جدول جو
جدول جو

معنی تبازخ - جستجوی لغت در جدول جو

تبازخ
(اِ)
تبازخ در کاری، بازایستادن از آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تقاعس از آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تبازخ فرس، دوتا کردن اسب سم خود را به شکمش هنگام نوشیدن آب به خاطر کوتاهی گردن. (از اقرب الموارد) ، تبازخ زن، کلان سرین شدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). خارج شدن عجیزت او. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِظْ ظِ)
بلند کردن سرین خود را، گام فراخ نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، بسیاری نمودن به آنچه نزد خود نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، تبازی رهام (مرغ غیرشکاری) ، خود را مانند باز نمودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با هم فخر نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفاخر. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا