذیل اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تنعﱡم. (از ذیل اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، فروگرفتن کسی را به زدن و دشنام و قهر. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گرفتن چیزی را به غنیمت. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، درهم آمیختن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، معارضۀ چیزی به چیزی مانند شتر به آزوقه. (از تاج العروس) (از ذیل اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یکی از ایلات ترک که استندار جلال الدوله اسکندر 731- 761 هجری قمری) آنان را به ری و شهریار کوچ داد. رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو ص 152 و ترجمه آن ص 202 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبهم امری، بسته و گنگ شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تبهم کلام بر کسی، بسته شدن سخن بروی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَکْ کِ)
درمانده در سخن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبکم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبهم
تصویر تبهم
گنگ شدن، تبهم کلام بر کسی، پوشیده بودن معنای کلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبکم
تصویر آبکم
نوعی از مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحکم
تصویر تحکم
فرمان بردن و حکم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهکم
تصویر تهکم
شکسته و ویران شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبسم
تصویر تبسم
دندان سپید کردن، نیم خنده کردن، آهسته خندیدن بدون آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرم
تصویر تبرم
ملول گردیدن، مانده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
در هم سخنی، دشنامگویی، پروه گیری (پروه غنیمت چیزی را گویند که در تاخت و تاز از چنگ دشمن بیرون آورند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبکر
تصویر تبکر
تقدم، پیش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهکم
تصویر تهکم
((تَ هَ کُّ))
دست انداختن، خشم گرفتن، پشیمانی خوردن، ویران شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحکم
تصویر تحکم
((تَ حَ کُّ))
زور گفتن، به میل خود رفتار کردن، حکم عادلانه کردن، زورگویی و تعدی، حکومت، فرمانروایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبرم
تصویر تبرم
((تَ بَ رُّ))
به ستوه آمدن، ملول شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبسم
تصویر تبسم
((تَ بَ سُّ))
لبخند زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابکم
تصویر ابکم
((اَ کَ))
گنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابکم
تصویر ابکم
خاموش، گنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبسم
تصویر تبسم
لبخند
فرهنگ واژه فارسی سره