جدول جو
جدول جو

معنی تبضیع - جستجوی لغت در جدول جو

تبضیع
(اِ رِوْ وا)
قطع کردن. (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). بریدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبایع
تصویر تبایع
با هم خرید و فروش کردن، بیعت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
فروتن گردانیدن. (زوزنی) (اقرب الموارد) (المنجد) ، پاره پاره بریدن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بریدن گوشت. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مصدر تبع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گوساله را گویند. مؤنث: تبیعه چنانکه در صراح مذکور است و در جامع الرموز در کتاب زکوه گوید: تبیع نرینه بچۀ گاو باشد در سن یک سالگی و تبیعه مؤنث آن است. بیرجندی نیز قریب بهمین معنی آورده ولی متذکر شده که سالش تمام و داخل سن دوسالگی گردیده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). ج، تباع و تبائع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : بچۀ گاو وچون از مادر بزمین آید عجل، پس تبیع تا آنگاه که هشت ماهه شود. (تاریخ قم ص 178). از سی گاو، تبیعی یا جزعی یا تبیعه ای یا جزعه ای بدهد... و چون به شصت رسد دو تبیع یا دو جزع یا دو جزعه بدهد. (تاریخ قم ص 175) ، آنکه شاخ و گوش وی برابر باشد. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ناصر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مددکار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کسی که ترا بر وی مال باشد. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که شخص را بر وی مال باشد. (ناظم الاطباء). یا کسی که او را بر تو مال باشد. (از قطر المحیط) ، تابع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). پس رو. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، قال اﷲ تعالی: ثم لاتجدوا لکم به علینا تبیعاً، ای ثائراً و لاطالبا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گوساله ای که در نخستین سال حیات باشد. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). گوساله. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مؤنث: تبیعه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج). گاو یکساله. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ بَ)
نام پدر حارث رعینی صحابی است (منتهی الارب) (آنندراج). در منابع حدیثی و تاریخی، صحابی عنوانی است که به کسی داده می شود که در زمان حیات پیامبر اسلام (ص) با او دیدار داشته، به دین اسلام گرویده و مسلمان از دنیا رفته باشد. این افراد از مهم ترین پایه های انتقال آموزه های نبوی به نسل های بعد هستند. تحلیل شخصیت و عملکرد صحابه یکی از موضوعات اصلی در علم رجال، تاریخ اسلام و فقه است.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
لشکرگاهی متصل به یمن غیر جده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آداک و خشکی میان دریا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جزیره واقعدر دریا. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بُ ضَ)
موضعی است بر چپ شهر جار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
رفتن عرق. (تاج المصادر بیهقی). روان شدن خوی. رجوع به تبصع شود، شکافته شدن جلد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درد و الم و بریدگی و گزیدگی در شکم مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
فرومایه و ناکس گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پنبۀ زده در جامه نهادن. (زوزنی). جبه بردوختن بعد پنبه نهادن در آن، برهم پیچیدن شترمرغ بیضه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بددل شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترسیدن. (از اقرب الموارد) ، یازیدن ستور بازوها را در رفتن، حائل گشتن میان کسی و میان آن چیزی که او قصد رمی او کرده بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بثع برآوردن زخم و آن گوشت پاره ای باشد مثال دندان. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مبتدع خواندن. (زوزنی) (آنندراج). به بدعت نسبت کردن کسی را. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
بناز و نعمت زیستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبضبض
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پدید آمدن سپیدی. (زوزنی). پدید آمدن موی سپید در سر کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پدید آمدن سپیدی در سر موی کسی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبکیت. (قطر المحیط). غلبه کردن کسی را بحجت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، قطع کردن چیزی را. (قطر المحیط). نیک بریدن چیزی را. (منتهی الارب). نیک بریدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاره پاره ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاره پاره کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بمعنی بقع است. به بلادی رفتن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). قولهم: ما ادری این بقع،ای این ذهب، کانه قال الی ای بقعه من البقاع ذهب. (تاج العروس). و رجوع به منتهی الارب شود، بدون رنگ گذاشتن رنگرز جاهایی را از جامه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). جابجا بی رنگ گذاشتن رنگرز جامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و منه حدیث ابی هریره: انه رأی رجلا مبقعالرجلین و قد توضاء یرید به مواضع فی رجله لم یصبها الماء فخالف لونها لون ما اصابه الماء. (منتهی الارب) ، تر کردن ساقی مواضعی از جامۀ خود را، به آب پاشیدن بر آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، نرسیدن باران جاهایی را از زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یِ)
از ’ت ب ع’، جمع واژۀ تبیع و تبیعه. (منتهی الارب). تبائع جمع واژۀ تبیع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء). رجوع به تبائع و تبیع و تبیعه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’ب ی ع’، با یکدیگر خرید و فروخت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با همدیگر بیع کردن. (آنندراج) (از ترجمان علامۀ جرجانی) : وقتی در زمان صاحب عباد رحمه اﷲ تبایعی واقع شد بر صندوقی از جملۀ صندوقهایی چند که مانند دکانها ترصیف و نصب کرده بودند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 54) ، بیعت نمودن. (منتهی الارب). بیعت کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ترسانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جنبیدن نافه و دمیدن بوی آن و پراکنده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تضوع. (زوزنی) (اقرب الموارد). و رجوع به تضوع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بضیع
تصویر بضیع
آبخوست آداک گریزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبضع
تصویر تبضع
خویروانی (روان شدن عرق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیع
تصویر تبیع
گوساله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توضیع
تصویر توضیع
ناکس گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبکیع
تصویر تبکیع
نیک بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلیع
تصویر تبلیع
بوجود آمدن سپیدی مو در سر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبدیع
تصویر تبدیع
نو آور خواندن نو آور دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبایع
تصویر تبایع
با یکدیگر بیع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبایع
تصویر تبایع
((تَ یُ))
با هم داد و ستد کردن، بیعت کردن
فرهنگ فارسی معین