جدول جو
جدول جو

معنی تألان - جستجوی لغت در جدول جو

تألان
(تَ ءَ)
آنکه چنان راه رود که گویا بر پشت بار دارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ظاهراً محرف نألان است. رجوع به نألان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تالانه
تصویر تالانه
شلیل، درختی از تیرۀ گل سرخیان با میوه ای لطیف و شیرین و شبیه زردآلو به رنگ سرخ و زرد، شکیر، رنگینا، تالانک، شفرنگ، شلیر، شفترنگ، مالانک، رنگینان
فرهنگ فارسی عمید
پنجره یا روزنی که برای روشنایی یا تابش آفتاب در دیوار اتاق بسازند، گلخن حمام، کوره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تالانک
تصویر تالانک
شلیل، درختی از تیرۀ گل سرخیان با میوه ای لطیف و شیرین و شبیه زردآلو به رنگ سرخ و زرد، رنگینا، تالانه، رنگینان، شلیر، شکیر، شفترنگ، شفرنگ، مالانک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تالسان
تصویر تالسان
طیلسان، نوعی جامۀ کلاهدار گشاد، بلند و شبیه شنل که خواص، مشایخ یا زردشتیان بر دوش می انداختند، طالسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
تازنده، دونده، دواننده، تاخت و تازکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تالان
تصویر تالان
تاراج
واحد اندازه گیری وزن در یونان باستان، واحد پول در یونان باستان
فرهنگ فارسی عمید
مأخوذاز یونانی، مقداری از پول مسکوک، (ناظم الاطباء)، تالان دو قسم بوده تالان طلا وتالان نقره، (التدوین)، تالان طلا معادل بوده با 8475 تومان حالیۀ ایران و تالان نقره با 66 تومان، (التدوین) (ناظم الاطباء)، منسوب به ’تالا’ (تلا) هم ممکن است، در این صورت فارسی است، (فرهنگ نظام)، رجوع به ترکیبهای تالان آتیک و تالان اوبیایی و تالان بابلی و تالان طلا و تالان نقره شود، وزنی در یونان، رجوع به ترکیبهای تالان آتیک و تالان ایرانی و تالان اوبیایی و تالان بابلی شود،
، واحدی برای پول طلا و نقره، تالان نقره معادل 5600 فرانک طلا و تالان طلا که ده برابر تالان نقره بوده تقریباً معادل است با 56000 فرانک طلا، (از لاروس قرن بیستم)، تالان نقره معادل 1/187 پوند، (وبستر)، رجوع به تالان و ایران باستان ج 1 ص 166 و 210 شود،
- تالان آتیک، (تالان معمول در آتیک) وزنی است در حدود 26 کیلوگرم که در یونان و مصر متداول بود، (از لاروس قرن بیستم)، وزنه ای است معادل 56 پوند، (وبستر)، رجوع به تالان و ایران باستان ج 1 ص 166 و 669 شود،
- تالان اوبیایی، پول متداول در میان یونانیان، منشاء آن از ایران بود و بوسیلۀ ’سولون’ در سیستم پولی آتن رایج گردید، (از لاروس قرن بیستم)، رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 166 شود،
-، وزنی معادل 26923/8 گرم بوده است، رجوع به ایران باستان ج 1 ص 166 شود،
- تالان ایرانی، نام دو واحد وزن و پول متداول در ایران یکی تالان طلا، برابر با 60 منۀ پارسی (هر منۀ پارسی 420 گرم) دیگری تالان نقره، برابر با 60 منۀ مادی (هر منۀ مادی 561 گرم)، رجوع به تالان طلای ایرانی و تالان نقرۀ ایرانی و ایران باستان ج 2 ص 1498 شود،
- تالان بابلی، وزنی معادل 31411/20 گرم، رجوع به ایران باستان ج 1 ص 166 شود،
-، پول نقره معادل 6600 فرانک طلا، (ایران باستان چ 1311 ج 1 ص 166)، پیرنیا در تاریخ ایران باستان به مقیاس هر تومان معادل پنج فرانک طلا در جدول ص 166 تالان بابلی را معادل 5280 ریال دانسته اند،
-، تالان سنگین بابل، وزنی برابر با 60 مینای بابلی بود و هر مینای بابلی یک کیلوگرم وزن داشت، رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1497 شود،
- تالان طلای ایرانی، مساوی با 25200 گرم طلا و 3000 سکۀ ’دریک’، (ایران باستان ج 2 ص 1494)، رجوع به دریک شود،
- تالان نقرۀ ایرانی، برابر با 33660 گرم و 6000 سکه ’سیکل’ (هر 20 ’سیکل’ برابر یک ’دریک’)، (ایران باستان ج 2 ص 1494)،
- تالان عبری، وزنه ای است معادل 9334 پوند، (وبستر)،
-، از نقود نقرۀ باستانی است که ارزش پولی آن بطور مختلف تعیین شده است، از 1/655 پوند تا 1/900 پوند، (وبستر)
غارت و تاراج، (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، یغما، (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 برگ 286) :
همی برد بریان به تالان دلیر
بنوعی که آهو برد نره شیر،
بسحاق اطعمه (از فرهنگ نظام)،
رگ بجنبید بر تن هوشم
گشته در گنج شایگان تالان،
ظهوری (از آنندراج)،
رجوع به تالان تالان و تالان تالان بودن شود
لغت نامه دهخدا
نام جایی است. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءَ)
شغال. دءل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
از م-ادۀ تافت-ن، (فرهن-گ نظ-ام)، ن-ان کلفتی که به دیوار تنور زده بپزند مقابل نان سنگک که بر روی ریگ گرم روی زمین کوره پخته میشود، (فرهنگ نظام)، تافتون، تفتون بلهجۀ خراسان
لغت نامه دهخدا
(تَ عَنْ نُ)
فریفتن کسی را. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). دأل. (منتهی الارب).
- ابن دألان، مردی است. رجوع به مادۀ دول شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نالیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناله و نالیدن. (آنندراج). تاءوﱡه. (قطر المحیط). تأوه یا نالیدن. (از اقرب الموارد) ، ریختن آب را. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ذَءْ / ذُءْ)
شغال با گرگ. ابن آوی و الذئب
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ذأل. سبک رفتن. (تاج المصادر بیهقی). خرامیدن. سبک و نرم رفتن، سرعت کردن، پویۀ گرگ. ج، ذآلین، ذآلیل. و این نادر است، چه قیاس ذآلین باشد
لغت نامه دهخدا
(عَ ظَ لَ)
نأل. (معجم متن اللغه) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نأل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تالانک
تصویر تالانک
میوه ای شبیه به شفتالو، زرد آلو، شلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
دوان دوان تاخت کنان تازنده دونده، متحرک جنبان، قصد کنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالان
تصویر تالان
یونانی سنگی برابر با شست منه پارسی مغولی تاراج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاملات
تصویر تاملات
جمع تامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاردان
تصویر تاردان
ظرفی که در آن تارهای ساز نگاهدارند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع تازه (بیشتر از جنبش این تازگان نوسفران و کهن آوارگان) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
طاقچه بزرگی نزدیک بسقف خانه که هر دو طرف گشوده باشدگاهی طرف بیرون آنرا پنجره گذاشته و طرف درون آنرا نقاشی کرده و جام و شیشه الوان کنند و گاهی خالی گذارند و گاه هر دو طرف را شیشه کنند، روزنی که برای ورود روشنی آفتاب در عمارت گذارند، قسمی از حمام که در آن نشینند و خود را شویند و چرک خود را باز گیرند، گلخن حمام، کوره مسگری و آهنگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجمان
تصویر تاجمان
نوعی توتون چپق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاغدان
تصویر تاغدان
(سم) تاقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تافتان
تصویر تافتان
نانی که بر دیواره تنور پخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باخلان
تصویر باخلان
ترکی غاژک دارغاژ مرغ آتش (گویش گیلکی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکلان
تصویر باکلان
ترکی غاژک دارغاژ مرغ آتش (گویش گیلکی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالان
تصویر تالان
تاراج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابدان
تصویر تابدان
گلخن حمام، کوره آهنگری و مسگری، پنجره یا دریچه ای که برای استفاده از روشنایی آفتاب در دیوار تعبیه کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تالانک
تصویر تالانک
((نَ))
شلیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تالان
تصویر تالان
واحد وزنی در یونان قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
اعراب
فرهنگ واژه فارسی سره
تاراج، چپاول، دزدی، غارت، لاش، نهب، یغما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تاراج یغما، جدا شده
فرهنگ گویش مازندرانی