جدول جو
جدول جو

معنی تبقط - جستجوی لغت در جدول جو

تبقط
(اِ)
تبقط خبر، گرفتن آن را اندک اندک. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندک اندک گرفتن. (آنندراج) ، تبقط طعام، تناول آن اندک اندک. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تبقط
اندک اندک گرفتن
تصویری از تبقط
تصویر تبقط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبسط
تصویر تبسط
گستاخی، بی پروایی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
گرد آوردن کالایی را و ضبط نمودن آنرا. (ناظم الاطباء). فراهم آوردن متاع و یکجا کردن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، درکشیدن. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دور درشدن در علم. (زوزنی). توسع در علم ومال. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). فراخی در مال و علم. (منتهی الارب) (آنندراج). فراخی در مال و علم حاصل کردن. (ناظم الاطباء) ، فراخ و گشاده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ ءْ)
چسباندن. متصل کردن با چسب. (دزی ج 1 ص 103)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قماش و متاع خانه. (ناظم الاطباء). قماش خانه. (منتهی الارب). رخت و متاع خانه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ قَ)
ثمری که در وقت بریدن از خطای داس بیفتد.
لغت نامه دهخدا
(تُ بُ)
چاقچور
لغت نامه دهخدا
(تَ ذَ ذُ)
خجک دار گردیدن جای از گیاه پاره ها، اندک اندک اخذ کردن خبر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و در الاساس: تنقطت الخبز، اکلته نقطهً، ای شیئاً شیئاً. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خطا جستن. (تاج المصادر بیهقی). خطا و لغزش جستن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خطا و سقوط کسی را خواستن. (از متن اللغه). خواستن، درافتادن کسی را. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد) : تسقط فلاناً، تتبع عثرته و ان یندر منه مایؤخذ علیه. (اقرب الموارد) ، اندک اندک گرفتن خبر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، سخن چینی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دروغ بربستن، برانگیختن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از هر جای برچیدن. (تاج المصادر بیهقی). از جابجا برگرفتن خرما وجز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جمع کردن چیزی از اینجا و از آنجا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
گرفتن چیزی را اندک اندک. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ثِ)
چکیدن بر جامۀ کسی خجکهای سیاه یا مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بر پشت افتادن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صاحب نشوء اللغه ’تقرطب’را مرادف این کلمه آورده و گوید که قلب تبرقط است. (نشوءاللغه ص 17) ، تبرقط شتر، متفرق شدن شتران در چرا. (منتهی الارب). صاحب اقرب الموارد چنین آرد: تبرقط الابل، اختلفت وجوهها فی الرعی. و صاحب قطر المحیط در معنی همین کلمه آرد: اختلطت فی الرعی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبسط در شهرها، عبور کردن در طول و عرض آنها. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). در شهرها رفتن به هر سوی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کشیده شدن و امتداد یافتن روز. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). امتداد. (فرهنگ نظام) ، گستاخ وار از هر سوی رفتن. (زوزنی). جرأت کردن. گستاخی نمودن مرد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). جرأت. (فرهنگ نظام) : و این بوسهل را نیز بشغل عرض مشغول کردیم تا بر یک کار بایستد و مجلس ما از تسحب و تبسط برآساید... آن باد که دراو شده بود از آنجا دور نشد و از تسحب و تبسط باز نایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). بخرد نزدیک بودی که مهترت رسولی فرستادی و عذرخواستی از آن فراخ تسحبها و تبسطها که سلطان از او بیازرد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 354). بدگمان شده بود از خواجۀ بزرگ احمد عبدالصمد و از تسحبها و تبسطهای عبدالجبار، پسرش نیز آزرده شده بود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 410) ، گسترده و پهناور شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انتشار. (فرهنگ نظام) ، مأخوذ از ’بسط’ بمعنی گشادگی است. (غیاث اللغات) (آنندراج). خوشی. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گیاه خوردن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی) (دهار). تبقل ماشیه، چریدن سبزه را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج). چریدن ستور سبزه را. (از ناظم الاطباء) ، بطلب بقل برآمدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دیرخیز و گرانبار گردیدن گوسپند از بار بچه های شکم. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زنده و باقی گذاشتن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نگه داشتن. (از اقرب الموارد). و رجوع به تبقیهشود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برآمدن بر کوه. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتاب کردن در سخن و در راه. (از قطر المحیط) (منتهی الارب). شتابی کردن در گفتار و رفتار. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). غلبه کردن کسی را به حجت. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جدا و پراکنده کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- امثال:
بقطیه بطبک، ای فرقیه برفقک لایقطن له، یضرب لمن یؤمر باحکام العمل بعلمه و معرفته والاحتیال فیه مترفّقا. (اقرب الموارد). یعنی جدا و دور کن آن را بتدبیری که کسی را معلوم نشود. و اصل مثل آن است که مردی احمق ب خانه معشوقۀ خود آمد، ناگه شکمش پیچید و پلید کرد خانه را پس بمعشوقۀ خویش گفت بقطیه بطبک. و این مثل را در حق کسی گویند که از وی استواری کار و حیله و تدبیر طلب نمایند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به تاج العروس ج 5 ص 110 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبقر
تصویر تبقر
فراخیدن، فراخدانشی، فراخداراکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبقی
تصویر تبقی
زنده و باقی گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبقیط
تصویر تبقیط
بر آمدن کوه، شتابیدن، پیروزی در گواه آوردن، پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقط
تصویر بقط
قماش ومتاع خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبسط
تصویر تبسط
گردش و تفریح، گستردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقط
تصویر تنقط
پندگی (پنده نقطه) خجک داری (خجک خال)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسقط
تصویر تسقط
سخن چینی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذقط
تصویر تذقط
گرفتن چیزی را اندک اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبسط
تصویر تبسط
((تَ بَ سُّ))
پهناور شدن، گستردگی، گردش، تفرج، گستاخی، بی پروایی
فرهنگ فارسی معین