جدول جو
جدول جو

معنی تبله - جستجوی لغت در جدول جو

تبله
(اِ)
ابله شدن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابله و نادان شدن. (آنندراج) ، استعمال البله. خود را بگولی زدن. (از قطر المحیط). خود را احمق نمودن بی آنکه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بدون راهنما و پرسش از راه به یکسو شدن. (از قطر المحیط). تبله المفازه، تعسف من غیر هدایه و لامسئله. (از اقرب الموارد). بی راه رفتن بدون راهنما و استفسار از کسی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گم شده را جستن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تبله
ابله شدن، نادان شدن
تصویری از تبله
تصویر تبله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توله
تصویر توله
حیران شدن، سرگشته و بی خود شدن از شدت حزن و اندوه یا کثرت وجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاله
تصویر تاله
خدا را پرستش کردن، خداپرستی، پارسایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبعه
تصویر تبعه
اتباع، جمع تابع، تابع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخله
تصویر تخله
نعلین، عصا، برای مثال اندر فضایل تو عدم گویی / چون تخلۀ کلیم پیمبر شد (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۳)، ریزه، خرده و تراشۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توله
تصویر توله
بچۀ برخی پستانداران گوشتخوار مثلاً توله سگ، توله شیر، کنایه از سگ کوچک، کنایه از بچۀ انسان
پنیرک، گیاهی با برگ های پهن و چین خورده که همیشه رو به آفتاب دارد و با گردش آفتاب می گردد، ورتاج، خبّازی، نخیلک، نان کلاغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباه
تصویر تباه
ضایع، فاسد، نابود، زبون، کم ارزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابله
تصویر ابله
ساده لوح، نادان، کودن، کم خرد، ابله، لاده، شیشه گردن، انوک، خرطبع، کردنگ، غتفره، کاغه، ریش کاو، دنگل، خام ریش، بدخرد، کم عقل، سبک رای، دبنگ، غمر، فغاک، کانا، کهسله، تاریک مغز، گول، گردنگل، خل، تپنکوز، دنگ، چل، نابخرد، بی عقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبله
تصویر آبله
تاولی که به سبب سوختگی یا ساییده شدن پوست پیدا شود، تاول، نوعی بیماری ویروسی که باعث تب شدید، درد ستون فقرات و ایجاد بثورات می شود و آثار آن برای همیشه روی پوست باقی می ماند. برای جلوگیری از این بیماری مایۀ آبله به بدن تلقیح می کنند، حیواناتی از قبیل گاو، گوسفند، بز، خوک و بعضی از پرندگان نیز به مرض آبله مبتلا می شوند
آبلۀ شیری: در پزشکی آبلۀ خفیف شبیه آبله مرغان که بیشتر در مناطق گرمسیر دیده می شود
آبلۀ فرنگی: در پزشکی تاول هایی که به واسطۀ بیماری سیفلیس روی پوست بدن پیدا می شود، آبلۀ افرنگ، آبلۀ فرنگ
آبلۀ افرنگ: در پزشکی تاول هایی که به واسطۀ بیماری سیفلیس روی پوست بدن پیدا می شود، آبلۀ فرنگی
آبلۀ فرنگ: در پزشکی تاول هایی که به واسطۀ بیماری سیفلیس روی پوست بدن پیدا می شود، آبلۀ فرنگی
آبلۀ گاوی: در پزشکی مرض واگیردار آبله که در گاو بروز می کند و دانه های آبله در روی پستان های او پیدا می شود و از آن مایۀ آبله برای تلقیح به بدن انسان می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیله
تصویر تیله
گلولۀ کوچک و توپر سنگی یا بلوری که کودکان با آن بازی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
از جامه برآمدن. (از تاج العروس ج 4 س 375) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبلص
تصویر تبلص
جست و جوی، خواستن و یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبهل
تصویر تبهل
تباهل، یکدیگر را لعنت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپله
تصویر تپله
یا تپله گاو. مدفوع گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبعه
تصویر تبعه
تابعات و پیروان عاقبت بد، شکنجه عاقبت بد، شکنجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلج
تصویر تبلج
گشاده روئی و خندیدن، روشن شدن، هویدا شدن امر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلخ
تصویر تبلخ
تکبر، بزرگ منشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلد
تصویر تبلد
متحیر شدن، کندی ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلغ
تصویر تبلغ
اکتفا و بسنده نمودن به آن، سخت شدن بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه برزگ، کیسه ای که مسافران و شکارچیان لوازم کار و توشه خود را در آن گذارند، کیسه ای که دارای بند است و در آن کاه و جو ریزند و بگردن چارپایان بندند تا از آن بخورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباه
تصویر تباه
فاسد شده، از حال برگشته، از حالی بحال بدی افتاده، خراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاله
تصویر تاله
پارسائی، خداپرستی بیخود، سرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توله
تصویر توله
بچه سگ، بچه شغال سرگشته و بی خود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدله
تصویر تدله
دل ربودگی خرد پریدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخله
تصویر تخله
تراشه، عصا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبله
تصویر دبله
دسته، شکمدرد سوراخ تبر، نواله بزرگ، توده از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبله
تصویر خبله
تباه اندامی، تباه مغزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبله
تصویر جبله
سرشت، نیکو بافت
فرهنگ لغت هوشیار
خرده سفال، سفال خرد شده گلوله کوچک سنگی با بلوری که اطفال با آن بازی می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببله
تصویر ببله
سلم، کیکر
فرهنگ لغت هوشیار
بر آمدگی قسمتی از بدن به علت سوختگی یا ضرب وزخم، تاول. بر آمدگی بخشی از بشره بسبب سوختگی یا ضرب و زخم و گردآمدن آب میان بشره و دمه یعنی جلد اصلی، مرضی است ساری که بصورت تاولهایی روی پوست بدن ظاهر میشود و با تب همراه است. در اغلب حیوانات مانند گوسفند و گاو و خوک و بز و اسب و پرندگان نیز بروز میکند باد آبله، عقده ای که بسبب راه رفتن بسیار در پا پیدا شود، تبخال تبخاله، تکمه پستان سر پستان نوک پستان یاآبله از هم گسستن، بیرون زدن آبله. یا آبله پستان. 5 یا آبله چشم. دانه سفید یا سرخی که بر ظاهر چشم پدید آید توژک. یاآبله رخ فلک. ستارگان. یا آبله روز. آفتاب. یا آبله گاوی آبله ایست که بیشتر روی پستانهای گاو میزند (20 تا 30 دانه)، اهمیتش از آن جهت است که از ترشح دانه های آن مایه آبله برای انسان تهیه میکنند. یا آبله گوسفند. مرضی است که با تب در گوسفند شروع میشود و تاولهای آبله بیشتر در نقاط کم مو (مانند صورت شکم زیر بغل و زیر ران) ظاهر میشود و بگوسفندان دیگر گله سرایت میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجله
تصویر تجله
بزرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباه
تصویر تباه
باطل، فاسد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابله
تصویر ابله
پخمه، سبک سر، سبک سر، گول
فرهنگ واژه فارسی سره