تغیر. (از اقرب الموارد). دیگرگون شدن. (منتهی الارب). بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی) : تأبس تأبساً، متغیر گردید. (ناظم الاطباء) ، نرم شدن. (از منتهی الارب). صاحب قاموس گوید: این تصحیف است (از ابن فارس و جوهری) و صواب تأیس به یاء تحتانی است. (منتهی الارب)
تغیر. (از اقرب الموارد). دیگرگون شدن. (منتهی الارب). بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی) : تأبس تأبساً، متغیر گردید. (ناظم الاطباء) ، نرم شدن. (از منتهی الارب). صاحب قاموس گوید: این تصحیف است (از ابن فارس و جوهری) و صواب تأیس به یاء تحتانی است. (منتهی الارب)
انس گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). ضد توحش. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). خو گرفتن به چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). آرام یافتن به چیزی و رفتن وحشت از او. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، انسان گردیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تأنس درنده، احساس کردن آن شکار را از دور. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تأنس دد به چیزی، خو گرفتن بدان. (از اقرب الموارد)
انس گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). ضد توحش. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). خو گرفتن به چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). آرام یافتن به چیزی و رفتن وحشت از او. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، انسان گردیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تأنس درنده، احساس کردن آن شکار را از دور. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تأنس دد به چیزی، خو گرفتن بدان. (از اقرب الموارد)
پرستیدن و بمعبودیت گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حق پرستی. (غیاث اللغات). تعبد. (دهار) (اقرب الموارد). تنسک. (اقرب الموارد). پرستش حق کردن. از کشف اللغات واین لفظ در اکبرنامه بسیار جا واقع شده از آن جمله در این فقره: مولانا عبدالرزاق گیلانی که در حکمت نظر و تأله، بینش فراوان سرمۀ دیده وری او بود... (آنندراج) ، الهیت را بخود بستن. (از اقرب الموارد) ، خدا شدن. (از اقرب الموارد)
پرستیدن و بمعبودیت گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حق پرستی. (غیاث اللغات). تعبد. (دهار) (اقرب الموارد). تنسک. (اقرب الموارد). پرستش حق کردن. از کشف اللغات واین لفظ در اکبرنامه بسیار جا واقع شده از آن جمله در این فقره: مولانا عبدالرزاق گیلانی که در حکمت نظر و تأله، بینش فراوان سرمۀ دیده وری او بود... (آنندراج) ، الهیت را بخود بستن. (از اقرب الموارد) ، خدا شدن. (از اقرب الموارد)
درخشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). درخشیدن و روشنائی دادن. (از اقرب الموارد) ، تألق زن، زینت دادن زن خود را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، تألق زن، دامن برچیدن خصومت را، و آماده گشتن شر را و بلند کردن سر خود را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). آماده شدن خصومت را. (از قطر المحیط)
درخشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). درخشیدن و روشنائی دادن. (از اقرب الموارد) ، تألق زن، زینت دادن زن خود را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، تألق زن، دامن برچیدن خصومت را، و آماده گشتن شر را و بلند کردن سر خود را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). آماده شدن خصومت را. (از قطر المحیط)
دل بدست آوردن. (از تاج المصادر بیهقی) (دهار). مدارا نمودن با کسی و عطا کردن او را تا مایل سازد بسوی خویش. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : در باب نیشابورو زعامت لشکر از سر تلطف و تألف سخن راند. (ترجمه تاریخ یمینی). چون موسم کوچ حجاج رسید کس فرستاد و مرا بازخواند و تألف بسیار کرد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، مجتمع گشتن. (منتهی الارب). واهم پیوسته شدن. (تاج المصادر بیهقی). تألیف قوم، اجتماع ایشان. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تألف کسی را، بخود بستن الفت او و مدارا کردن با وی و منه: لو تألف وحشیاً لالف. (از اقرب الموارد). بتکلف با کسی الفت کردن یا مدارا کردن و نزدیکی جستن با او. (از قطر المحیط) ، با هم سازوار آمدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). الفت ودوستی و سازگاری یافتن. (آنندراج) (غیاث اللغات). قبول کردن الفت و سازگاری. (فرهنگ نظام) : چنانکه عالم و جاهل بهم نپیوندند میان عالم و جاهل تألفست محال. سعدی. ، تألف چیزی، تنظیم آن. بنظم درآمدن آن. (از اقرب الموارد)
دل بدست آوردن. (از تاج المصادر بیهقی) (دهار). مدارا نمودن با کسی و عطا کردن او را تا مایل سازد بسوی خویش. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : در باب نیشابورو زعامت لشکر از سر تلطف و تألف سخن راند. (ترجمه تاریخ یمینی). چون موسم کوچ حجاج رسید کس فرستاد و مرا بازخواند و تألف بسیار کرد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، مجتمع گشتن. (منتهی الارب). واهم پیوسته شدن. (تاج المصادر بیهقی). تألیف قوم، اجتماع ایشان. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تألف کسی را، بخود بستن الفت او و مدارا کردن با وی و منه: لو تألف وحشیاً لالف. (از اقرب الموارد). بتکلف با کسی الفت کردن یا مدارا کردن و نزدیکی جستن با او. (از قطر المحیط) ، با هم سازوار آمدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). الفت ودوستی و سازگاری یافتن. (آنندراج) (غیاث اللغات). قبول کردن الفت و سازگاری. (فرهنگ نظام) : چنانکه عالم و جاهل بهم نپیوندند میان عالم و جاهل تألفست محال. سعدی. ، تألف چیزی، تنظیم آن. بنظم درآمدن آن. (از اقرب الموارد)
جمع شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). جمع شدن قوم بر کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تجمع کسان. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، تألب قوم بر کسی، تعاون آنان به وی. (از اقرب الموارد)
جمع شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). جمع شدن قوم بر کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تجمع کسان. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، تألب قوم بر کسی، تعاون آنان به وی. (از اقرب الموارد)
ملطی. ثالس. از حکمای ’مکتب ایونی’ از قدیمترین و معروفترین دانشمندان هفتگانه است که در حدود 640ق. م. در ملیطه متولد شد. وی در هندسه و نجوم دستی داشته و کسوف سال 585 قبل از میلاد را پیش بینی کرد و آب را مادهالمواد میدانست. خاصیت کهربا را دریافت و گمان می کرد که قدرت جذب کهربا بر اثر وجود روح در آن شی ٔ است و ارتفاع هرم را از روی اندازه گیری سایه بدست آورد و در هندسه هم کشفیاتی دارد و در حدود سال 548 قبل از میلاد درگذشت. رجوع به ثالس و ثالیس و تالیس و طالس شود
ملطی. ثالس. از حکمای ’مکتب ایونی’ از قدیمترین و معروفترین دانشمندان هفتگانه است که در حدود 640ق. م. در ملیطه متولد شد. وی در هندسه و نجوم دستی داشته و کسوف سال 585 قبل از میلاد را پیش بینی کرد و آب را مادهالمواد میدانست. خاصیت کهربا را دریافت و گمان می کرد که قدرت جذب کهربا بر اثر وجود روح در آن شی ٔ است و ارتفاع هرم را از روی اندازه گیری سایه بدست آورد و در هندسه هم کشفیاتی دارد و در حدود سال 548 قبل از میلاد درگذشت. رجوع به ثالس و ثالیس و تالیس و طالس شود