جدول جو
جدول جو

معنی تبضض - جستجوی لغت در جدول جو

تبضض
(اِ رِ)
همه چیز گرفتن برای کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). گرفتن همه چیز از کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اندک اندک گرفتن تمام حق از کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تمام گرفتن حق را اندک اندک. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ رِ)
بناز و نعمت زیستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبضبض
لغت نامه دهخدا
(تَ دَمْ مُ)
تمام گرفتن حق خود را از کسی، روائی حاجت خواستن از کسی، برانگیختن خواستن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
پراکنده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پراکنده شدن چیزی یا قومی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ بُ)
فرود آمدن مرغ از هوا و فرود آمدن خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کوفتن و شکستن چیزی. (از اقرب الموارد). رجوع به ترضیض شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به اندک معیشت روزگار گذرانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). اندک اندک روزگار گذاشتن. (زوزنی) ، تبرض چیزی، اندک اندک گرفتن آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تبرض آب، مکیدن آنرا. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : مافیه الاّ شفافه لاتفضل الاّ عن التبرض، ای الترشف. و در حدیث: ماء قلیل یتبرّضه الناس تبرﱡضاً، ای یأخذونه قلیلاً قلیلاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
بناز و نعمت زیستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبضیض
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
رفتن عرق. (تاج المصادر بیهقی). روان شدن خوی. رجوع به تبصع شود، شکافته شدن جلد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پاره پاره شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بعض بعض شدن. (زوزنی). بهره بهره گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حصه حصه شدن. (آنندراج). جزٔجزء شدن. (از قطر المحیط) ، (اصطلاح فقهی) خیار تبعض صفقه، و آن چنان است که عقد بیع نسبت بقسمتی از مبیع بعللی از قبیل اینکه بعض از مبیع مستحق للغیر درآید باطل شود، در این صورت خریدار مخیر است معامله را برهم زند یا آن را نسبت بمقداری از مبیع که عقد بر آن صحیح است بپذیرد و این را خیار تبعض صفقه نامند
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَضْ ضِ)
آن که گیرد حق خود را اندک اندک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که حق خود را از کسی اندک اندک می گیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبضض شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرفتن بعض مر بعض را، یقال: الغربان تتبعضض. (منتهی الارب). و رأیت الغربان تتبعضض، یعنی دیدم من زاغان را که می گرفتند بعضی مر بعضی را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دشمنی نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضد تحبﱡب. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بَضَ)
آب اندک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبضع
تصویر تبضع
خویروانی (روان شدن عرق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبعض
تصویر تبعض
پاره پاره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبغض
تصویر تبغض
دشمنی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرض
تصویر تبرض
باندک معیشت روزگار گذرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبعض
تصویر تبعض
((تَ بَ عُّ))
پاره پاره شدن
فرهنگ فارسی معین