جدول جو
جدول جو

معنی تألم - جستجوی لغت در جدول جو

تألم
(اِ)
توجع. (اقرب الموارد). دردمندی نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دردمندی. (ترجمان علامۀ جرجانی). درد نمودن. (دهار). درد یافتن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). الم پذیرفتن. (فرهنگ نظام) ، اندوه. (ترجمان علامۀ جرجانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تالم
تصویر تالم
دردمند شدن، آزرده شدن، دردناک شدن، دردمندی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ءَلْ لِ)
دردناک و دردمند. (آنندراج). دردمند و دردناک. (غیاث). دردیافته. (ناظم الاطباء). مأخوذ از تازی، غمناک و دردمند و آزرده و رنج کشیده و متأذی و اندوهگین و رنجیده و ناخشنود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تألم شود.
- متألم شدن،اندوهگین شدن: پادشاه از استماع این مقدمات متوجع و متألم شد. (سندبادنامه 225). گوسفند مرزن را سروئی زد، زن از آن متألم شد. (سندبادنامه ص 82)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
دوگانه تار و پود بافتن جامه را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، روشی آوردن اسب بعد روشی. (منتهی الارب). مجی ٔ الفرس جریاً بعد جری. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
افروخته شدن آتش. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). زبانه زدن آتش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سخت گرم شدن روز. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سخت خشم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، درآمدن شیر در بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نان خورش کردن: و اکلهم نارجیل و به یتأدمون و یدهنون. (اخبارالصین و الهند ص 4)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اقامت کردن در خانه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : تازم القوم دارهم، دیرزمانی در آن اقامت گزیدند. (از اقرب الموارد) ، سختی و قحطی رسیدن مردم را، درد یافتن از سختی و قحطی زمانه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
تأجم. سخت خشم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). تأطم مرد، تأجم و خشم وی. (قطر المحیط) ، تأطم سیل، بلند گردیدن موجهای سیل و خوردن بعض آن مر بعض دیگر را. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). برآمدن امواج سیل. (از اقرب الموارد) ، تأطم شب، سخت شدن تاریکی شب. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، تأطم گربه، آواز کردن گربه در خواب. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). خرخر کردن گربه در خواب. (از قطر المحیط) ، خاموش ماندن و آنچه در دل دارند ظاهر نکردن. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، تأطم آتش، برآمدن زبانۀ آن، تأطم بر کسی، تجاوز در خشم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). جمع شدن قوم بر کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تجمع کسان. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، تألب قوم بر کسی، تعاون آنان به وی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
متحیر گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِطْ طِ)
دردمند شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توجع. (قطر المحیط). ضربه مائه سوط فماتألس، ای ماتوجع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دل بدست آوردن. (از تاج المصادر بیهقی) (دهار). مدارا نمودن با کسی و عطا کردن او را تا مایل سازد بسوی خویش. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : در باب نیشابورو زعامت لشکر از سر تلطف و تألف سخن راند. (ترجمه تاریخ یمینی). چون موسم کوچ حجاج رسید کس فرستاد و مرا بازخواند و تألف بسیار کرد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، مجتمع گشتن. (منتهی الارب). واهم پیوسته شدن. (تاج المصادر بیهقی). تألیف قوم، اجتماع ایشان. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تألف کسی را، بخود بستن الفت او و مدارا کردن با وی و منه: لو تألف وحشیاً لالف. (از اقرب الموارد). بتکلف با کسی الفت کردن یا مدارا کردن و نزدیکی جستن با او. (از قطر المحیط) ، با هم سازوار آمدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). الفت ودوستی و سازگاری یافتن. (آنندراج) (غیاث اللغات). قبول کردن الفت و سازگاری. (فرهنگ نظام) :
چنانکه عالم و جاهل بهم نپیوندند
میان عالم و جاهل تألفست محال.
سعدی.
، تألف چیزی، تنظیم آن. بنظم درآمدن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِطْ طِ)
درخشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). درخشیدن و روشنائی دادن. (از اقرب الموارد) ، تألق زن، زینت دادن زن خود را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، تألق زن، دامن برچیدن خصومت را، و آماده گشتن شر را و بلند کردن سر خود را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). آماده شدن خصومت را. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِطْ طِ)
پرستیدن و بمعبودیت گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حق پرستی. (غیاث اللغات). تعبد. (دهار) (اقرب الموارد). تنسک. (اقرب الموارد). پرستش حق کردن. از کشف اللغات واین لفظ در اکبرنامه بسیار جا واقع شده از آن جمله در این فقره: مولانا عبدالرزاق گیلانی که در حکمت نظر و تأله، بینش فراوان سرمۀ دیده وری او بود... (آنندراج) ، الهیت را بخود بستن. (از اقرب الموارد) ، خدا شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’أل و’، سوگند خوردن. (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سوگند یاد کردن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِرِ)
نیک نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (فرهنگ نظام). نیک نگریستن در چیزی. (آنندراج). نگاه کردن. (ناظم الاطباء). اندیشیدن تا عاقبت کاری معلوم شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندیشه کردن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). تفکر. (از تاج العروس درفکر) : پیش بردم و بستد دوبار بتأمل بخواند و گفت اگر مخالفان... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 664). و او را خود تصنیفات و وصایا است که تأمل آن سخت مفید باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 96). و هرکه از فیض آسمانی و عقل غریزی بهره مند شد... و در تجارب متقدمان تأمل عاقلانه واجب دید، آرزوهای دنیا بیابد و در آخرت نیکبخت گردد. (کلیله و دمنه). پادشاه را در همه معانی... تأمل و تثبت واجب است. (کلیله و دمنه). بعد از تأمل این معنی مصلحت آن دیدم که درنشیمن عزلت نشینم و دامن صحبت فراچینم. (گلستان).
هرچه کوته نظرانند بر ایشان پیمای
که حریفان ز مل و من ز تأمل مستم.
سعدی.
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آنکه تدبیر و تأمل بایدش.
حافظ.
هیچ کاری بی تأمل صائبا گر خوب نیست
بی تأمل آستین افشاندن از دنیا خوشست.
صائب.
، درنگ کردن در کار. (منتهی الارب). عقب انداختن و توقف کردن. (فرهنگ نظام) ، بایستادن در مجامعت. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
مادر گرفتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مادر خواندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، قصد کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
بیوه شدن. (زوزنی). ناکدخدا ماندن. (آنندراج). تأیم زن از شوی، بیوه گردیدن از او. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تأیم مرد یا زن، که زمانی بگذرد و ازدواج نکرده باشند. (از اقرب الموارد). ناکدخدا ماندن مرد و بی شوی ماندن زن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
توبه کردن از گناه و بازایستادن از آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از زوزنی) : لو لم اترک الکذب تأثماً لترکته تذمماً، بزهکار دیدن خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دردناک شدن دردیافت ویدا درد یافتن اندوهگین شدن دردمندی نمودن، اندوهناکی اندوهگنی، جمع تالمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالم
تصویر تالم
دردناک، اندوه
فرهنگ واژه فارسی سره
الم، اندوه، توجع، درد، دردمندی، رقت، ناراحتی، آزرده شدن، اندوهگین شدن، دردمند شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به هرز رفته، هدر رفته، به یغما رفتن محصولات جالیزی
فرهنگ گویش مازندرانی