انگشتری در انگشت کردن احمق و در سخن به انگشت اشارت کردن تا مردمان انگشتری وی بینند. (منتهی الارب). کان احمق و علیه خاتم فیتکلم و یشیر به فی وجوه الناس. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
انگشتری در انگشت کردن احمق و در سخن به انگشت اشارت کردن تا مردمان انگشتری وی بینند. (منتهی الارب). کان احمق و علیه خاتم فیتکلم و یشیر به فی وجوه الناس. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
انگشتری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برخیزانیدن ناقه را. (منتهی الارب) (آنندراج). برخیزانیدن ماده شتر. (ناظم الاطباء). تبعاث. (اقرب الموارد). و رجوع به تبعاث شود. برانگیزانیدن و به هیجان آوردن کسی را. گویند: بعث الناقه، هنگامی که برخیزانند آن را، یعنی عقال آن را بگشایند یا فرو خفته باشد و آن را برخیزانند. (از اقرب الموارد). برخیزانیدن و فرستادن. (فرهنگ نظام) ، برانگیزانیدن. (ناظم الاطباء). برانگیختن. (منتهی الارب) (فرهنگ نظام) (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (غیاث). ابتعاث. (زوزنی). مأخوذ از تازی برانگیختگی. (ناظم الاطباء). انگیزش، زنده نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام). زنده کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 27). مرده را زنده کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بعث خدای تعالی مردگان را، زنده کردن ایشان را: ثم بعثناکم من بعد موتکم. (قرآن 2/56). (از اقرب الموارد) ، گاهی مراد از بعث قیامت باشد. (غیاث). - بعث و نشر، کنایه از روز قیامت، چرا که در آن وقت همه مردگان از زمین برانگیخته خواهند شد و به هر طرف پراکنده خواهند گشت. (غیاث) (آنندراج) : شفیعالوری خواجۀ بعث و نشر. سعدی (بوستان). - یوم البعث، روز قیامت. (منتهی الارب). روز قیامت. روز رستخیز. (ناظم الاطباء) (آنندراج). روز حشر. گاهی بعث و بعثت بر حشر و معاد نیز اطلاق میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به حشر در همان متن شود. قیام خلایق باشد بروز قیامت هنگام برخیزانیدن مردگان از قبور چنانکه اجزای اصلی آنان گرد آید و ارواح بدانها بازگردند. برخی از فلاسفه به بعث ارواح معتقدند نه اجساد. (از الموسوعه العربیه). و رجوع به حکمت اشراق چ انجمن ایران و فرانسه ص 234 شود: در معنی بعث و قیامت... بر سبیل افتراء هیچ چیز نگفتم. (کلیله و دمنه). هی ز چه معلوم گردد این ز بعث بعث را کم جو کن اندر بعث بحث. شرط روز بعث اول مردن است زانکه بعث از مرده زنده کردن است. (مثنوی). ، بعث را درمسیحیت معنی خاص است و آن قیام مسیح از قبر و گذشتن چهل روز بر آن است. چنانکه در انجیل آمده است. (متی: 28، مرقس: 16، لوقا: 24، اعمال رسل: 4، 2، باهل رم:6) و رجوع به الموسوعه العربیه شود. - حزب بعث، یکی ازاحزاب ملی است که بسال 1324 هجری قمری از دانشجویان وجوانان روشن فکر سوریه در دمشق تشکیل یافته است. رجوع به الموسوعه العربیه شود. ، بیدار کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 27). از خواب بیدار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بیدار کردن کسی از خواب. (از اقرب الموارد) ، آنکه همواره هموم وی او را بیدار کند و از خواب برخیزاند. (از اقرب الموارد). و رجوع به بعث شود، پراکنده نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پراکنده نمودن. بعثه اسم است از آن. ج، بعثات. (آنندراج) ، برکاری داشتن. (ترجمان علامه جرجانی ص 27). بر کاری برافژولیدن. (تاج المصادر بیهقی). بکاری وژولیدن. (زوزنی). بعث بر چیزی، واداشتن کسی بر انجام دادن آن. (از اقرب الموارد)
انگشتری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برخیزانیدن ناقه را. (منتهی الارب) (آنندراج). برخیزانیدن ماده شتر. (ناظم الاطباء). تبعاث. (اقرب الموارد). و رجوع به تبعاث شود. برانگیزانیدن و به هیجان آوردن کسی را. گویند: بعث الناقه، هنگامی که برخیزانند آن را، یعنی عقال آن را بگشایند یا فرو خفته باشد و آن را برخیزانند. (از اقرب الموارد). برخیزانیدن و فرستادن. (فرهنگ نظام) ، برانگیزانیدن. (ناظم الاطباء). برانگیختن. (منتهی الارب) (فرهنگ نظام) (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (غیاث). ابتعاث. (زوزنی). مأخوذ از تازی برانگیختگی. (ناظم الاطباء). انگیزش، زنده نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام). زنده کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 27). مرده را زنده کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بعث خدای تعالی مردگان را، زنده کردن ایشان را: ثم بعثناکم من بعد موتکم. (قرآن 2/56). (از اقرب الموارد) ، گاهی مراد از بعث قیامت باشد. (غیاث). - بعث و نشر، کنایه از روز قیامت، چرا که در آن وقت همه مردگان از زمین برانگیخته خواهند شد و به هر طرف پراکنده خواهند گشت. (غیاث) (آنندراج) : شفیعالوری خواجۀ بعث و نشر. سعدی (بوستان). - یوم البعث، روز قیامت. (منتهی الارب). روز قیامت. روز رستخیز. (ناظم الاطباء) (آنندراج). روز حشر. گاهی بعث و بعثت بر حشر و معاد نیز اطلاق میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به حشر در همان متن شود. قیام خلایق باشد بروز قیامت هنگام برخیزانیدن مردگان از قبور چنانکه اجزای اصلی آنان گرد آید و ارواح بدانها بازگردند. برخی از فلاسفه به بعث ارواح معتقدند نه اجساد. (از الموسوعه العربیه). و رجوع به حکمت اشراق چ انجمن ایران و فرانسه ص 234 شود: در معنی بعث و قیامت... بر سبیل افتراء هیچ چیز نگفتم. (کلیله و دمنه). هی ز چه معلوم گردد این ز بعث بعث را کم جو کن اندر بعث بحث. شرط روز بعث اول مردن است زانکه بعث از مرده زنده کردن است. (مثنوی). ، بعث را درمسیحیت معنی خاص است و آن قیام مسیح از قبر و گذشتن چهل روز بر آن است. چنانکه در انجیل آمده است. (متی: 28، مرقس: 16، لوقا: 24، اعمال رسل: 4، 2، باهل رم:6) و رجوع به الموسوعه العربیه شود. - حزب بعث، یکی ازاحزاب ملی است که بسال 1324 هجری قمری از دانشجویان وجوانان روشن فکر سوریه در دمشق تشکیل یافته است. رجوع به الموسوعه العربیه شود. ، بیدار کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 27). از خواب بیدار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بیدار کردن کسی از خواب. (از اقرب الموارد) ، آنکه همواره هموم وی او را بیدار کند و از خواب برخیزاند. (از اقرب الموارد). و رجوع به بَعث شود، پراکنده نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پراکنده نمودن. بعثه اسم است از آن. ج، بعثات. (آنندراج) ، برکاری داشتن. (ترجمان علامه جرجانی ص 27). بر کاری برافژولیدن. (تاج المصادر بیهقی). بکاری وژولیدن. (زوزنی). بعث بر چیزی، واداشتن کسی بر انجام دادن آن. (از اقرب الموارد)
زن محترم و بزرگ و خاتون. (ناظم الاطباء). شعوری آن را بفتح اول و سکون را ضبط کرده و معنی آن را خاتون بزرگ نوشته است. (لسان العجم ج 1 ورق 285 الف) : تبرم خانواده بود ماما نظرگاهش چوبوده جلوه آرا. میر نظمی (از لسان العجم شعوری ایضاً)
زن محترم و بزرگ و خاتون. (ناظم الاطباء). شعوری آن را بفتح اول و سکون را ضبط کرده و معنی آن را خاتون بزرگ نوشته است. (لسان العجم ج 1 ورق 285 الف) : تبرم خانواده بود ماما نظرگاهش چوبوده جلوه آرا. میر نظمی (از لسان العجم شعوری ایضاً)
سیربرآمدن. (تاج المصادر بیهقی). تضجر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، مانده شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، ملول گردیدن. (منتهی الارب). فیه و به مل ّ. (قطر المحیط) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بستوه آمدن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : از تمادی ایام پدر و طول مقاسات هفوات او تبرم نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 316). از سر دلال و ملال و تبرم سخن می گفت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 359) ، تعنت، تحکﱡم. (قطرالمحیط) ، استوار شدن. (فرهنگ نظام)
سیربرآمدن. (تاج المصادر بیهقی). تضجر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، مانده شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، ملول گردیدن. (منتهی الارب). فیه و به مل ّ. (قطر المحیط) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بستوه آمدن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : از تمادی ایام پدر و طول مقاسات هفوات او تبرم نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 316). از سر دلال و ملال و تبرم سخن می گفت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 359) ، تعنت، تَحَکﱡم. (قطرالمحیط) ، استوار شدن. (فرهنگ نظام)