جدول جو
جدول جو

معنی تبزله - جستجوی لغت در جدول جو

تبزله
(تِ زِ لَ)
تبزلّه. (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبیزله. (منتهی الارب). تبزیله. (قطر المحیط). مرد کوتاه. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تِ لَ)
تبزله. رجوع به تبزله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
مشتق از تبل بمعنی عقد. (از مع-ج-م البلدان ج 2 ص 358)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
شهری است به یمن بسیار زراعت و فواکه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یاقوت آرد: گفته اند همان تباله ای است که نام آن در کتاب مسلم بن حجاج آمده است. موضعی است ببلاد یمن و گمان میکنم بجز تبالۀ حجاج بن یوسف است زیرا تبالۀ حجاج شهر مشهوری است از سرزمین تهامه در راه یمن... مهلبی گوید: تباله در اقلیم دوم است عرض آن 29 درجه است. اهل تباله و جرش اسلام آوردند... شهر مزبوربسال دهم هجری بدون جنگ گشاده شد و از جملۀ شهرهایی است که در فراوانی نعمت ضرب المثل است. لبید گوید:
فالضیف و الجارالجنیب کأنما
هبطا تباله مخصباً اهضامها.
...و بین تباله و مکه 52 فرسخ است که قریب هشت روزراه است و بین آن و طائف 6 روز راه و بین آن و بیشهیک روز راه است. گویند این شهر بنام تباله دختر مکنف از بنی عملیق است و کلبی پنداشته است بنام تباله دختر مدین بن ابراهیم بوده است. (از معجم البلدان ج 2 صص 357-358). رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 168 و عیون الاخبار ج 1 ص 77 و امتاع الاسماع ص 344 و المعرب جوالیقی ص 60 و 353 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
نام دختر مکنف از بنی عملیق. (از معجم البلدان ج 2 ص 358). رجوع به مادۀ قبل شود، نام دختر مدین بن ابراهیم. رجوع بمادۀ قبل شود. (از معجم البلدان ج 2 ص 358)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
خود را ابله نمودن بی آنکه باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُ بَ زِ لَ)
تبزله. (منتهی الارب). تبزلّه. مرد کوتاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ لَ)
پالونه که بدان چیزی را پالایند. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مبزل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابله شدن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابله و نادان شدن. (آنندراج) ، استعمال البله. خود را بگولی زدن. (از قطر المحیط). خود را احمق نمودن بی آنکه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بدون راهنما و پرسش از راه به یکسو شدن. (از قطر المحیط). تبله المفازه، تعسف من غیر هدایه و لامسئله. (از اقرب الموارد). بی راه رفتن بدون راهنما و استفسار از کسی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گم شده را جستن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ)
بلغت بربر، سنگ ساختمان. (دزی ج 1 ص 140)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سوراخ کردن آوند خمر. (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، شکافته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تبزل چیزی، شکافته شدن آن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبیزله
تصویر تبیزله
مددکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبزل
تصویر تبزل
شکافته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبله
تصویر تبله
ابله شدن، نادان شدن
فرهنگ لغت هوشیار