جدول جو
جدول جو

معنی تبغدد - جستجوی لغت در جدول جو

تبغدد
(اِ)
انتساب دادن به بغداد. (از اقرب الموارد). خود را نسبت دادن بسوی بغداد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مشابه کردن خود را به اهل بغداد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشبه به اهل بغداد بر قیاس تمعدد، تمضر، تقیس، تنزر، تعرب. (اقرب الموارد) ، به بغداد درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تبغدد بر کسی، تکبر کردن و افتخار کردن بر وی. و این معنی مولد است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبدد
تصویر تبدد
متفرق شدن، پریشان شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
پراکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (از اقرب الموارد). پریشان گردیدن. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). متبدّد نعت است از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تبدد الحلی صدرالجاریه، گرفت زیور تمام سینۀ او را، بخش بخش کردن چیزی را علی السویه. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبدد
تصویر تبدد
پراکنده شدن، پریشان گردیدن، چیزی را بخش بخش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبدد
تصویر تبدد
((تَ بَ دُّ))
متفرق شدن، پریشان گشتن
فرهنگ فارسی معین