جدول جو
جدول جو

معنی تبه - جستجوی لغت در جدول جو

تبه
تباه، ضایع، فاسد، نابود، زبون، کم ارزش
تصویری از تبه
تصویر تبه
فرهنگ فارسی عمید
تبه
(تِبْ بَ)
حالت سخت. (قطرالمحیط) (منتهی الارب). حالت سختی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تبه
(تِ بِ)
ثیبه. سامی بیک تب شهر قدیمی یونان را بدین دو صورت ضبط کرده است. رجوع به تب و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
تبه
(تَ بَهْ)
مخفف تباه باشد. (برهان) (فرهنگ نظام). تباه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری). و با کردن و شدن و گشتن و گردیدن ترکیب شود. رجوع به تباه و دیگر ترکیب های تباه و تبه شود، نابود. (برهان) (ناظم الاطباء) ، منهدم. ویران:
هر آن بوم و بر کان نه آباد بود
تبه بود و ویران ز بیداد بود.
فردوسی.
، بد و خراب:
چو آن هفت سال تبه بگذرد
خداوند نعمت فروگسترد.
شسمی (یوسف و زلیخا).
بدانست پیغمبر نیکفال
که گبر است پیرتبه بوده حال.
(بوستان).
، بیمار. رنجور:
تنش را نگه کرد و آن خستگی
تبه دید خسته ز نابستگی.
فردوسی.
بنزدیک خاتون شد آن چاره گر
تبه دید بیمار او را جگر.
فردوسی.
، ضایع شده. (برهان). آنچه باطل باشد و چیزی که بکار نیاید. (آنندراج). ضایع و فاسد. (ناظم الاطباء) ، گوشت نرم و نازک. (برهان) (ناظم الاطباء). تباهچه. تباهه. تبهره. گوشت نرم و نازک را گویند. (فرهنگ جهانگیری). تباهچه، که گوشت نرم و نازک است. (فرهنگ نظام) (از ناظم الاطباء) :
با من چوگل شکفته باشی گه گه
گاهی باشی چو کارد با گوشت تبه.
فرخی (از فرهنگ نظام).
، قسمت کننده. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به تباه و تباهچه و تباهه و تبهره شود
لغت نامه دهخدا
تبه
نابود، فاسد
تصویری از تبه
تصویر تبه
فرهنگ لغت هوشیار
تبه
((تَ بَ))
تباه
تصویری از تبه
تصویر تبه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ مَ)
شاد و مسرور شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). شادی نمودن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
مرکّب از: ’تبه’ + ’ی’ مصدری، تباهی. فساد. خرابی:
ملک را پاسدارم از تبهی
پاسبانیست این نه پادشهی.
نظامی.
، بدی. پریشانی. تباهی:
بهی بنوک قلم جوی اگر همیخواهی
که زان بهی دگری را نیاوری تبهی.
ناصرخسرو.
رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن دو در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
پر گردیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، روشن شدن ابر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فراهم آمدن قوم. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تباهل. یکدیگر را لعنت کردن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مباهله کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رنج بردن در آنچه طلب شده است: تبهل فلان عنی بما یطلب. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). والتبهل العناء بمایطلب. (تاج العروس ج 7 ص 238). کوشیدن در دعا و اخلاص. (شرح قاموس) ، بی نیازی از رغایب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبهم امری، بسته و گنگ شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تبهم کلام بر کسی، بسته شدن سخن بروی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفه
تصویر تفه
اندک زن خوار و ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابه
تصویر تابه
بازگشت از گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبب
تصویر تبب
هلاکی، مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبت
تصویر تبت
کرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبه
تصویر تشبه
مانند شدن، شبیه گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباه
تصویر تباه
فاسد شده، از حال برگشته، از حالی بحال بدی افتاده، خراب
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه برزگ، کیسه ای که مسافران و شکارچیان لوازم کار و توشه خود را در آن گذارند، کیسه ای که دارای بند است و در آن کاه و جو ریزند و بگردن چارپایان بندند تا از آن بخورند
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است از فولاد که با آن چوب درخت را می شکنند، شکستن، هلاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبد
تصویر تبد
کرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبن
تصویر تبن
شوره زار و زمین بی گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزه
تصویر تزه
کچل کل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تره
تصویر تره
سبزی که با طعام خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببه
تصویر ببه
پارسی تازی گشته پیه نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بته
تصویر بته
سنگ درازی که بدان داروها سایند مقمع. بوته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبه
تصویر آبه
لیزابه و لعابی که توام با جنین از شکم مادر برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبهج
تصویر تبهج
شادی کردن تناسیدن (بهجه نتاس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبهر
تصویر تبهر
پرگردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبهش
تصویر تبهش
فراهم آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبهل
تصویر تبهل
تباهل، یکدیگر را لعنت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبهم
تصویر تبهم
گنگ شدن، تبهم کلام بر کسی، پوشیده بودن معنای کلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبهی
تصویر تبهی
تباهی، فساد، خرابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبله
تصویر تبله
ابله شدن، نادان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباه
تصویر تباه
باطل، فاسد
فرهنگ واژه فارسی سره