تبخس. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). نماندن مغز مگر در استخوانهای انگشتان و چشم. (آنندراج). بخس المخ تبخیساً، نماند مغز مگر در استخوانهای انگشتان و چشم. یقال: ان آخر ما یبقی فیه المخ من البعیر اذا عجف السلامی و العین فاذا ذهب منهما لم یکن له بقیه بعد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تبخس شود
تبخس. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). نماندن مغز مگر در استخوانهای انگشتان و چشم. (آنندراج). بخس المخ تبخیساً، نماند مغز مگر در استخوانهای انگشتان و چشم. یقال: ان آخر ما یبقی فیه المخ من البعیر اذا عجف السلامی و العین فاذا ذهب منهما لم یکن لَه بقیه بعد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تبخس شود
بسیارآب. (منتهی الارب). چشمۀ بسیارآب. (ناظم الاطباء) ، نام اسلحه ای باشد غیرمعلوم. (برهان قاطع) (آنندراج). نوعی سلاح. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 172). یک نوع سلاح. (ناظم الاطباء). قسمی اسلحه که ترکان استعمال میکرده اند. (فرهنگ نظام). احتمالاً باید صورتی باشد از بچاق بمعنی چاقو: ترکی مکن به کشتن من برمکش بچک. سوزنی. من خلیلم تو پسر پیش بچک سر بنه انی ارانی اذبحک. مولوی
بسیارآب. (منتهی الارب). چشمۀ بسیارآب. (ناظم الاطباء) ، نام اسلحه ای باشد غیرمعلوم. (برهان قاطع) (آنندراج). نوعی سلاح. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 172). یک نوع سلاح. (ناظم الاطباء). قسمی اسلحه که ترکان استعمال میکرده اند. (فرهنگ نظام). احتمالاً باید صورتی باشد از بچاق بمعنی چاقو: ترکی مکن به کشتن من برمکش بچک. سوزنی. من خلیلم تو پسر پیش بچک سر بنه انی ارانی اذبحک. مولوی
بزرگ داشتن. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). گرامی داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عزت کردن و تعظیم کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تعظیم کردن. (فرهنگ نظام). تعظیم و تکریم و گرامی داشتگی. (ناظم الاطباء) : شادمان باد و بر هر مهی او را تبجیل کامران باد و بر هر شهی او را تعظیم. فرخی. و حاجب بزرگ عبداﷲ طاهر بیش از همه او را تبجیل و مراعات و معذرت پیوست. (تاریخ بیهقی). سلطان در ترتیب و تبجیل قدرو تمشیت کار و تمهید رونق او به همه غایتی برسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 438). بهاءالدوله در اجلال و اکرام و تحصیل مرام و تبجیل محل آنچه لایق جلالت حال سلطان و موافق کمال و فضایل او بود تقدیم داشت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 388) ، بجل گفتن کسی را، یعنی بس است و بسنده است ترا جایی که رسیدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
بزرگ داشتن. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). گرامی داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عزت کردن و تعظیم کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تعظیم کردن. (فرهنگ نظام). تعظیم و تکریم و گرامی داشتگی. (ناظم الاطباء) : شادمان باد و بر هر مهی او را تبجیل کامران باد و بر هر شهی او را تعظیم. فرخی. و حاجب بزرگ عبداﷲ طاهر بیش از همه او را تبجیل و مراعات و معذرت پیوست. (تاریخ بیهقی). سلطان در ترتیب و تبجیل قدرو تمشیت کار و تمهید رونق او به همه غایتی برسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 438). بهاءالدوله در اجلال و اکرام و تحصیل مرام و تبجیل محل آنچه لایق جلالت حال سلطان و موافق کمال و فضایل او بود تقدیم داشت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 388) ، بَجَل گفتن کسی را، یعنی بس است و بسنده است ترا جایی که رسیدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)