جدول جو
جدول جو

معنی تبالط - جستجوی لغت در جدول جو

تبالط
(اِ فَ)
به شمشیر زدن یکدیگر را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). با یکدیگر شمشیر زدن. (آنندراج). و هنگامی که سواره باشند این کلمه بکار نمی رود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخالط
تصویر تخالط
با هم آمیختن، با یکدیگر آمیزش و معاشرت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لَ)
نام دختر مکنف از بنی عملیق. (از معجم البلدان ج 2 ص 358). رجوع به مادۀ قبل شود، نام دختر مدین بن ابراهیم. رجوع بمادۀ قبل شود. (از معجم البلدان ج 2 ص 358)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
بلاط گسترنده و بلاط سنگهاست که در سرا و جز آن گسترده باشند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِکْ)
آمیختن با هم به معاشرت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اشتباک. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبؤط. رجوع به تبؤط شود
لغت نامه دهخدا
(اِ ضَ)
با هم انکار کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
تبالغ مرض و غم، به نهایت رسیدن آن. (از اقرب الموارد) ، تبالغ در کلام، اظهار بلاغت کردن در حالی که بلیغ نباشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَلِ)
جمع واژۀ تبلغه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رسنی که بدان رسن کلان را با رسن خرد دلو بندند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
خود را ابله نمودن بی آنکه باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
مشتق از تبل بمعنی عقد. (از مع-ج-م البلدان ج 2 ص 358)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
شهری است به یمن بسیار زراعت و فواکه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یاقوت آرد: گفته اند همان تباله ای است که نام آن در کتاب مسلم بن حجاج آمده است. موضعی است ببلاد یمن و گمان میکنم بجز تبالۀ حجاج بن یوسف است زیرا تبالۀ حجاج شهر مشهوری است از سرزمین تهامه در راه یمن... مهلبی گوید: تباله در اقلیم دوم است عرض آن 29 درجه است. اهل تباله و جرش اسلام آوردند... شهر مزبوربسال دهم هجری بدون جنگ گشاده شد و از جملۀ شهرهایی است که در فراوانی نعمت ضرب المثل است. لبید گوید:
فالضیف و الجارالجنیب کأنما
هبطا تباله مخصباً اهضامها.
...و بین تباله و مکه 52 فرسخ است که قریب هشت روزراه است و بین آن و طائف 6 روز راه و بین آن و بیشهیک روز راه است. گویند این شهر بنام تباله دختر مکنف از بنی عملیق است و کلبی پنداشته است بنام تباله دختر مدین بن ابراهیم بوده است. (از معجم البلدان ج 2 صص 357-358). رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 168 و عیون الاخبار ج 1 ص 77 و امتاع الاسماع ص 344 و المعرب جوالیقی ص 60 و 353 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
به شمشیرزننده یکی مرد دیگری را. (آنندراج). جنگ جوی برای حمایت و حفاظت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبالط شود
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
آزمودن. (از قطر المحیط) (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ابوایوب سلیمان بن داود بن سالم بن زید التبالی منسوب به تباله و از محدثان بود. وی از محمد بن عثمان بن عبدالله بن مقلاس ثقفی الطائفی روایت کرد و ابوحاتم رازی از وی حدیث شنید. (از معجم البلدان ج 2 ص 358). و رجوع به انساب سمعانی ورق 102 الف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منسوب به تباله که نام جایی است در نواحی مکه. (انساب سمعانی ورق 102 الف). رجوع به تباله شود
لغت نامه دهخدا
(تَبْ با)
صاحب توابل وفروشندۀ آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تابل فروش. (منتهی الارب) (آنندراج). تابل فروش و دیگ افزارفروش. (ناظم الاطباء). رجوع به تابل و توابل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبالغ
تصویر تبالغ
بنهایت رسیدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبالی
تصویر تبالی
آزمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخالط
تصویر تخالط
با یکدیگر آمیزش و معاشرت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخالط
تصویر تخالط
((تَ لُ))
با یکدیگر معاشرت و آمیزش کردن
فرهنگ فارسی معین