جدول جو
جدول جو

معنی تأنیس - جستجوی لغت در جدول جو

تأنیس
(اِطْ طِ)
انس دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نزد سبعیه از متکلمین استمالت هر یک از مدعوین است بدان چه هوای او و طبیعت او بدان مایل شود. کمال الدین ابوالغنایم در اصطلاحات صوفیه آرد: تأنیس تجلی در مظاهر حسیه است بخاطر انس دادن مرید مبتدی به تزکیه و تصفیه و آنرا تجلی فعلی نامند. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 83) ، دیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاقدیس
تصویر تاقدیس
طاقدیس، چین خوردگی های طاق مانند زمین، طاق مانند، به شکل طاق، ایوان
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگستان این کلمه را بجای چین خوردگی زمین که بشکل طاق است، انتخاب کرده است، طاقدیس، (به همه معانی) رجوع به طاقدیس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
دو راه زن را یک گردانیدن. اتم المراءه تأتیماً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ ءَ)
بچۀ نگونسار زادن زن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ثلاثی مجرد ا ت ی ، راه آب وادادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) : اتی الماء تأتیه و تأتیاً، سهل سبیله. (اقرب الموارد). تسهیل جریان آب. آسان کردن راه آب. رجوع به تأتی و ناظم الاطباء شود
آمدن کسی را و آوردن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پی سپر و آسان و بمراد کردن کاری را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ بِءْ)
اثر و نشان گذاشتن در چیزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نشان گذاشتن در چیزی. (آنندراج). اثر کردن. (زوزنی). و با لفظ داشتن و کردن مستعمل است (در فارسی). (آنندراج) : این دوستی چنان مؤکد گردد که زمانه را در گشادن آن هیچ تأثیرنماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212، چ فیاض ص 215).
ارکان موالید بدو هستی دارند
تأثیر بسی مشمر در وی حدثان را.
ناصرخسرو.
تن جفت نهانست و بفرمان روانست
تأثیر چنین باشدفرمان روان را.
ناصرخسرو.
آدمی را ز چرخ تأثیریست
چرخ را از خدای فرمانیست.
مسعودسعد.
اینهمه حشمت ز یک تأثیر صبح بخت تست
باش تا خورشید اقبالت برآید آشکار.
سنایی.
کشتۀ معشوق را درد نباشد که خلق
زنده بجانند و ما زنده بتأثیر او.
سعدی.
جان من زنده بتأثیر هوای لب تست
سازگاری نکند آب و هوای دگرم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
نام وی میرزا محسن از تبریزی های متولدشده در اصفهان است. اجداد وی را شاه عباس صفوی از تبریز کوچانید و در اصفهان مسکن داد. تاریخ تولد تأثیر را بر مبنای این دو بیت:
در پنجه و پنج عمر درباختنی
یک گوهرم افتاد و نشد ساختنی
تاریخ به جاخالی دندان آمد
انداختمی یکی ز انداختنی.
در حدود سال 1060 هجری قمری دانسته اند و بنا بر تصریح تذکرۀ خوشگو بسال 1129 هجری قمری درگذشت. وی از مستوفیان دربار صفوی و چندی هم وزیر یزد بود:
چون خلاص از عمل یزد شدم
گشتم آسوده فتادم به بهشت
پی تاریخ یکی ز اهل سخن
قلم آورد و ’تخلص’ بنوشت.
چنانکه از این ابیات آشکارمی گردد وی بسال 1120 هجری قمری از خدمات دیوانی کناره گرفت و با عزت و احترام در خانه خود معتکف گشت تا برحمت ایزدی پیوست. آذر بیگدلی در آتشکده آرد: ’با وجود اینکه تخلصش تأثیر است، سخنش بی تأثیر است’. اورا دیوانی است شامل قصاید، مقطعات، مثنوی ها، غزلیات که در حدود 16435 بیت شمرده اند. رجوع به آتشکدۀ آذر (چ زوار) ص 174 و فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 573 و کتاب دانشمندان آذربایجان صص 77-81 و قاموس الاعلام ترکی و تذکرۀخوشگو و تاریخ یزد آیتی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دیگ را بر دیگدان نهادن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دیگ را دیگپایه کردن. (زوزنی). دیگ بر دیگپایه نهادن. (تاج المصادر بیهقی). بار گذاشتن دیگ. بار کردن دیگ، طلب کردن: اثفه تأثیفاً، طلب کرد آنرا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: نام گلهای باستانی یعنی مردم قدیم فرانسه است و معبودی بهمین نام داشتند که وی را موکل بر رعد می پنداشتند و به احتمال قوی این همان رب ّالنوعی است که ژرمن های باستانی آنرا ’تور’ می نامیدند
لغت نامه دهخدا
ترسیس، طرسیس، مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: طبق مندرجات کتب عبرانی نام محل بسیار دوری است و بنابه روایتی کشتی های حضرت سلیمان از آنجا طلا حمل می نمودند، در تحقیق این مطلب اختلاف است، برخی گویند مقصود زنگبار است، جمعی را عقیده بر آنست که این موضع همان ’اوفیر’ مذکور در کتابهای عبرانی می باشد و بعضی گمان دارند مکان مجهولی است، گروهی نیز گویند همان ’تارتسۀ’ واقع در اسپانیا است، در جنوب اسپانیا در نزدیکی ’هوئلوا’ محلی موسوم به ’تارسیس’ وجود دارد که در آن معدن طلای بسیاری یافت شود و در زمان عرب ’طرطوشه’ نامیده میشده، ممکن است ’تارسیس’ عبرانیها و ’تارتسۀ’ فینیقی ها همین مکان باشد، رجوع به ’تارتسه’ شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
استفان. جراح زایانندۀ فرانسوی، متولد در ’ازری’ (1828-1897م.)
لغت نامه دهخدا
(تارْ)
دهکده ای در درۀ شمال شرقی ’آلپ کارنیک’ نزدیک شهر تارویس ایتالیا به ارتفاع 811گز، دارای کلیسایی زیبا، کار خانه سیمان. 3150 تن سکنه دارد و در تابستان عده زیادی به آنجا می روند
لغت نامه دهخدا
بلغت بربر خس الحمار، رجل الحمام، حالوما، کحلا، شنجار، شنگار، انقلیا، قالقس و حمیرا راگویند، رجوع به لکلرک ج 1 ص 456 و ج 2 ص 29 و 345 و ذیل ص 346 همان کتاب و شنجار و حمیرا در لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام شهری است در هندوستان. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). گردیزی در زین الاخبار آرد: در سنۀ احدی و اربعمائه (401 هجری قمری)... چنین خبر آوردند مر امیر محمود را، که تانیسر جایی بزرگ است و بتان بسیار اندرون، و این تانیسربنزدیک هندوان همچنان است که مکه بنزدیک مسلمانان، و سخت بزرگ دارند هندوان آن بقعت را، و اندر آن شهر بت خانه سخت کهن و اندر آن بتخانه بتی است که آن را جکرسوم گویند. چون امیر محمود رحمه اﷲ این خبر بشنید رغبتش افتاد که بشود و آن ولایت را بگیرد و آن بتخانه ویران کند و مزدی جزیل خویشتن را بحاصل آرد و اندر سنۀ اثنین و اربعمائه (402 هجری قمری) از غزنین برفت و قصد تانیسر کرد. چون براو چیپال شاه هندوستان خبر یافت تافته گشت و رسول فرستاد سوی امیر محمود که اگر این عزم را بیفکنی و سوی تانیسر نشوی پنجاه فیل خیاره بدهم. امیر محمود رحمه اﷲ بدان سخن التفات نکرد و برفت، (چون) به دیره رام رسید مردمان رام بر راه آمدند اندر انبوهی بیشه و اندر کمینگاهها بنشستند و بسیار مسلمانان را تباه کردند و چون به تانیسر رسید شهر خالی کرده بودند، آنچه یافتند غارت کردند و بتان بسیار بشکستند و آن بت جکرسوم را به غزنین آوردند و بر درگاه بنهادند و خلق بسیار گرد آمده بنظارۀ آن. (زین الاخبار چ 1327 ص 55).
از آنکه جایگه حج هندوان بودی
بهار گنگ بکند و بهار تانیسر.
عنصری.
بکشت مردم و بتخانه ها بکند و بسوخت
چنانکه بتکدۀ دارنی و تانیسر.
فرخی.
رجوع به تانیشر شود
لغت نامه دهخدا
(جُ نَ)
یاقوت گوید: بخط ابوالفضل العباس بن علی الصولی معروف به ابن برد الخباز یافتم که چنین ضبط شده بود: و آن شهر قدیمی است که با ارجیش از اعمال خلاط از ارمنیۀ چهارم است، عیاض بن غنم آنرا بگشود و آن در اقلیم پنجم است، طولش 70 درجه و نیم و عرضش 40 درجه و یک ششم. مسعر بن مهلهل گفته است: باجنیس شهر بنی سلیم است و در آن معدن نمک اندرانی و معدن مغنیسیا و معدن مس هست و بدانجا گیاه درمنه (شیح که از درون آن کرم و مار بیرون آید) میروید ولی نوع ترکی آن بهتر است. و افسنتین و اسطوخودوس نیز بدانجا روید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بند کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازداشت کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن کسی را به مکروه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعییر کردن او را. (از اقرب الموارد). سخن ناخوش بدو گفتن، خوار کردن. (تاج المصادر بیهقی). خرد و حقیر شمردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوار و ذلیل گردانیدن. (از منتهی الارب) ، سرزنش کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، غلبه کردن بر کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سرزنش کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ملامت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، غالب آمدن در حجت، راندن و بازداشتن سائل. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’ای س’، ناامید کردن. (تاج المصادربیهقی). ناامید گردانیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کم و خوار شمردن، اثر کردن در چیزی، نرم گردانیدن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تأیس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سستی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درنگی نمودن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تأنن. رجوع به تأنن شود
لغت نامه دهخدا
(اِطْ طِ)
در شگفت آوردن. (منتهی الارب)) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کنارۀ چیزی تیز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از تاج العروس) (آنندراج). تیز کردن پیکان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، طلب کردن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس) ، رسانیدن شتران را بمرغزار ستورنارسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برانگیختن کسی را بر ننگ. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِفِءْ)
مؤنث کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). مؤنث خواندن. (آنندراج). خلاف تذکیر در اسم. (منتهی الارب) :
لیک چون مرد به زن پیوندد
حکم تأنیث قوی تر گیرند.
خاقانی.
، نام ماده بودن لفظی. (فرهنگ نظام) ، نرم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
کشاورز گردیدن، کار و خدمت گرفتن از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برزگری کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
از شهرهای مصر باستان در میان مصب نیل که مقر پادشاهان ’هیکسس’ و منشاء بیست ویکمین سلالۀ سلطنتی مصر بود
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
نرم و خوار گردیدن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درنگ کردن. (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درنگ نمودن. (فرهنگ نظام). انتظار نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آهسته کردن. (فرهنگ نظام). درنگی. سستی نمودن. (منتهی الارب). بمعنی درنگ و دیر، و نوشته اند که این مأخوذ از ’اناء’ است که بکسر اول باشد بمعنی درنگ و دیر در وقت چیزی یافتن. (آنندراج) (غیاث اللغات). آهسته کاری، مقابل شتابزدگی. حلم: التأنی من الرحمن. و اگر شاه در این معنی تأنی نفرماید و... همچنان مغبون شود. (سندبادنامه ص 85)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
انس گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). ضد توحش. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). خو گرفتن به چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). آرام یافتن به چیزی و رفتن وحشت از او. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، انسان گردیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تأنس درنده، احساس کردن آن شکار را از دور. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تأنس دد به چیزی، خو گرفتن بدان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
زه کردن کمان را: اتّر القوس تأتیراً. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
انس دادن خو گرداندن خوگر کردن، دیدن چیزی به چشم خوردن خوگر کردن دمساز کردن انس دادن
فرهنگ لغت هوشیار
طاقدیس تاغدیس تاکدیس واژه پارسی است نام تختی افسانه ای، چین خوردگی های بزرگ زمین که خسمان است و برجستگی آن به سوی بالاست (طاق تازی گشته تاک پهلوی است) چین خوردگیهای عظیم زمین که بشکل قوسی است که تحدبش بطرف بالااست چین خوردگیهای عظیمی طاقی شکل آنتی کلینال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاقدیس
تصویر تاقدیس
مانند تاق، به شکل تاق، در دانش زمین شناسی به چین خوردگی های تاق مانند زمین گفته می شود، تخت تاقدیس، نام تخت خسروپرویز که از عجایب زمان وی شمرده می شد
فرهنگ فارسی معین
الفت دادن، انس دادن، خوگر کردن، دمساز کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد