جدول جو
جدول جو

معنی تبغور - جستجوی لغت در جدول جو

تبغور(تَ)
شعوری بنقل فرهنگ نعمت الله این کلمه را قوش معنی کرده است. (لسان العجم ج 1 ورق 276 الف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبلور
تصویر تبلور
به شکل بلور شدن، درآمدن یک ماده به صورت بلور در اثر ذوب یا انحلال و جامد شدن آن، کنایه از نمایان شدن مثلاً تبلور احساسات
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
بتفوز. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). ظاهراً خود کلمه بتفوز به اشتباه چنین خوانده شده است، عمرۀ بتلاء، عمرۀبدون حج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مرعلی بتلاء من رایه، ای عزیمه لاترد (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِوْ وا)
بلور شدن یا شبیه به بلور شدن چیزی. (از قطر المحیط). شبیه بلور شدن. (المنجد). بلوری شدن جسمی. (ناظم الاطباء). جامد براق شدن جسم مایع... این لفظ فارسی است که بشکل مصدر عربی ساخته شده. (فرهنگ نظام) ، (اصطلاح شیمی) اگر اجسام مختلف را در اثر حرارت ذوب کرده بگذاریم بتأنی سرد شود و یا محلولهای اشباع شده از آنها تهیه کنیم و بحال خود بگذاریم دو حالت اتفاق می افتد: یا دانه هایی بدست می آید که از صفحات صیقلی مستور است و یا قطعاتی بدست می آید که هیچ شکل هندسی ندارند. در حالت اول جسم را متبلور و در حالت دوم جسم را بی شکل گویند. زاج سبز و کات کبود نمونۀ اجسام متبلور می باشند، در صورتی که شیشه و موم نمونۀ اجسام بی شکل است... اجسام متبلور آبدار مانند اسید اگزالیک و کات کبود و کربنات سود در اثر حرارت آب تبلور و شکل بلورین خود را از دست میدهند و پس از سرد شدن بی شکل می مانند، بدیهی است که حالت تبلور و شکل هندسی بلور مربوط بوضع قرار گرفتن اتمها در مولکول است. (دورۀ شیمی نوین رضا قلی زاده و هیئت مؤلفین ص 46).
تبلور - هرگاه در مخلوط همگن مایعی شکل جسم قابل بلور شدنی وجود داشته باشد، بیشتر اتفاق می افتد که بر اثر تبخیر و بیرون راندن حلال بلورهای جسم در ظرف عمل باقی میماند. این طریقه که نسبهً آسان است، متأسفانه برای غالب ترکیبات آلی قابل اجرا نمیباشد و در بسیاری از موارد حلال جدیدی باید بکار برند تا آنکه حلاّل اولیه را در خود حل و جسم مورد نظر را باقی گذارد. اگر با یک مخلوط همگن دوتائی سر و کار داشته باشند میتوان مخلوط را بشدت سرد کرد تا آنکه یکی از دو جسم متبلور جدا گردد. البته همراه بلورهای یک جسم بلورهای جسم دیگر پدید می آید و مقدار بلورهای جسم دوم و بنابراین درجۀ خلوص بلورهای جسم اول کاملاً با شرایط عمل تبلور بستگی دارد. بدنبال هر تبلور و بمنظور جدا کردن بلورها از ’پساب’ باید متوالیاً به عمل صاف کردن، شستشو و خشک کردن مبادرت کرد. سرعت تبلور برای ترکیبات آلی دارای حدودنسبهً وسیعی بوده و پدیدۀ ’فوق اشباع’ بخصوص در شیمی آلی فراوان دیده میشود. برای خارج ساختن محلولهای فوق اشباع از حالت ناپایدار خود مقدار کمی از بلورهای جسم مورد نظر را اضافه نموده تا بدین طریق عمل تبلور تحریک و آغاز گردد. یک عمل تبلور صحیح هیچگاه سریع انجام نمیگیرد و همواره وقت و حوصلۀ زیادی لازم دارد.
عوامل چندی از قبیل: غلظت محلول از جسم مورد تبلور، درجۀ حرارت عمل و از همه مهمتر انتخاب مناسبترین حلال، روی کم و کیف عمل تبلور و حتی در شکل و اندازۀ بلورهای حاصله تأثیر فراوانی دارند. عمل تبلور، گو اینکه بظاهر ساده بنظر میرسد ولی بدلیل آنکه شرائط و محیط عمل برای هر اجراکننده ای تغییر مینماید تا اندازه ای مشکل میباشد. برای تعیین شرائط یک عمل تبلور و میزان کردن آن به ’عملیات مکرر’ دست زده و با استفاده از نتایج تجربه و بکار بستن آنها بهترین شرایط تبلور را معین میسازند. (از شیمی آلی رحیم عابدی صص 17- 18). و رجوع به کتاب اصول علم کانها تألیف عبدالکریم قریب و روش تهیۀ مواد آلی تألیف رضا صفوی گلپایگانی صص 4- 10 و شیمی آلی تألیف ابوالحسن شیخ صص 7- 8 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبغثر نفس، خیانت و شوریدگی آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). شوریدن دل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به بغثره شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
تیغدار. شمشیرزن:
بسته و خسته روند تیغوران پیش او
بسته به شست سبک خسته به گرزگران.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
افتادن پروین و دلیل باران گردیدن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). فرورفتن پروین و برانگیختن باران و دلیل بودن آن بر باریدن آن. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چشم دور فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). چشم به گودی فروشدن: تغور ظاهر العین، دخل فی الرأس. (از ذیل اقرب الموارد) ، به غور آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
کمیز انداختن سگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، باران ریختن ابر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برجهیدن خون از رگ. برجستن آب از درز مشک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
جمع واژۀ تبر رجوع به تبر شود، خسران و هلاک و کاهلی. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبلور
تصویر تبلور
جامد براق شدن جسم مایع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغور
تصویر بغور
فرو فرستاره، بارش پیاپی، زرد شدن گیاه از باران بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبور
تصویر تبور
زیان، تنبلی، مرگ و میر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلور
تصویر تبلور
((تَ بَ وُ))
بلوری شدن جسم
فرهنگ فارسی معین
بلورشدگی، بلورینگی، کریستالی، متبلور، بلورین شدن، متبلور شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
با دقّت
دیکشنری اردو به فارسی