جدول جو
جدول جو

معنی تبایع - جستجوی لغت در جدول جو

تبایع
با هم خرید و فروش کردن، بیعت کردن
تصویری از تبایع
تصویر تبایع
فرهنگ فارسی عمید
تبایع
(اِ)
از ’ب ی ع’، با یکدیگر خرید و فروخت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با همدیگر بیع کردن. (آنندراج) (از ترجمان علامۀ جرجانی) : وقتی در زمان صاحب عباد رحمه اﷲ تبایعی واقع شد بر صندوقی از جملۀ صندوقهایی چند که مانند دکانها ترصیف و نصب کرده بودند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 54) ، بیعت نمودن. (منتهی الارب). بیعت کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تبایع
(تَ یِ)
از ’ت ب ع’، جمع واژۀ تبیع و تبیعه. (منتهی الارب). تبائع جمع واژۀ تبیع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء). رجوع به تبائع و تبیع و تبیعه شود
لغت نامه دهخدا
تبایع
با یکدیگر بیع کردن
تصویری از تبایع
تصویر تبایع
فرهنگ لغت هوشیار
تبایع
((تَ یُ))
با هم داد و ستد کردن، بیعت کردن
تصویری از تبایع
تصویر تبایع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طبایع
تصویر طبایع
طبیعت ها، قسمتهایی از جهان که ساخته دست بشر نیست مانند گیاهان ها، جانوران ها، جنگل ها، دریاها، کوه و بیابان ها، جهان هستی، قضاها و قدرها، روزگارها، فطرت ها، سرشت ها، نهادها، عناصر چهارگانه شامل آب ها، بادها، خاک و آتش، غریزه ها، جمع واژۀ طبیعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباین
تصویر تباین
جدایی، تفاوت، مخالف هم بودن، تضاد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
اقدام کردن در امری برخلاف مردم. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، بر روی درافتادن و تمادی و سرعت نمودن در شر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بر روی درافتادن در بدی و سرعت نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ستیهیدن در چیزی. (از قطر المحیط). ستیهیدن و خودرایی نمودن، ایستاده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تتایع للقیام، استقل له . (قطر المحیط) ، جنبانیدن شتر کتفهای خود را در رفتن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیاپی درفتادن، ازدحام نمودن، خویشتن را سست انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گذشتن باد بر برگ. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). ناوانیدن باد سر گیاه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءِ)
جمع واژۀ تبیعه. (قطر المحیط). تبایع، جمع تبیعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پدید آمدن سپیدی. (زوزنی). پدید آمدن موی سپید در سر کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پدید آمدن سپیدی در سر موی کسی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ یِ)
رجوع به طبائع و شواهد طبایع در آنجا شود.
- طبایع اربع، چهار عنصر آب، آتش، باد و خاک
لغت نامه دهخدا
(رَ یِ)
جمع واژۀ ربیعه. (از معجم البلدان). و رجوع به ربیعه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
همدیگر شریک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). همدیگر شریک شدن در خانه، توافق بر کاری، پراکنده شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خود را شیعی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِوْ وا)
قطع کردن. (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). بریدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جدا شدن از یکدیگر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). بریدن از یکدیگر. (فرهنگ نظام). فرق. (فرهنگ نظام). تفاوت و فرق بودن و جدایی میان دو چیز. (غیاث اللغات) (آنندراج). اختلاف و تفاوت و مخالفت و تناقض و عدم موافقت. (ناظم الاطباء)، (اصطلاح منطق) تباین بین دو قضیه آن است که مفهوم یکی بر مصادیق دیگری بطور کلی یا بر بعض آن صادق نباشد و آن بر دو قسم است: تباین کلی و تباین جزئی.رجوع بذیل هریک از این دو کلمه شود، (اصطلاح ریاضی) در نزد محاسبان و هندسه دانان دو عدد صحیح را گویند که جز بر واحد (یک) قابل قسمت نباشد مانند 7 و 9 (ظ: 5) که مشترکاً جز بر عدد واحد قابل تقسیم نیستند. پس این دو متباینند. و قید عدد صحیح از آن جهت است که در جریان کسری قرار نگیرد. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 173) (تعریفات جرجانی)، (اصطلاح هندسه) تباین در مقادیر چه خط باشد و چه سطح و چه حجم. مقادیر مشترکه مقادیریند که همواره مقداری یافت شود که آنها را عاد نمایداعم از آنکه در آن جا مقدار اصم باشد یا منطق و مقادیر متباین آن دو مقداری هستند که مقداری یافت نشود که آن دو را عاد نماید. بدین ترتیب دو و چهار مشترکه اند و همچنین جذر دو و جذر هشت. ولی جذر پنج و جذر ده متباینند. این بود تعریفی از تباین و اشتراک در مقادیر، ولی در خطوط نوع دیگری از تباین و اشتراک وجوددارد که به تباین بالقوه و اشتراک بالقوه مشهور است. این نوع از تباین و اشتراک در احجام وجود ندارد و در سطوح هم مورد احتیاج نیست و فقط در خطوط می آید. وخطوط مشترکه بالقوه خطوطی هستند که در طول متباینندولی در مربعات مشترک چون جذر 3 و جذر 6. و خطوطی متباینند بالقوه که در طول و در مربعات آنها اشتراکی نیست چون جذر 2 و جذر 5. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بمعنی بقع است. به بلادی رفتن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). قولهم: ما ادری این بقع،ای این ذهب، کانه قال الی ای بقعه من البقاع ذهب. (تاج العروس). و رجوع به منتهی الارب شود، بدون رنگ گذاشتن رنگرز جاهایی را از جامه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). جابجا بی رنگ گذاشتن رنگرز جامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و منه حدیث ابی هریره: انه رأی رجلا مبقعالرجلین و قد توضاء یرید به مواضع فی رجله لم یصبها الماء فخالف لونها لون ما اصابه الماء. (منتهی الارب) ، تر کردن ساقی مواضعی از جامۀ خود را، به آب پاشیدن بر آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، نرسیدن باران جاهایی را از زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ترسانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مبتدع خواندن. (زوزنی) (آنندراج). به بدعت نسبت کردن کسی را. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بثع برآوردن زخم و آن گوشت پاره ای باشد مثال دندان. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تبّع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تبابعه و تبع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
خریدو فروخت کننده با یکدیگر. (آنندراج). شریک شونده با هم در تجارت و معامله و خرید و فروخت و داد و ستد. (ناظم الاطباء) ، متحد شونده با هم بواسطۀ بیعت کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبایع شود
لغت نامه دهخدا
(رَ یِ)
کوههاییست در سمت مشرق مصعد از سمیرا. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبکیت. (قطر المحیط). غلبه کردن کسی را بحجت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، قطع کردن چیزی را. (قطر المحیط). نیک بریدن چیزی را. (منتهی الارب). نیک بریدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاره پاره ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاره پاره کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طبایع
تصویر طبایع
سجایا، خویها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتایع
تصویر تتایع
اقدام کردن در امری بر خلاف مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبکیع
تصویر تبکیع
نیک بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلیع
تصویر تبلیع
بوجود آمدن سپیدی مو در سر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبدیع
تصویر تبدیع
نو آور خواندن نو آور دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباین
تصویر تباین
جدا شدن از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشایع
تصویر تشایع
همدیگر شریک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبایع
تصویر مبایع
خریدار خریدار خرید کننده جمع مبایعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبایع
تصویر طبایع
((طَ یِ))
جمع طبیعت، سرشت ها، نهادها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبایع
تصویر مبایع
((مُ یِ))
خریدار، خرید کننده، جمع مبایعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تباین
تصویر تباین
جدا شدن از یکدیگر، اختلاف داشتن، تفاوت
فرهنگ فارسی معین
اختلاف، تفاوت، تمایز، توفیر، جدایی، دوگانگی، فرق، مغایرت
متضاد: تماثل
فرهنگ واژه مترادف متضاد