عیب کردن کسی را در روی او. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رگ زدن تا خون ازآن گرفته بریان کرده خورده شود، بر مرده محاسن او شمرده گریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پس از مرگ کسی بر وی ثنا گفتن و از این معنی است: لم یزل یقرظ احیاکم و یؤبن موتاکم. (اقرب الموارد). مرده را بستودن. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، تاءبﱡل. (تاج العروس). در پی اثر چیزی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). در غیاث نوشته که تأبین در پی چیزی شدن و پس چیزی رفتن باشد از صراح و منتخب و صاحب مزیل الاغلاط نوشته که این مصدر است بر وزن تفعیل بمعنی پیروی مگر استعمال این مصدر بمعنی اسم فاعل درست است بمعنی پیروی کننده چنانچه جمع این فارسیان تابینان می آرند. (آنندراج) ، چشم داشتن و انتظار کشیدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
عیب کردن کسی را در روی او. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رگ زدن تا خون ازآن گرفته بریان کرده خورده شود، بر مرده محاسن او شمرده گریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پس از مرگ کسی بر وی ثنا گفتن و از این معنی است: لم یزل یقرظ احیاکم و یؤبن موتاکم. (اقرب الموارد). مرده را بستودن. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، تَاءَبﱡل. (تاج العروس). در پی اثر چیزی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). در غیاث نوشته که تأبین در پی چیزی شدن و پس چیزی رفتن باشد از صراح و منتخب و صاحب مزیل الاغلاط نوشته که این مصدر است بر وزن تفعیل بمعنی پیروی مگر استعمال این مصدر بمعنی اسم فاعل درست است بمعنی پیروی کننده چنانچه جمع این فارسیان تابینان می آرند. (آنندراج) ، چشم داشتن و انتظار کشیدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
از ثلاثی مجرد ابو، ابیت له تأبیه، گفتم او را پدر من فدای تو باد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از غایت تواضعو یا محبت پدر خویش را فدای کسی کردن (در گفتار) آگاه گردانیدن، بیاد کسی دادن، تهمت کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
از ثلاثی مجرد اَبَوَ، ابیت له تأبیه، گفتم او را پدر من فدای تو باد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از غایت تواضعو یا محبت پدر خویش را فدای کسی کردن (در گفتار) آگاه گردانیدن، بیاد کسی دادن، تهمت کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
از ثلاثی مجرد ا ت ی ، راه آب وادادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) : اتی الماء تأتیه و تأتیاً، سهل سبیله. (اقرب الموارد). تسهیل جریان آب. آسان کردن راه آب. رجوع به تأتی و ناظم الاطباء شود آمدن کسی را و آوردن. (از ناظم الاطباء)
از ثلاثی مجرد اَ ت َ ی َ، راه آب وادادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) : اتی الماء تأتیه و تأتیاً، سهل سبیله. (اقرب الموارد). تسهیل جریان آب. آسان کردن راه آب. رجوع به تأتی و ناظم الاطباء شود آمدن کسی را و آوردن. (از ناظم الاطباء)
اثر و نشان گذاشتن در چیزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نشان گذاشتن در چیزی. (آنندراج). اثر کردن. (زوزنی). و با لفظ داشتن و کردن مستعمل است (در فارسی). (آنندراج) : این دوستی چنان مؤکد گردد که زمانه را در گشادن آن هیچ تأثیرنماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212، چ فیاض ص 215). ارکان موالید بدو هستی دارند تأثیر بسی مشمر در وی حدثان را. ناصرخسرو. تن جفت نهانست و بفرمان روانست تأثیر چنین باشدفرمان روان را. ناصرخسرو. آدمی را ز چرخ تأثیریست چرخ را از خدای فرمانیست. مسعودسعد. اینهمه حشمت ز یک تأثیر صبح بخت تست باش تا خورشید اقبالت برآید آشکار. سنایی. کشتۀ معشوق را درد نباشد که خلق زنده بجانند و ما زنده بتأثیر او. سعدی. جان من زنده بتأثیر هوای لب تست سازگاری نکند آب و هوای دگرم. سعدی
اثر و نشان گذاشتن در چیزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نشان گذاشتن در چیزی. (آنندراج). اثر کردن. (زوزنی). و با لفظ داشتن و کردن مستعمل است (در فارسی). (آنندراج) : این دوستی چنان مؤکد گردد که زمانه را در گشادن آن هیچ تأثیرنماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212، چ فیاض ص 215). ارکان موالید بدو هستی دارند تأثیر بسی مشمر در وی حدثان را. ناصرخسرو. تن جفت نهانست و بفرمان روانست تأثیر چنین باشدفرمان روان را. ناصرخسرو. آدمی را ز چرخ تأثیریست چرخ را از خدای فرمانیست. مسعودسعد. اینهمه حشمت ز یک تأثیر صبح بخت تست باش تا خورشید اقبالت برآید آشکار. سنایی. کشتۀ معشوق را درد نباشد که خلق زنده بجانند و ما زنده بتأثیر او. سعدی. جان من زنده بتأثیر هوای لب تست سازگاری نکند آب و هوای دگرم. سعدی
نام وی میرزا محسن از تبریزی های متولدشده در اصفهان است. اجداد وی را شاه عباس صفوی از تبریز کوچانید و در اصفهان مسکن داد. تاریخ تولد تأثیر را بر مبنای این دو بیت: در پنجه و پنج عمر درباختنی یک گوهرم افتاد و نشد ساختنی تاریخ به جاخالی دندان آمد انداختمی یکی ز انداختنی. در حدود سال 1060 هجری قمری دانسته اند و بنا بر تصریح تذکرۀ خوشگو بسال 1129 هجری قمری درگذشت. وی از مستوفیان دربار صفوی و چندی هم وزیر یزد بود: چون خلاص از عمل یزد شدم گشتم آسوده فتادم به بهشت پی تاریخ یکی ز اهل سخن قلم آورد و ’تخلص’ بنوشت. چنانکه از این ابیات آشکارمی گردد وی بسال 1120 هجری قمری از خدمات دیوانی کناره گرفت و با عزت و احترام در خانه خود معتکف گشت تا برحمت ایزدی پیوست. آذر بیگدلی در آتشکده آرد: ’با وجود اینکه تخلصش تأثیر است، سخنش بی تأثیر است’. اورا دیوانی است شامل قصاید، مقطعات، مثنوی ها، غزلیات که در حدود 16435 بیت شمرده اند. رجوع به آتشکدۀ آذر (چ زوار) ص 174 و فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 573 و کتاب دانشمندان آذربایجان صص 77-81 و قاموس الاعلام ترکی و تذکرۀخوشگو و تاریخ یزد آیتی شود
نام وی میرزا محسن از تبریزی های متولدشده در اصفهان است. اجداد وی را شاه عباس صفوی از تبریز کوچانید و در اصفهان مسکن داد. تاریخ تولد تأثیر را بر مبنای این دو بیت: در پنجه و پنج عمر درباختنی یک گوهرم افتاد و نشد ساختنی تاریخ به جاخالی دندان آمد انداختمی یکی ز انداختنی. در حدود سال 1060 هجری قمری دانسته اند و بنا بر تصریح تذکرۀ خوشگو بسال 1129 هجری قمری درگذشت. وی از مستوفیان دربار صفوی و چندی هم وزیر یزد بود: چون خلاص از عمل یزد شدم گشتم آسوده فتادم به بهشت پی تاریخ یکی ز اهل سخن قلم آورد و ’تخلص’ بنوشت. چنانکه از این ابیات آشکارمی گردد وی بسال 1120 هجری قمری از خدمات دیوانی کناره گرفت و با عزت و احترام در خانه خود معتکف گشت تا برحمت ایزدی پیوست. آذر بیگدلی در آتشکده آرد: ’با وجود اینکه تخلصش تأثیر است، سخنش بی تأثیر است’. اورا دیوانی است شامل قصاید، مقطعات، مثنوی ها، غزلیات که در حدود 16435 بیت شمرده اند. رجوع به آتشکدۀ آذر (چ زوار) ص 174 و فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 573 و کتاب دانشمندان آذربایجان صص 77-81 و قاموس الاعلام ترکی و تذکرۀخوشگو و تاریخ یزد آیتی شود
دیگ را بر دیگدان نهادن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دیگ را دیگپایه کردن. (زوزنی). دیگ بر دیگپایه نهادن. (تاج المصادر بیهقی). بار گذاشتن دیگ. بار کردن دیگ، طلب کردن: اثفه تأثیفاً، طلب کرد آنرا. (ناظم الاطباء)
دیگ را بر دیگدان نهادن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دیگ را دیگپایه کردن. (زوزنی). دیگ بر دیگپایه نهادن. (تاج المصادر بیهقی). بار گذاشتن دیگ. بار کردن دیگ، طلب کردن: اثفه تأثیفاً، طلب کرد آنرا. (ناظم الاطباء)
بخاریست که در ایام زمستان روی هوا پدید آید و آن چنان بود که هوایی که مماس بودبر زمین دودی شود که اطراف را تیره گرداند و آنرا ’تمن’ و ’ماغ’ و ’میغ’ و ’نژم’ نیز خوانند، (فرهنگ جهانگیری)، بخاری باشد که در ایام زمستان بر روی هوا پدید آید و مانند دودی شودو اطراف را تیره و تاریک سازد و به عربی ضباب گویند، (برهان)، میغ تیره و آن بخاری است که در زمستان به هوا پدید آید و روی زمین را تیره گرداند و نژم نیز گویند و به تازی ضباب خوانند، (فرهنگ رشیدی)، بخاری که در زمستان بهوا برآید روی زمین را تیره و تار نماید و زمین پردود بنظر درآید و آنرا نژم و میغ و به تازی ضباب گویند، (انجمن آرا) (آنندراج) : سرما چنان در آتش خورشید جسته بود کز تارمیغ گفتی طشتی است اندر آب، مختاری غزنوی (از فرهنگ جهانگیری)
بخاریست که در ایام زمستان روی هوا پدید آید و آن چنان بود که هوایی که مماس بودبر زمین دودی شود که اطراف را تیره گرداند و آنرا ’تمن’ و ’ماغ’ و ’میغ’ و ’نژم’ نیز خوانند، (فرهنگ جهانگیری)، بخاری باشد که در ایام زمستان بر روی هوا پدید آید و مانند دودی شودو اطراف را تیره و تاریک سازد و به عربی ضباب گویند، (برهان)، میغ تیره و آن بخاری است که در زمستان به هوا پدید آید و روی زمین را تیره گرداند و نژم نیز گویند و به تازی ضباب خوانند، (فرهنگ رشیدی)، بخاری که در زمستان بهوا برآید روی زمین را تیره و تار نماید و زمین پردود بنظر درآید و آنرا نژم و میغ و به تازی ضباب گویند، (انجمن آرا) (آنندراج) : سرما چنان در آتش خورشید جسته بود کز تارمیغ گفتی طشتی است اندر آب، مختاری غزنوی (از فرهنگ جهانگیری)
امین کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، حفظ کردن و امن نمودن: لشکر برای تأمین ملک لازم است. (فرهنگ نظام) ، امین پنداشتن، اعتماد کردن، راستی کردن، آمین گفتن دعای کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تأمین در نماز جایز نیست
امین کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، حفظ کردن و امن نمودن: لشکر برای تأمین ملک لازم است. (فرهنگ نظام) ، امین پنداشتن، اعتماد کردن، راستی کردن، آمین گفتن دعای کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تأمین در نماز جایز نیست
بیوسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). امید داشتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (زوزنی) (آنندراج) (فرهنگ نظام) ، بیوس افکندن کسی را. (تاج المصادر بیهقی). به امید افکندن کسی را. (زوزنی). امید دادن. (زوزنی) (فرهنگ نظام) : روزبه روز بر سبیل وعد و وعید و تأمیل و تهدید... (جهانگشای جوینی)
بیوسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). امید داشتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (زوزنی) (آنندراج) (فرهنگ نظام) ، بیوس افکندن کسی را. (تاج المصادر بیهقی). به امید افکندن کسی را. (زوزنی). امید دادن. (زوزنی) (فرهنگ نظام) : روزبه روز بر سبیل وعد و وعید و تأمیل و تهدید... (جهانگشای جوینی)
به امارت گماردن. (از تاج العروس ج 3 ص 21). امیر کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی). فرمانده کردن. (دهار). امارت دادن کسی را بر قوم. (آنندراج) (منتهی الارب). امارت دادن. (از اقرب الموارد) ، تیز کردن، داغ و نشان نمودن، مسلط ساختن کسی را، سنان کردن در نیزه، بسیار کردن خدای قوم را. (منتهی الارب) (آنندراج)
به امارت گماردن. (از تاج العروس ج 3 ص 21). امیر کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی). فرمانده کردن. (دهار). امارت دادن کسی را بر قوم. (آنندراج) (منتهی الارب). امارت دادن. (از اقرب الموارد) ، تیز کردن، داغ و نشان نمودن، مسلط ساختن کسی را، سنان کردن در نیزه، بسیار کردن خدای قوم را. (منتهی الارب) (آنندراج)
به بزه منسوب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (زوزنی). گفتن کسی را که تو گناه کردی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به گناه نسبت کردن. (آنندراج). به بزه نسبت کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، گناه و کاری که حلال نبوده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : هر دو منزه از لغو تأثیم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 449)
به بزه منسوب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (زوزنی). گفتن کسی را که تو گناه کردی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به گناه نسبت کردن. (آنندراج). به بزه نسبت کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، گناه و کاری که حلال نبوده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : هر دو منزه از لغو تأثیم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 449)
بند کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازداشت کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن کسی را به مکروه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعییر کردن او را. (از اقرب الموارد). سخن ناخوش بدو گفتن، خوار کردن. (تاج المصادر بیهقی). خرد و حقیر شمردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوار و ذلیل گردانیدن. (از منتهی الارب) ، سرزنش کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، غلبه کردن بر کسی. (منتهی الارب)
بند کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازداشت کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن کسی را به مکروه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعییر کردن او را. (از اقرب الموارد). سخن ناخوش بدو گفتن، خوار کردن. (تاج المصادر بیهقی). خرد و حقیر شمردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوار و ذلیل گردانیدن. (از منتهی الارب) ، سرزنش کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، غلبه کردن بر کسی. (منتهی الارب)