جدول جو
جدول جو

معنی تاکوت - جستجوی لغت در جدول جو

تاکوت(کَ)
تکوت. تکّوت. تیکوک. بلغت اهل بربر فربیون. (دزی ج 1 ص 139). در مغرب اقصی بلغت بربر فریبون را نامند و همچنین در مغرب میانه این نام را به دانۀ ’اثل’ دهند که فارسیان آن را ’کیزمازک’ (گزمازک) گویند. رجوع به ’اثل’ شود. (از لکلرک ج 1 ص 302). رجوع به مفردات ابن البیطار ج 1 ص 12 و کلمه ’اثل’ و تاکوب شود
لغت نامه دهخدا
تاکوت
صمغ درخت افربیون که آنرا لبانه مغربیه نیز گویند. توضیح در بعضی کتب تاکوت را بصورت تیکوت هم ذکر کرده اند و در برهان بصورت تاکوب آمده است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باکوت
تصویر باکوت
(دخترانه)
میوهایی که توسط باد ریخته باشد (نگارش کردی: باکوت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تابوت
تصویر تابوت
صندوق چوبی دراز که مرده را در آن می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاغوت
تصویر تاغوت
داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته
تا، ته، تی، تادار، تادانه، ته دار، تی گیله، تایله، تاه، دغدغان
فرهنگ فارسی عمید
(تُدْ دَبْ با)
اطباء مغرب حب الاثل را گویند. رجوع به ’اثل’ و مفردات ابن البیطار ج 1 ص 12 و دزی ج 1 ص 139 و تاکوت شود
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای است در هند، خواندمیر نویسد: در هشتم ذیقعده سنۀ تسع و ثلثین و ستمائه (639) سلطان مسعودشاه که بغایت کریم طبع و نیکوسیرت بود، سریر سلطنت دهلی را بوجود خود مشرف گردانیده امر وزارت را من حیث الاستقلال به خواجه مهذب الدین تفویض نمود و حکومت بهرایج را بعم خود ... و ایالت بلاد تاکور و سور بملک عزالدین بلبن بزرگ تعلق گرفت، (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 623)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تاکوت. (دزی ج 1 ص 149). رجوع به تاکوت شود
لغت نامه دهخدا
همیشه خاموش، (مهذب الاسماء)، مرد بسیار خاموش، نظیر ساکوته، (منتهی الارب) (آنندراج)، کثیرالسکوت،
اسم للسکوت، (اقرب الموارد)، اسم است بمعنی خاموشی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تنکت: دیگر از ناحیت تنکوت از موضعی که آن را قراتاهی گویند. (جهانگشای جوینی). و رجوع به تاریخ جهانگشای ج 1 ص 15، 23، 42، 51، 109، 110، 142، 154، 181 و 211 و تنکت شود
لغت نامه دهخدا
صندوق چوبی، صندوق مرده، (غیاث اللغات)، ظرف صندوق مانند که میت را در آن گذاشته به قبرستان برند، (فرهنگ نظام)، صندوق جنازه و آنچه در تربت میدارند، (آنندراج)، صندوق چوبی برای مرده (از المنجد)، صندوق، اصله تابو سکنت الواد فانقلبت هاء التانیث تاء ولغه الانصار التابوه بالهاء (منتهی الارب)، صندوقی که مرده را در آن نهند، ظرفی چوبین که مرده را با آن به گورستان برند، صندوق چوبی یا فلزی که جسد مرده را در آن گذارند و سپس روی آنرا می پوشانند، ج، توابیت، (مهذب الاسماء) :
تراشید تابوتش ازعود خام
برو بر زده بند زرین ستام،
فردوسی،
بپوشید بازش بدیبای زرد
سرتنگ تابوت را سخت کرد،
فردوسی،
ز تیماراو بد دلش بر دو نیم
یکی تنگ تابوت کردش ز سیم،
فردوسی،
بتابوت زرینش اندر نهاد
تو گفتی زریر از بنه خود نزاد،
فردوسی،
تراتنگ تابوت بهر است و بس
خورد رنج تو ناسزاوار کس،
فردوسی،
سقف گفت ما بندگان توایم
نیایش کن پاک جان توایم
که این دخمه پر لاله باغ تو باد
کفن دشت شادی و راغ تو باد
بگفتند و تابوت برداشتند
ز هامون سوی دخمه بگذاشتند،
فردوسی،
روانت گر از آز فرتوت نیست
نشست تو جز تنگ تابوت نیست،
فردوسی،
نخست آنکه تابوت زرین کنید
کفن بر تنم عنبر آگین کنید،
فردوسی،
برومش فرستاد شاپور شاه
بتابوت و از مشک بر سر کلاه،
فردوسی،
سر نیزه و گرز خم داده بود
همه دشت پرکشته افتاده بود
بسی کوفته زیر نعل اندرون
کفن سینۀ شیر و تابوت خون،
فردوسی،
نه تابوت یابم نه گور و کفن
نه بر من بگرید کسی زانجمن،
فردوسی،
پشوتن همی رفت گریان براه
پس و پشت تابوت و اسپ سیاه،
فردوسی،
خروشان بزاری و دل سوگوار
یکی زر تابوتش اندر کنار،
فردوسی،
خروشی بزاری و دل سوگوار
یکی سیم تابوتش اندر کنار،
فردوسی،
بتابوت زر اندرون پرنیان
نهاده سر ایرج اندرمیان،
فردوسی،
ز تابوت زر تخته برداشتند
که گفتار او خیره پنداشتند،
فردوسی،
ز تابوت چون پرنیان برکشید
سر ایرج آمد بریده پدید،
فردوسی،
کنون چون زمان وی اندر گذشت
سرگاه اوچوب تابوت گشت،
فردوسی،
که بهر تو این آمد از رنج تو
یکی تنگ تابوت شد گنج تو،
فردوسی،
خروشی بر آمد از آن سوگوار
یکی زر تابوتش اندر کنار،
فردوسی،
تو رنجی و آسان دگر کس خورد
سوی گور و تابوت تو ننگرد،
فردوسی،
همی آرزو گاه و شهر آمدش
یکی تنگ تابوت بهر آمدش،
فردوسی،
سپه پیش تابوت می راندند
بزرگان بسر خاک بفشاندند،
فردوسی،
چو تابوت را دید دستان سام
فرود آمد از اسب زرین لگام،
فردوسی،
سر تنگ تابوت کردند سخت
شد آن سایه گستر دلاور درخت،
فردوسی،
چون جای دگر نهاد می باید رخت
نزدیک خردمند چه تابوت و چه تخت،
عنصری،
چون خوارزمشاه فرمان یافت ممکن نشد تابوت و جز آن ساختن، (تاریخ بیهقی)، گفتند شما بشستن وتابوت ساختن مشغول شوید، (تاریخ بیهقی)،
تنت گور است و پا لحد و دلت تابوت و جان مرده
فراغت روضۀ خرم مشقت دوزخ یزدان،
ناصرخسرو،
گر رسیدی دست غسلش ز آب حیوان دادمی
بلکه چون اسکندرش تابوت زرفرمودمی،
خاقانی،
سرتابوت بازگیر و ببین
که چه رنگ است آنچه پیکر اوست،
خاقانی،
بگذاریم زر چهرۀ خاقانی را
حلی آریم و بتابوت پسر بربندیم،
خاقانی،
پای تابوت تو چون تیغ بزر درگیرم
سرخاک تو چو افسر بگهر در گیرم،
خاقانی،
تابوت او چه عکس فکنده ست بر شما
کز اشک رخ چو تختۀ او غرق زیورید،
خاقانی،
تابوت او که چارفلک بر کتف برند
بر چار سوی مهلکه یکره بر آورید،
خاقانی،
آنچه مادر بر سر تابوت اسکندر نکرد
من بزاری بر سر تابوت او بنمودمی،
خاقانی،
این توانید که مادر بفراق پسر است
پیش مادر سر تابوت پسر بگشایید،
خاقانی،
پیش کان گوهر تابنده بتابوت کنید
تاب دیده بدو یاقوت و درر باز دهید،
خاقانی،
سر تابوت مرا باز گشائید همه
خود ببینید و بدشمن بنمائید همه،
خاقانی،
سرتابوت شاهان را اگر در گور بگشایند
فتاده در یکی کنجی دوپاره استخوان بینی،
خاقانی،
خاک تب آرنده به تابوت بخش
آتش تابنده به یاقوت بخش،
نظامی،
که آن ناجوانمردبرگشته بخت
که تابوت بینم منش جای تخت،
سعدی (بوستان)،
اولش مهد و آخرش تابوت
در میان جستجوی خرقه و قوت،
اوحدی،
کفن بیاور و تابوت جامه نیلی کن
که روزگار طبیب است و عافیت بیمار،
عرفی،
- امثال:
تو کی مردی ما تابوت حاضر نکردیم، جایی که در آن بقایای اجساد پاکان و اولیأاﷲرا در آن نگاهداری کنند، (دزی ج 1 ص 138)، گویا ظرفی چوبین که بدان خاک و خشت و جز آن میکشیده اند:
کنون کنده و سوخته خانه هاشان
همه باز برده به تابوت و زنبر،
دقیقی،
، ساختمان کوچک و مستطیل چوبین که برسقف گوری سازند، (دزی ج 1 ص 138)، (عربی مستحدث) نوعی ماشین آبی، (دزی ج 1 ص 138)، صندوقی که موسی علیه السلام چون حرب کردی آنرا پیش داشتی، (ترجمان علامۀ جرجانی)، آنچه یهودان تورات در آن نهند، (السامی فی الاسامی)، آن جای که تورات در آن نهند، رجوع به تابوت عهد شود، صندوقی که حق تعالی به آدم فرستاد و در آن صورت انبیاء علیهم السلام بود
لغت نامه دهخدا
بلغت اهل بربر دوایی است که آن را فرفیون خوانند، گزندگی جانوران را نافع است، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، مأخوذ از بربری، فرفیون، (ناظم الاطباء)، رجوع به تاکوت و فرفیون و فربیون شود
لغت نامه دهخدا
وی در دوران امیرتیمور گورکان حاکم قسطنطنیه بود، خواندمیر آرد: بعد از آنکه خاطر خطیر خسروجهانگیر از تمهید بزم عیش به او پرداخت ... مولانا بدرالدین احمد ... را به رسم رسالت بجانب مصر فرستاد ... و مقارن آن حال ایلچی تاکور حاکم قسطنطنیه که اکنون به استنبول اشتهار یافته بدرگاه عالم پناه رسید و اشرفی بیشمار و تحف بسیار بگذرانید و خبر اطاعت فرستندۀ خود بعرض رسانید، (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 511)
امیر تاکور اوغانی، بنابر قول حمداﷲ مستوفی از امراء اوغان و معاصر شاه شجاع بود و سلطان احمد که بعد از وفات شاه شجاع بسلطنت رسید، پس از ورود به کرمان وی را محبوس گردانید، رجوع به تاریخ گزیده چ عکسی ص 736 شود
لغت نامه دهخدا
(تاکْ کو)
جمع واژۀ تاک ّ در حالت رفعی. رجوع به تاک ّ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تابوت
تصویر تابوت
صندوقی دراز که مرده را در آن گذارند و به گورستان برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاغوت
تصویر تاغوت
تاقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تاغوت واژه پارسی است ته تی توخ تا د انه تاغران ته دار تادار (گویش گیلکی) تی یاتوغ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
صمغ درخت افربیون که آنرا لبانه مغربیه نیز گویند. توضیح در بعضی کتب تاکوت را بصورت تیکوت هم ذکر کرده اند و در برهان بصورت تاکوب آمده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکوت
تصویر ساکوت
بسیار خاموش مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابوت
تصویر تابوت
صندوق فلزی یا چوبی که مرده را در آن گذارند
فرهنگ فارسی معین
عماری، رونده، جنازه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تاقچه، لبه ی پرتگاه کم ارتفاع
فرهنگ گویش مازندرانی