جدول جو
جدول جو

معنی تبجیس - جستجوی لغت در جدول جو

تبجیس
(اِ تِ)
روان کردن آب را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تبجیس آب، روان کردن آن. (از اقرب الموارد) ، شکافتن ریش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبجیل
تصویر تبجیل
گرامی داشتن، بزرگ شمردن، احترام کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
تبخس. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). نماندن مغز مگر در استخوانهای انگشتان و چشم. (آنندراج). بخس المخ تبخیساً، نماند مغز مگر در استخوانهای انگشتان و چشم. یقال: ان آخر ما یبقی فیه المخ من البعیر اذا عجف السلامی و العین فاذا ذهب منهما لم یکن له بقیه بعد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تبخس شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بسیارآب. (منتهی الارب). چشمۀ بسیارآب. (ناظم الاطباء) ، نام اسلحه ای باشد غیرمعلوم. (برهان قاطع) (آنندراج). نوعی سلاح. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 172). یک نوع سلاح. (ناظم الاطباء). قسمی اسلحه که ترکان استعمال میکرده اند. (فرهنگ نظام). احتمالاً باید صورتی باشد از بچاق بمعنی چاقو:
ترکی مکن به کشتن من برمکش بچک.
سوزنی.
من خلیلم تو پسر پیش بچک
سر بنه انی ارانی اذبحک.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اِ ضِ)
تیره گردانیدن آب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) ، بد بو و ضایع شدن آبشخور. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَلْ لُ)
گور (گبر) کردن. (زوزنی). مجوسی گردانیدن. منه الحدیث: فابواه یمجسانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مغ گردانیدن. (آنندراج). مجوسی گردانیدن. (از اقرب الموارد). رجوع به تمجس و مجوسی و مغ و گبر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبنیس مرد، تأخیر کردن او. (از قطر المحیط). تبنیس از چیزی، پس ماندن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پس ماندن از چیزی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شادمانه کردن کسی را. (منتهی الارب). شادمانه گردانیدن. (آنندراج). شاد کردن کسی را. (شرح قاموس) ، بزرگ داشتن کسی را. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مقیم شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تبجید در مکان، اقامت گزیدن در آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بزرگ داشتن. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). گرامی داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عزت کردن و تعظیم کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تعظیم کردن. (فرهنگ نظام). تعظیم و تکریم و گرامی داشتگی. (ناظم الاطباء) :
شادمان باد و بر هر مهی او را تبجیل
کامران باد و بر هر شهی او را تعظیم.
فرخی.
و حاجب بزرگ عبداﷲ طاهر بیش از همه او را تبجیل و مراعات و معذرت پیوست. (تاریخ بیهقی). سلطان در ترتیب و تبجیل قدرو تمشیت کار و تمهید رونق او به همه غایتی برسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 438). بهاءالدوله در اجلال و اکرام و تحصیل مرام و تبجیل محل آنچه لایق جلالت حال سلطان و موافق کمال و فضایل او بود تقدیم داشت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 388) ، بجل گفتن کسی را، یعنی بس است و بسنده است ترا جایی که رسیدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خاموش ماندن از عجز بیان یا از ترس و بیم، درنگ نمودن، منقبض گردیدن، تیز نگریستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نرم و آسان کردن زمین را. (از قطر المحیط). نرم کردن زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
روان گردیدن آب. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پلیدایی پلید گرداندن ناپاک کردن پلید گردانیدن، پلید خواندن ناپاک شمردن،جمع تنجیسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبنیس
تصویر تبنیس
تاخیر کردن او، پس ماندن از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبجید
تصویر تبجید
ماندگاری ماندگار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبجیل
تصویر تبجیل
بزرگ شمردن، احترام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبجیم
تصویر تبجیم
خاموش ماندن از ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبریس
تصویر تبریس
نرم کردن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمجیس
تصویر تمجیس
مغاندن مغ گرداندن زرتشتی گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجیس
تصویر تنجیس
((تَ))
ناپاک کردن، پلید خواندن، ناپاک شمردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبجیل
تصویر تبجیل
((تَ))
بزرگ داشتن، احترام کردن
فرهنگ فارسی معین
احترام، اعظام، بزرگداشت، تجلیل، تعظیم، تکریم، بزرگ شمردن، گرامی داشتن
متضاد: تحقیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد