جدول جو
جدول جو

معنی تاک - جستجوی لغت در جدول جو

تاک
درخت انگور، مو، کرم، رز، رزبن
تصویری از تاک
تصویر تاک
فرهنگ فارسی عمید
تاک
ده کوچکی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد که در 68 هزارگزی جنوب خاوری فریمان و در 10 هزارگزی جنوب راه مالرو فریمان به آق دربند قرار دارد، دامنه ای است معتدل و18 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تاک
نام قومی است در نواحی دهلی و گجرات، (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
تاک
درخت انگور، (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 250) (شرفنامۀ منیری) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات) (فرهنگ اوبهی) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام)، در تکلم موو نام دیگرش رز است، (فرهنگ نظام)، درخت رز و نهال رز، (ناظم الاطباء)، کرم، نامیه، (السامی فی الاسامی چ تهران ص 104)، گاهی ’تاک’ را به ’رز’ اضافه کنند بهمین معنی: فرخو، پیراستن تاک رز بود، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)،
تاک رز بینی شده دینارگون
پرنیان سبز او زنگارگون،
رودکی (از لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 250)،
یک لخت خون بچۀ تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک داردو هم گونۀ عقیق،
عماره (از لغت فرس اسدی ایضاً)،
بیاور آنکه گواهی دهد ز جام که من
چهار گوهرم اندر چهار جای مدام
زمرد اندر تاکم، عقیقم اندر غژب
سهیلم اندر خم، آفتابم اندر جام،
ابوالعلاءششتری (از لغت فرس ایضاً ص 27)،
ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان
چو زنگیانی بر بازپیچ بازیگر،
بوالمثل (از لغت فرس اسدی ایضاً ص 57)،
انگور و تاک او نگر و وصف او شنو
وصف تمام گفت ز من بایدت شنید،
بشار مرغزی،
شد گونه گونه تاک رز چون پیش نیل رنگرز
اکنونت باید خز و بز گرد آوری و اوعیه،
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 79)،
تاک رز را دید آبستن چون داهان
شکمش خاسته همچون دم روباهان،
منوچهری (دیوان ایضاً ص 161)،
کشیده سر شاخ میوه بخاک
رسیده بچرخشت میوه ز تاک،
اسدی،
عیب ناید بر عنب چون بود پاک و خوب و خوش
گرچه از سرگین برون آید همی تاک عنب،
ناصرخسرو،
تو ز خوشه عصیر چون یابی
تا نگیرد ز تاک خوشه عصیر،
ناصرخسرو،
تا که سرانگشت تاک کرد خزان فندقی
کرد چمن پرنگار پنجۀ دست چنار،
خاقانی،
تاک انگور تا نگرید زار
خندۀ خوش نیارد آخر کار،
نظامی،
پادشه همچو تاک انگور است
درنپیچد در آن کزو دوراست،
نظامی،
تو گفتی خردۀ مینا بر خاکش ریخته است و عقد ثریا از تاکش درآویخته، (گلستان)،
تاک از پی غوره میدهد مل
شاخ از پس سبزه میدهد گل،
امیرخسرو دهلوی،
قصۀ تقصیر ایشان را که در عمارت رز خواجه علاءالدین کرده بودند بر ایشان خواندند و مواضع تقصیر را روشن بیان کردند بمثابتی که فرمودند در عمارت فلان تاک و فلان تاک تقصیر کردید، (انیس الطالبین بخاری نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامۀ دهخدا ص 103)،
بودم آن روز من از طایفۀ دردکشان
که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان،
جامی (دیوان چ هاشم رضی ص 591)،
تاک را سیراب کن ای ابر رحمت زینهار
قطره تا می میتواند شد چرا گوهر شود؟
(از انجمن آرا) (آنندراج)،
رجوع به مو و رز و تاکستان شود،
- ترکیبها:
آب تاک، زادۀ تاک، زبان تاک، طارم تاک، (از آنندراج)،
- امثال:
تاک فروختن و چرخشت خریدن، چون گولان، گرانی را به ارزانی بدل دادن، (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 536)،
، شاخ و شاخه (اعم از رز و جز آن) :
چو آن سرو روان شد کاروانی
ز تاک سرو می کن دیده بانی،
حافظ،
، درخت میوه را نیز گویند، (فرهنگ اوبهی)، نیز آنچه از رسن راست می کنند و در چهر و امثال آن آویزند و بر آن چیزها میدارند، هندیش چهکا نامند، (آنندراج)، بنائی بخم، و طاق معرب آن است، مؤلف صراح اللغه در ذیل کلمه طوق آرد: الطاق ما عطف من الابنیه و الجمع الطاقات و الطیقان، فارسی معرب:
تاک بر تاک شاخهای درخت
بسته بر اوج کله تخت به تخت،
نظامی
به هندی درهم است که چهار دانگ و نیم باشد، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
تاک
(ک ک)
احمق. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ابله. (برهان). ج، تاکون، تککه، تکاک، تکک. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، لاغر، هلاک شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تاک
(کَ)
آن. (از دزی ج 1 ص 139). اسم اشارۀ مؤنث ذاک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تاک
درخت انگور درخت انگور مو: (تاک رز بینی شده دینار گون پرنیان سبز او زنگار گون) (رودکی)
تصویری از تاک
تصویر تاک
فرهنگ لغت هوشیار
تاک
درخت انگور
تصویری از تاک
تصویر تاک
فرهنگ فارسی معین
تاک
انگور، رز، رزبن، سلیل، مو، تاک بن، سارونه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تاک
چشم اندازی در سراشیبی، یکی، برد، تک، نامی بومی برای سگ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاژ
تصویر تاژ
(دخترانه و پسرانه)
لطیف، نازک، نام پسرفرواک برادر هوشنگ پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تباک
تصویر تباک
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی و فرمانروای جهرم در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تاکد
تصویر تاکد
استوار گشتن چیزی یا امری، محکم شدن، استوار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاکس
تصویر تاکس
قیمت ثابت که از طرف دولت برای چیزی معین شود، نرخ
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
دهی از دهستان میان رود علیا بخش نور شهرستان آمل واقع در 48هزارگزی باختری آمل از طریق رود بارک. ناحیۀ کوهستانی و سردسیر است و 430 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه بلده و محصول آن غلات، سیب زمینی و میوه و شغل مردم آنجا زراعت و گله داری است. دارای دبستان و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 110 شود
لغت نامه دهخدا
نرخ و مالیات هر چیزی، این لفظ از زبان فرانسه است و در فارسی مستعمل ولیکن جزء زبان فارسی نشده است، (فرهنگ نظام)، نرخ مقطوع و معین، در تداول عوام، مزد مقطوع زنان روسپی
لغت نامه دهخدا
هندی تبیرک تبیره کوچک دو پیاله مانند کوچک که هنگام پایکوبی برهم زنند و باآوای آن آهنگ سرود را نگاه دارند طبق فلزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تام
تصویر تام
کم و بغایت اندک تمام، درست، کامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باک
تصویر باک
پروا، ترس فرانسوی لاوک انگلیسی پشتیار زبانزد ورزشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتاک
تصویر آتاک
فرانسوی تاز
فرهنگ لغت هوشیار
تاغ از گیاهان واژه پارسی است دارم اسپی کش استخوان در پوست - هست چون در جوال هیزم تاغ (کمال اسماعیل) درختچه ای از تیره اسفناجیان دارای برگهای مثلثی شکل و گلهای خوشه یی که در حدود 10 گونه از آن در ایران و دیگر ممالک آسیا و آفریفا و اروپا شناخته شده، بداغ، زیتون تلخ
فرهنگ لغت هوشیار
استوار شدن، استحکام استواری بی برگشت استوار شدن محکم گشتن، استواری استحکام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاکل
تصویر تاکل
خوردگی، درخشندگی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی نهاده بها نرخ انگلیسی ساو (مالیات) قیمت نرخ نرخ ثابت هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاکس
تصویر تاکس
((کْ))
نرخ، قیمت ثابت هر چیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاب
تصویر تاب
طاقت، تحمل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تاو
تصویر تاو
طاقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تال
تصویر تال
طبق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تاغ
تصویر تاغ
آق خزک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تاژ
تصویر تاژ
آلاچق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تار
تصویر تار
شبکه
فرهنگ واژه فارسی سره
روستایی از بخش ییلاقی نور، تیرانداز، زن آرایشگر
فرهنگ گویش مازندرانی
بالاترین نقطه ی درخت، ظرف چوبی برای نگهداری ماست و شیردوشی، کاکل، موی بلند و حالت داده ی میان سر
فرهنگ گویش مازندرانی
تاقچه، لبه ی پرتگاه کم ارتفاع
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع کلیجان رستاق ساری
فرهنگ گویش مازندرانی