جدول جو
جدول جو

معنی تبشره - جستجوی لغت در جدول جو

تبشره
(تُ بُشْ شَ رَ)
مرغ صفاریه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبیره
تصویر تبیره
نوعی دهل یا طبل، کنایه از صدای تبیره، برای مثال تبیره برآمد ز درگاه شاه / رده برکشیدند بر بارگاه (فردوسی - ۳/۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبصره
تصویر تبصره
توضیحی که بر موادی از قانون می افزایند، کنایه از مطلبی که برای واضح و روشن کردن بیشتر، علاوه بر مطلب اصلی گفته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشره
تصویر بشره
ظاهر پوست بدن، روی پوست بدن انسان، روی، چهره
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بَشْ شَ رَ)
مبشره. مؤنث ’مبشّر’ مژده داده شده.
- عشرۀ مبشره. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تُ رَ / رِ)
مخفف توبره: العلیقه، تبره که بر ستور کنند. (مهذب الاسماء) :
بسته بر آخور او استر من جو میخورد
تبره افشاند بمن گفت مرا میدانی.
حافظ.
رجوع به توبره شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
روی پوست برداشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به بشر شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ رَ)
یکی بشر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به بشر شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ رَ / رِ)
روی پوست آدمی و جز آن. (ناظم الاطباء). ظاهر پوست آدمی. (غیاث). ظاهر پوست مردم. (مهذب الاسماء) (دزی ج 1ص 88). بیرون پوست مردم و آنچه ظاهر شده باشد. (مؤید الفضلاء). ظاهر پوست آدمی و حیوانات. (آنندراج). ظاهر جلد انسان. (المرصع).
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
نام جاریۀ عون بن عبداﷲ. (منتهی الارب). نام جاریه ای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
نام اسب ماویه بن قیس. (منتهی الارب). نام اسبی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام محلی در ناحیه دلایۀ اندلس. در این ناحیه عودالنجوج یافت میشود که از حیث عطر کمتر از عود هندی نیست. (از الحلل السندسیه ج 1 ص 179)
نام قصبۀ ناحیه ای از جبل لبنان مشتمل بر 9 پارچه قریه. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تُ بُشْ شِ)
جمع واژۀ تبشره، مرغی است که آن راصفاریه هم گویند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ رَ)
مؤنث مستبشر که نعت فاعلی است از استبشار. شادان. شادشونده: وجوه یومئذ مسفره. ضاحکه مستبشره. (قرآن 38/80 و 39). و رجوع به استبشار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَشْ شِ رَ / رِ)
مبشره. مؤنث ’مبشّر’. رجوع به مبشر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَوْ وی)
قلیه ای که ازسبزی آلات پزند. (ناظم الاطباء). رجوع به تفشله شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ایضاح. (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). به اصطلاح مصنفین، توضیح و تشریح کردن مطلبی. (فرهنگ نظام) ، بینا کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). بینا گردانیدن. (فرهنگ نظام). بینائی: تبصره و ذکری. (قرآن 50 8/ از المرشد ص 59) ، شناسا کردن. (منتهی الارب). مایحمل علی العلم بالشی ٔ و ستبانته. (قطر المحیط) ، تأمل، نیک نگریستن. (ناظم الاطباء) ، عبرت نمودن. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، مراد از عینک نیز داشته اند. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به تبصرت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ رَ)
امراءه مؤدمه مبشره، زن دانا و حاذق و تجربه کار. (ناظم الاطباء). و رجوع به مبشر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ)
دهل بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 439). تبیر. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). بمعنی تبیر است که دهل و کوس و طبل و نقاره باشد. (برهان). طبل و کوس و دهل. (غیاث اللغات). دهل را نیز گویند. (فرهنگ اوبهی). طبل و دمامه که آن را کوس نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). دهل و نقاره. (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان) :
تبیره ببردند و پیل از درش
ببستند آذین همه کشورش.
فردوسی.
برآمد خروش از در پهلوان
ز کوس و تبیره زمین شد نوان.
فردوسی.
بفرمود اسکندر فیلفوس
تبیره بزخم آوریدند و کوس.
فردوسی.
ز ره گرد برخاست وز شهر جوش
ز صحرا فغان وز تبیره خروش.
اسدی.
ز خون پشت صندوق پیلان بنفش
شکسته تبیره دریده درفش.
اسدی.
همچو شمشیر باش جمله هنر
چون تبیره مشو همه آواز.
سنایی.
خروه غنوده فروکوفت بال
دهل زن بزد بر تبیره دوال.
نظامی.
تبیره بغرید چون تندشیر
درآمد برقص اژدهای دلیر.
نظامی.
ایا شاهی که بر درگاه جاهت
ز طاس مهر و مه باشد تبیره.
شمس فخری.
رجوع به تبیر شود، بعضی گویند تبیره دهلی است که میان آن باریک و هر دو سرش پهن میباشد. (برهان). رجوع به تبیر در همین لغت نامه شود، مجازاً بمعنی صدا و آواز تبیره هم آمده است:
تبیره برآمد ز پرده سرای
همان نالۀ کوس با کرنای.
فردوسی.
چو شب روز شد بامدادان پگاه
تبیره برآمد ز درگاه شاه.
فردوسی.
تبیره برآمد ز درگاه طوس
همان نالۀ بوق و آوای کوس.
فردوسی.
، خانه ایکه در آن پلیدیها ریزند. (برهان). خانه ای باشد که در آنجا سرگین و پلیدی باشد. (فرهنگ اوبهی). رجوع به تبیر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
آسیب و صدمه. (ناظم الاطباء). اشتینگاس این کلمه را باقید تردید بمعنی کوفتگی، له شدن... معنی کرده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبشر
تصویر تبشر
مرغ انجیر خوار
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه برزگ، کیسه ای که مسافران و شکارچیان لوازم کار و توشه خود را در آن گذارند، کیسه ای که دارای بند است و در آن کاه و جو ریزند و بگردن چارپایان بندند تا از آن بخورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشره
تصویر بشره
ظاهر پوست آدمی، روی پوست بدن انسان
فرهنگ لغت هوشیار
سوهان، رنده مبشره در فارسی مونث مبشر: مژده یافته به ده تن از پیروان پیامبر اسلام (ص) ده مژده یافته (عشره مبشره) گفته می شود زیرا پیامبر به آنان مژده بهشت داده بودند. مبشره در فارسی مونث مبشر: مژده دهنده مونث مبشر جمع مبشرات. یا عشره مبشره ده مبشره. (ده مژده داده) ده تن بودند از صحابه رسول ص که پیامبر بمدلول آیه قرآن والسابقون الاولون من المهاجرین والانصار والذین اتبعوهم باحسان رضی الله عنهم و رضواعنه. آنانرا بشارت به بهشت داد و آنان عبارتند از: ابوبکر عمر عثمان علی ع طلحه زبیر عبدالرحمن بن عوف ابوعبیده جراح سعدبن وقاص: به ده مبشره و ده مقوله عالم به ده حس و به ده ایام ماه عاشورا. (عطار) مونث مبشر جمع مبشرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیره
تصویر تبیره
دهل کوس طبل نقاره، خانه ای که در آن پلیدیها ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبصره
تصویر تبصره
توضیح و تشریح کردن مطلبی، بینا گردانیدن، بینا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشره
تصویر بشره
((بَ شَ رِ))
بیرونی ترین بخش پوست گیاهان، بخش سطحی پوست بدن جانوران و انسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبصره
تصویر تبصره
((تَ ص ِ رِ))
بینا گردانیدن، پند گرفتن، توضیحی که برای روشن شدن بعضی از مواد قانون، به آن افزوده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبیره
تصویر تبیره
((تَ رِ))
دهل، کوس، طبل دو سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبصره
تصویر تبصره
زیربند، نیم بند
فرهنگ واژه فارسی سره
بند، توضیح، توضیحی، بیناسازی، عبرت گیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پوست، جلد، غشا، چهره، رخ، روی، صورت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر دید با تبیره پای کوبد و رقص کند، دلیل است بر غم و اندوه. اگر دید او تبیره مفرد همی زد، دلیل که سخن باطل گوید، یا کاری ناصواب کند و بدان مشهور شود و بعضی از معبران گویند: تبیره درخواب آواز خوش و باطل است. محمد بن سیرین
دیدن تبیره در خواب، کاری است که به نادانی کرده شود و عاقبت آن کار ظاهر، باطل است و تبیره زدن در خواب، مردی است که دروغ شیرین و آراسته گوید به ظاهر و در باطن مردمان را غیبت کند و سخنان زشت گوید.
اگر دید تبیره می زد، دلیل که کارهای باطل کند با شعت، که در او هیچ اصل نباشد و با مردمان هر وعده که دهد جمله دروغ باشد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
فلزی که سنگ آسیا در وسط آن قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی