از ’ب خ ت ر’، خرامیدن به ناز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بناز و غرور خرامیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). خرامیدن. (زمخشری) (دهار) (زوزنی) (فرهنگ نظام). نیکو مشی کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (فرهنگ نظام). - به تبختر رفتن، گرازیدن. (صحاح الفرس). خرامیدگی و خرامش با ناز و شوکت و به این طرف و آن طرف میل کردن در رفتن. (ناظم الاطباء). با تکبر و نخوت راه رفتن، این معنی محدث در فارسی است. (فرهنگ نظام). راه رفتن نیک توأم با تمایل یاراه رفتن از روی تکبر و خودپسندی. (از قطر المحیط). ، تکبر. (زمخشری) : به تبخترنه بذل مال ستاند ز ملوک به تواضع نه بمنت سوی بدگو بدهد. خاقانی. لطفهای شه که ذکر آن گذشت از تبختر بر دلش پوشیده گشت. مولوی. چون بگفت آن خسته را خاتون چنین می نگنجید از تبختر بر زمین. مولوی
از ’ب خ ت ر’، خرامیدن به ناز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بناز و غرور خرامیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). خرامیدن. (زمخشری) (دهار) (زوزنی) (فرهنگ نظام). نیکو مشی کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (فرهنگ نظام). - به تبختر رفتن، گرازیدن. (صحاح الفرس). خرامیدگی و خرامش با ناز و شوکت و به این طرف و آن طرف میل کردن در رفتن. (ناظم الاطباء). با تکبر و نخوت راه رفتن، این معنی محدث در فارسی است. (فرهنگ نظام). راه رفتن نیک توأم با تمایل یاراه رفتن از روی تکبر و خودپسندی. (از قطر المحیط). ، تکبر. (زمخشری) : به تبخترنه بذُل مال ستاند ز ملوک به تواضع نه بمنت سوی بدگو بدهد. خاقانی. لطفهای شه که ذکر آن گذشت از تبختر بر دلش پوشیده گشت. مولوی. چون بگفت آن خسته را خاتون چنین می نگنجید از تبختر بر زمین. مولوی
قبیله ای است. (مهذب الاسماء). نام پدر قبیله ای از طی که پسر عتودبن عنیز است و از آن قبیله است ابوعبادۀ شاعر. (منتهی الارب) ، نام قریه ای به دو فرسنگی مشهد. (یادداشت مؤلف)
قبیله ای است. (مهذب الاسماء). نام پدر قبیله ای از طی که پسر عتودبن عنیز است و از آن قبیله است ابوعبادۀ شاعر. (منتهی الارب) ، نام قریه ای به دو فرسنگی مشهد. (یادداشت مؤلف)
دور درشدن در علم. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تبقر. (زوزنی). دریا شدن در علم. (دهار). بسیارعلم شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). علوم بسیار دانستن. (فرهنگ نظام). تبحر در علم، بسیارعلم گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تعمق و توسع. (قطر المحیط). تبحر در علم و جز آن، تعمق در آن و توسع آن. (از اقرب الموارد). بسیاری علم و دانش و غوطه وری در بحر علوم. (ناظم الاطباء) : این مداح دولت عالیه را در فنون علوم و صنوف حکم تبحری ظاهر است. (سندبادنامه ص 55) ، بسیارمال شدن. (آنندراج). تبحر در مال، بسیارمال شدن. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، و نیز تبحر بلغت مصری، رفتن بسمت دریا یعنی بسمت شمال. (ناظم الاطباء)
دور درشدن در علم. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تبقر. (زوزنی). دریا شدن در علم. (دهار). بسیارعلم شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). علوم بسیار دانستن. (فرهنگ نظام). تبحر در علم، بسیارعلم گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تعمق و توسع. (قطر المحیط). تبحر در علم و جز آن، تعمق در آن و توسع آن. (از اقرب الموارد). بسیاری علم و دانش و غوطه وری در بحر علوم. (ناظم الاطباء) : این مداح دولت عالیه را در فنون علوم و صنوف حکم تبحری ظاهر است. (سندبادنامه ص 55) ، بسیارمال شدن. (آنندراج). تبحر در مال، بسیارمال شدن. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، و نیز تبحر بلغت مصری، رفتن بسمت دریا یعنی بسمت شمال. (ناظم الاطباء)