جدول جو
جدول جو

معنی تبلور - جستجوی لغت در جدول جو

تبلور
به شکل بلور شدن، درآمدن یک ماده به صورت بلور در اثر ذوب یا انحلال و جامد شدن آن، کنایه از نمایان شدن مثلاً تبلور احساسات
تصویری از تبلور
تصویر تبلور
فرهنگ فارسی عمید
تبلور
(اِ لِوْ وا)
بلور شدن یا شبیه به بلور شدن چیزی. (از قطر المحیط). شبیه بلور شدن. (المنجد). بلوری شدن جسمی. (ناظم الاطباء). جامد براق شدن جسم مایع... این لفظ فارسی است که بشکل مصدر عربی ساخته شده. (فرهنگ نظام) ، (اصطلاح شیمی) اگر اجسام مختلف را در اثر حرارت ذوب کرده بگذاریم بتأنی سرد شود و یا محلولهای اشباع شده از آنها تهیه کنیم و بحال خود بگذاریم دو حالت اتفاق می افتد: یا دانه هایی بدست می آید که از صفحات صیقلی مستور است و یا قطعاتی بدست می آید که هیچ شکل هندسی ندارند. در حالت اول جسم را متبلور و در حالت دوم جسم را بی شکل گویند. زاج سبز و کات کبود نمونۀ اجسام متبلور می باشند، در صورتی که شیشه و موم نمونۀ اجسام بی شکل است... اجسام متبلور آبدار مانند اسید اگزالیک و کات کبود و کربنات سود در اثر حرارت آب تبلور و شکل بلورین خود را از دست میدهند و پس از سرد شدن بی شکل می مانند، بدیهی است که حالت تبلور و شکل هندسی بلور مربوط بوضع قرار گرفتن اتمها در مولکول است. (دورۀ شیمی نوین رضا قلی زاده و هیئت مؤلفین ص 46).
تبلور - هرگاه در مخلوط همگن مایعی شکل جسم قابل بلور شدنی وجود داشته باشد، بیشتر اتفاق می افتد که بر اثر تبخیر و بیرون راندن حلال بلورهای جسم در ظرف عمل باقی میماند. این طریقه که نسبهً آسان است، متأسفانه برای غالب ترکیبات آلی قابل اجرا نمیباشد و در بسیاری از موارد حلال جدیدی باید بکار برند تا آنکه حلاّل اولیه را در خود حل و جسم مورد نظر را باقی گذارد. اگر با یک مخلوط همگن دوتائی سر و کار داشته باشند میتوان مخلوط را بشدت سرد کرد تا آنکه یکی از دو جسم متبلور جدا گردد. البته همراه بلورهای یک جسم بلورهای جسم دیگر پدید می آید و مقدار بلورهای جسم دوم و بنابراین درجۀ خلوص بلورهای جسم اول کاملاً با شرایط عمل تبلور بستگی دارد. بدنبال هر تبلور و بمنظور جدا کردن بلورها از ’پساب’ باید متوالیاً به عمل صاف کردن، شستشو و خشک کردن مبادرت کرد. سرعت تبلور برای ترکیبات آلی دارای حدودنسبهً وسیعی بوده و پدیدۀ ’فوق اشباع’ بخصوص در شیمی آلی فراوان دیده میشود. برای خارج ساختن محلولهای فوق اشباع از حالت ناپایدار خود مقدار کمی از بلورهای جسم مورد نظر را اضافه نموده تا بدین طریق عمل تبلور تحریک و آغاز گردد. یک عمل تبلور صحیح هیچگاه سریع انجام نمیگیرد و همواره وقت و حوصلۀ زیادی لازم دارد.
عوامل چندی از قبیل: غلظت محلول از جسم مورد تبلور، درجۀ حرارت عمل و از همه مهمتر انتخاب مناسبترین حلال، روی کم و کیف عمل تبلور و حتی در شکل و اندازۀ بلورهای حاصله تأثیر فراوانی دارند. عمل تبلور، گو اینکه بظاهر ساده بنظر میرسد ولی بدلیل آنکه شرائط و محیط عمل برای هر اجراکننده ای تغییر مینماید تا اندازه ای مشکل میباشد. برای تعیین شرائط یک عمل تبلور و میزان کردن آن به ’عملیات مکرر’ دست زده و با استفاده از نتایج تجربه و بکار بستن آنها بهترین شرایط تبلور را معین میسازند. (از شیمی آلی رحیم عابدی صص 17- 18). و رجوع به کتاب اصول علم کانها تألیف عبدالکریم قریب و روش تهیۀ مواد آلی تألیف رضا صفوی گلپایگانی صص 4- 10 و شیمی آلی تألیف ابوالحسن شیخ صص 7- 8 شود
لغت نامه دهخدا
تبلور
جامد براق شدن جسم مایع
تصویری از تبلور
تصویر تبلور
فرهنگ لغت هوشیار
تبلور
((تَ بَ وُ))
بلوری شدن جسم
تصویری از تبلور
تصویر تبلور
فرهنگ فارسی معین
تبلور
بلورشدگی، بلورینگی، کریستالی، متبلور، بلورین شدن، متبلور شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلور
تصویر بلور
(دخترانه)
کریستال، نام ماده معدنی جامد و شفاف مانند شیشه، آنچه از جنس شیشه شفاف و خوب است، معرب از یونانی
فرهنگ نامهای ایرانی
از اقسام شیشه که از ترکیب سیلیکات دوپتاسیم و سیلیکات دوپلمب ساخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبلور
تصویر متبلور
چیزی که شبیه بلور شده باشد، بلوری شده، کنایه از روشن، آشکار، نمایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب تبلور
تصویر آب تبلور
آبی که در برخی مواد متبلور مانند بلورهای کات کبود به حالت ترکیب در مواد شیمیایی وجود دارد و اگر آن را به وسیلۀ حرارت خارج سازند خاصیت تبلوری آن ماده از میان می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلور
تصویر تلور
عنصری غیر فلز، جامد، براق، نقره فام و سخت با خواص شبیه گوگرد که در ۴۲۰ درجه حرارت ذوب می شود و در رنگی کردن شیشه ها و سرامیک ها و در ساخت آلیاژها کاربرد دارد، تلوریوم
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
دهی است از دهستان نیم بلوک در بخش قاین شهرستان بیرجند که در 48 هزارگزی شمال باختری قاین واقع است. کوهستانی ومعتدل است و 60 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و زعفران و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لو / بِلْ لَ / بِ وَ / بُ)
معرب از کلمه بریلس یونانی، لکن بریلس در یونانی بمعنی زبرجد و یا حومه یعنی زمرد ذبابی بوده است و در عربی از آن معنی به بلور امروزین و کریستال د رش نقل شده است. (یادداشت مرحوم دهخدا). جوهری است مشهور، بلوره یکی. (منتهی الارب). جوهری است سپید و شفاف. (از اقرب الموارد). سنگی است سپید و شفاف. (غیاث). نوعی است از جواهر معدنی. (ازتذکرۀ داود ضریر انطاکی). سنگی است سفید و شفاف و سست. (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه). مانند آبگینه است الا آنکه آبگینه را شفافی از صنعت است و او را از معدن. بهترینش صغدی و هندی بود و بیشتر از بلاد شمال و فرنگ خیزد، خاصیتش چون به آفتاب گرم شود پنبه را بسوزاند. (نزهه القلوب). بلور یا حجرالبلور، سنگی است معدنی بسیار وزین که از آن ظرفها تراشند و به بهای گزاف فروشند. (یادداشت مرحوم دهخدا). جسم جامدی دارای ساختمان داخلی مشخص (بصورت کثیرالوجوه) که نمود ساختمان داخلی آن می باشد. از بررسی سطحی بلورهای طبیعی بسبب تنوع اندازه و شکل و عده وجوه آنها چنین بنظر میرسد که انواع بلورها بیشمار است ولی با بررسی دقیقتر و رعایت تقارن بلورها، می توان همه بلورها را به 32 طبقه تقسیم کرد و این طبقات را به هفت یا شش دسته تقسیم نمود، که هر دسته را یک دستگاه میخوانند. بلورهای طبیعی و نیز آنهایی که مصنوعاً تهیه میشوند، بندرت با اجسام سادۀ هندسی مطابقت دارند. معمولاً در طی انجماد یک مادۀ مذاب (که آن را تبلور نامند) بلورها با هم تشکیل میشوند، لهذا ناتمام بوجود می آیند. ترتیب تألیف اتمهای یک بلور با چشم دیده نمیشود، ولی بوسیلۀ اشعۀ ایکس قابل تشخیص است و این امر درشیمی، معدن شناسی، زمین شناسی و علوم دیگر و نیز در جواهرسازی حائز کمال اهمیت است. (از دائره المعارف فارسی). قسمی شیشه که از ترکیب سیلیکات دو پتاسیم و سیلیکات دو پلمپ ساخته شود. (فرهنگ فارسی معین). سادج هندی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی در قراباذین). مها. مهاء. مهاه. مهی. ج، بلالیر. (منتهی الارب) :
انگشت بر رویش مانند بلور است
پولاد بر گردن او همچون لاد است.
ابوطاهر خسروانی.
یکی زان بکردار دریای قار
یکی چون بلور سپید آبدار.
فردوسی.
همه خانه قندیلهای بلور
میان اندرون چشمۀ آب شور.
فردوسی.
همه گرد بر گرد او شیر و گور
یکی دیده یاقوت و دیگر بلور.
فردوسی.
می خسروانی به جام بلور
گسارنده را داد رخشان چو هور.
فردوسی.
یکی جام بر دست هر یک بلور
به ایشان نگه کرد بهرام گور.
فردوسی.
چنین تا پدید آمد آن تیغ شید
در و دشت شد چون بلور سپید.
فردوسی.
ز عود گوئی پوشیده بر بلور زره
ز مشک گوئی پیچیده برصنوبر دام.
فرخی.
گرد پرگار چرخ مرکز بست
شبه مرجان شد و بلور جمست.
عنصری.
اندر اقبال، آبگینه خنور
بستاند عدو ز تو به بلور.
عنصری.
وان نسترن، چو مشک فروشی معاینه است
در کاسۀ بلور کند عنبرین خمیر.
منوچهری.
نه هم قیمت در باشد بلور
نه همرنگ گلنار باشد پژند.
عسجدی.
پای تو مرکبست و کف دست مشربه است
گر نیست اسب تازی و نه مشربۀ بلور.
ناصرخسرو.
بنگر که از بلور برون آید
آتش همی به نور چراغ و خور.
ناصرخسرو.
برمفرش پیروزه به شب شاه حلب را
از سوده و پاکیزه بلور است اوانیش.
ناصرخسرو.
جام بلور درخم روئین به دستم است
دست از دهان خم بمدارا برآورم.
خاقانی.
حقه های بلور سیم افشان
هر دو هفته عقیق دان بینی.
خاقانی.
از پس یک ماه سنگ انداز در چاه بلور
عده داران رزان را حجله ها برساختند.
خاقانی.
یخ از بلور صافی تر به گوهر
خلاف آن شد که این خشک است و آن تر.
نظامی.
شه از دیدار آن بلور دلکش
شده خورشید یعنی دل پرآتش.
نظامی.
آذر رسد چو ز دور با پرلهیب تنور
بندی نهد ز بلور بر پای آب روان.
رعدی.
- بلورآلات،ظروف و وسایلی که از بلور ساخته باشند. وسایل بلورین.
-
لغت نامه دهخدا
(تُ)
جمع واژۀ تبر رجوع به تبر شود، خسران و هلاک و کاهلی. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی از دهستان انزان است که در بخش بندر گز شهرستان گرگان واقع است و 610 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
ناحیتی است عظیم (از حدود ماوراءالنهر) و این ناحیت راملکی است و آنرا بلورین شاه خوانند و اندر این ناحیت نمک نبود مگر آنکه از کشمیر آرند. (حدود العالم)
جزیرۀ بلور، جزایر کی به این کورۀ قباد خوره رود، جزیره هنگام، جزیره خارک، جزیره رم، جزیره بلور. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 150)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شعوری بنقل فرهنگ نعمت الله این کلمه را قوش معنی کرده است. (لسان العجم ج 1 ورق 276 الف)
لغت نامه دهخدا
(بِلْ لَ)
مرد فربه دلیر. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). مرد شجاع. (دهار).
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَلْ وِ)
آنچه که بلوری شده باشد. بلور شده. و رجوع به بلور و تبلور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از احجار متبلور مطبق
تصویر احجار متبلور مطبق
بلور لایه مهالایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبلوره
تصویر متبلوره
متبلوره در فارسی مونث متبلور مهالایه مونث متبلور جمع متبلورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبلورات
تصویر متبلورات
جمع متبلوره، مهالایگان جمع متبلوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب تبلور
تصویر آب تبلور
گناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبور
تصویر تبور
زیان، تنبلی، مرگ و میر
فرهنگ لغت هوشیار
یک نوع شیشه که از ترکیب سیلیکات دوپتاسیم و سیلیکات دو پلمپ ساخته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبلور
تصویر متبلور
بلور شده
فرهنگ لغت هوشیار
((بُ یا بَ))
نوعی شیشه که از ترکیب سیلیکات دوپتاسیم و سیلیکات دوپلمب ساخته شود، کنایه از شفاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبلور
تصویر متبلور
((مُ تَ بَ وِ))
بلور شده، چیزی که شبیه بلور شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب تبلور
تصویر آب تبلور
گناب
فرهنگ واژه فارسی سره
آبگینه، زجاج، شیشه، شیشه شفاف، منشور، کریستال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بلورشده، بلورین، تبلوریافته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نمود دادن، نمایان ساختن، آشکار کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تبلور یافتن، نمود یافتن، نمایان شدن، ظاهر شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدان که بلور در خواب، زنی بی اصل است. اگر بیند بلور داشت یاکسی بدو داد، دلیل که زنی بی اصل به زنی بخواهد. اگر بیند بلور داشت وضایع شد، دلیل که زن را طلاق دهد یا از اوغایب شود. اگر بیند بلور سیاه داشت، دلیل که او را به سبب زنان مال حاصل شود. جابرمغربی گوید: اگر بیند بلور می فروخت، دلیل که دلالگی زنان بی اصل نماید. اگر بیند بعضی از بلور که می فروخت سوراخ نداشت و بعضی سوراخ داشت، دلیل ک دلالگی دختران دوشیزه و زان بیوه بی اصل کند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
بلور، نام زن
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در جنوب غربی بندرگز، از کوه های سدن رستاق واقع در استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی