از ثلاثی مجرد ابو، ابیت له تأبیه، گفتم او را پدر من فدای تو باد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از غایت تواضعو یا محبت پدر خویش را فدای کسی کردن (در گفتار) آگاه گردانیدن، بیاد کسی دادن، تهمت کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
از ثلاثی مجرد اَبَوَ، ابیت له تأبیه، گفتم او را پدر من فدای تو باد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از غایت تواضعو یا محبت پدر خویش را فدای کسی کردن (در گفتار) آگاه گردانیدن، بیاد کسی دادن، تهمت کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
عیب کردن کسی را در روی او. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رگ زدن تا خون ازآن گرفته بریان کرده خورده شود، بر مرده محاسن او شمرده گریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پس از مرگ کسی بر وی ثنا گفتن و از این معنی است: لم یزل یقرظ احیاکم و یؤبن موتاکم. (اقرب الموارد). مرده را بستودن. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، تاءبﱡل. (تاج العروس). در پی اثر چیزی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). در غیاث نوشته که تأبین در پی چیزی شدن و پس چیزی رفتن باشد از صراح و منتخب و صاحب مزیل الاغلاط نوشته که این مصدر است بر وزن تفعیل بمعنی پیروی مگر استعمال این مصدر بمعنی اسم فاعل درست است بمعنی پیروی کننده چنانچه جمع این فارسیان تابینان می آرند. (آنندراج) ، چشم داشتن و انتظار کشیدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
عیب کردن کسی را در روی او. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رگ زدن تا خون ازآن گرفته بریان کرده خورده شود، بر مرده محاسن او شمرده گریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پس از مرگ کسی بر وی ثنا گفتن و از این معنی است: لم یزل یقرظ احیاکم و یؤبن موتاکم. (اقرب الموارد). مرده را بستودن. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، تَاءَبﱡل. (تاج العروس). در پی اثر چیزی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). در غیاث نوشته که تأبین در پی چیزی شدن و پس چیزی رفتن باشد از صراح و منتخب و صاحب مزیل الاغلاط نوشته که این مصدر است بر وزن تفعیل بمعنی پیروی مگر استعمال این مصدر بمعنی اسم فاعل درست است بمعنی پیروی کننده چنانچه جمع این فارسیان تابینان می آرند. (آنندراج) ، چشم داشتن و انتظار کشیدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
بند کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازداشت کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن کسی را به مکروه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعییر کردن او را. (از اقرب الموارد). سخن ناخوش بدو گفتن، خوار کردن. (تاج المصادر بیهقی). خرد و حقیر شمردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوار و ذلیل گردانیدن. (از منتهی الارب) ، سرزنش کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، غلبه کردن بر کسی. (منتهی الارب)
بند کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازداشت کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن کسی را به مکروه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعییر کردن او را. (از اقرب الموارد). سخن ناخوش بدو گفتن، خوار کردن. (تاج المصادر بیهقی). خرد و حقیر شمردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوار و ذلیل گردانیدن. (از منتهی الارب) ، سرزنش کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، غلبه کردن بر کسی. (منتهی الارب)
از ثلاثی مجرد ا ت ی ، راه آب وادادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) : اتی الماء تأتیه و تأتیاً، سهل سبیله. (اقرب الموارد). تسهیل جریان آب. آسان کردن راه آب. رجوع به تأتی و ناظم الاطباء شود آمدن کسی را و آوردن. (از ناظم الاطباء)
از ثلاثی مجرد اَ ت َ ی َ، راه آب وادادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) : اتی الماء تأتیه و تأتیاً، سهل سبیله. (اقرب الموارد). تسهیل جریان آب. آسان کردن راه آب. رجوع به تأتی و ناظم الاطباء شود آمدن کسی را و آوردن. (از ناظم الاطباء)
گشن دادن خرمابن را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و طریق تأبیر نخل چنین گفته اند که خرمابن دو قسم است یکی نر و دیگری ماده، شکوفۀ ماده را می شکافند و در آن شکوفه های نر می افشانند تا بار نیک بیاورد. (منتهی الارب) ، تأبیرالزرع، اصلاح کردن زراعت را، تأبیرالقوم، هلاک گردانیدن قوم را. (از منتهی الارب)
گشن دادن خرمابن را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و طریق تأبیر نخل چنین گفته اند که خرمابن دو قسم است یکی نر و دیگری ماده، شکوفۀ ماده را می شکافند و در آن شکوفه های نر می افشانند تا بار نیک بیاورد. (منتهی الارب) ، تأبیرالزرع، اصلاح کردن زراعت را، تأبیرالقوم، هلاک گردانیدن قوم را. (از منتهی الارب)
چرانیدن گیاه زمین را و طلب نمودن آن را. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، نیت روزه کردن و آماده شدن برای روزه. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سخن را تهذیب کردن. (قطر المحیط). آراسته نمودن کلام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأریض سخن، مهیا کردن و تعدیل کردن آن. (از اقرب الموارد) ، گران کردن در وزن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گران کردن. (قطر المحیط) ، اصلاح نمودن. اصلاح کردن چیزی را، درنگ کردن فرمودن کسی را. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در مشک شیر قرار دادن. (قطر المحیط). در مشک شیر یا روغن یا رب یا آب انداختن برای اصلاح مشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
چرانیدن گیاه زمین را و طلب نمودن آن را. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، نیت روزه کردن و آماده شدن برای روزه. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سخن را تهذیب کردن. (قطر المحیط). آراسته نمودن کلام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأریض سخن، مهیا کردن و تعدیل کردن آن. (از اقرب الموارد) ، گران کردن در وزن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گران کردن. (قطر المحیط) ، اصلاح نمودن. اصلاح کردن چیزی را، درنگ کردن فرمودن کسی را. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در مشک شیر قرار دادن. (قطر المحیط). در مشک شیر یا روغن یا رُب یا آب انداختن برای اصلاح مشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
جاودانه کردن. (منتهی الارب). جاوید کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، نزد بلغا دعایی باشد که آنرا تعلیق کنند به چیزی که بقای او تا قیامت باشد. (جامع الصنایع) : تا ابد عمر تو در نعمت و ناز لایق اینجاست دعای تأبید. سوزنی
جاودانه کردن. (منتهی الارب). جاوید کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، نزد بلغا دعایی باشد که آنرا تعلیق کنند به چیزی که بقای او تا قیامت باشد. (جامع الصنایع) : تا ابد عمر تو در نعمت و ناز لایق اینجاست دعای تأبید. سوزنی
خواجه عبدالله. سامی بیک آرد: از شعرا و علمای متأخر هند است که از اکثر علوم و فنون آگاه بود و در نزد حکمران بنگاله، نواب مؤتمن الملک مبارک الدوله بهادر، اعتبار و احترام داشت. پس از چندی حکمران بنارس، نواب ابراهیم علیخان بهادر، وی را بسوی خویش خواند تا در تألیف ’صحف ابراهیم’ شرکت کند. دیباچۀ این کتاب از او است. سپس از امور دنیا دست کشید و عمر خود را در عبادت و مطالعه مصروف کرد. و بسال 1206 هجری قمری درگذشت. از او است: اگر رود بفلک از شراب ما بوئی سر ملائک هفت آسمان بجنباند چه گویمت به کجا کار اشک و آه رسید یکی رسید بماهی، دگر بماه رسید. (قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 1623)
خواجه عبدالله. سامی بیک آرد: از شعرا و علمای متأخر هند است که از اکثر علوم و فنون آگاه بود و در نزد حکمران بنگاله، نواب مؤتمن الملک مبارک الدوله بهادر، اعتبار و احترام داشت. پس از چندی حکمران بنارس، نواب ابراهیم علیخان بهادر، وی را بسوی خویش خواند تا در تألیف ’صحف ابراهیم’ شرکت کند. دیباچۀ این کتاب از او است. سپس از امور دنیا دست کشید و عمر خود را در عبادت و مطالعه مصروف کرد. و بسال 1206 هجری قمری درگذشت. از او است: اگر رود بفلک از شراب ما بوئی سر ملائک هفت آسمان بجنباند چه گویمت به کجا کار اشک و آه رسید یکی رسید بماهی، دگر بماه رسید. (قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 1623)
نیرومند کردن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی) (ازاقرب الموارد) (از قطر المحیط). نیرو و قوت دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیرو دادن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). توانا گردانیدن. (آنندراج). توانا کردن. (فرهنگ نظام). ج، تأییدات. (آنندراج) : خردمند گوید که تأیید و فر بدانش بمردم رسد نه به زر. ابوشکور. بگویم بتأیید محمودشاه بدان فر و آن خسروانی کلاه. فردوسی. این مملکت خسرو تأیید سمایی ست باطل نشود هرگز تأیید سمایی. منوچهری. این نکرد الا بتوفیق ازل این اعتقاد وآن نکرد الا بتأیید ابد آن اختیار. منوچهری. خدای عزوجل ایشان را از بهر تأیید دولت خداوند مانده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 332). پس از آن آمدن بدرگاه عالی از دل و بی ریا و نفاق و نصیحت کردنی در اسباب ملک و تأیید آن بر آن جمله که تاریخی بر آن توان ساخت. (تاریخ بیهقی ایضاً). حاجب فاضل عم خوارزمشاه ادام اﷲ تأییده ما را امروز بجای پدر است. (تاریخ بیهقی ایضاً). روی یزدان جهان دار و خداوند زمان که ز تأیید خدایی به درش بر حشرست. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 318). ز تو بنازد اقبال چون بدن به روان به تو بماند تأیید چون روان به بدن. مسعودسعد. اقبال آسمانی و تأیید ایزدی هر سو که قصد و عزم کنی رهبر تو باد. مسعودسعد. فر و تأیید تو به گیتی در هر زمان سایۀ همای کشد. مسعودسعد. و افعال و اقوال او را بتأیید آسمانی بیاراست. (کلیله و دمنه). از فرایض احکام جهانداری آن است که... عزیمت را... بتأیید بخت جوان به امضاء رسانیده آید. (کلیله و دمنه). ترا تأیید یزدان است یار اندر همه وقتی نباشد هیچ یاری بهتر از تأیید یزدانی. رشید وطواط. عنصر اقبال و جان مملکت گوهر تأیید و کان مملکت. خاقانی. فر تو خبر دهد که چندان تأیید ظفررسان ببینم. خاقانی. زهی دارندۀ اورنگ شاهی حوالتگاه تأیید الهی. نظامی. حق به دور و نوبت این تأیید را می نماید اهل ظن و دید را. مولوی. درونت به تأیید حق شاد باد. (بوستان). بخت و دولت بکاردانی نیست جز به تأیید آسمانی نیست. (گلستان)
نیرومند کردن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی) (ازاقرب الموارد) (از قطر المحیط). نیرو و قوت دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیرو دادن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). توانا گردانیدن. (آنندراج). توانا کردن. (فرهنگ نظام). ج، تأییدات. (آنندراج) : خردمند گوید که تأیید و فر بدانش بمردم رسد نه به زر. ابوشکور. بگویم بتأیید محمودشاه بدان فر و آن خسروانی کلاه. فردوسی. این مملکت خسرو تأیید سمایی ست باطل نشود هرگز تأیید سمایی. منوچهری. این نکرد الا بتوفیق ازل این اعتقاد وآن نکرد الا بتأیید ابد آن اختیار. منوچهری. خدای عزوجل ایشان را از بهر تأیید دولت خداوند مانده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 332). پس از آن آمدن بدرگاه عالی از دل و بی ریا و نفاق و نصیحت کردنی در اسباب ملک و تأیید آن بر آن جمله که تاریخی بر آن توان ساخت. (تاریخ بیهقی ایضاً). حاجب فاضل عم خوارزمشاه ادام اﷲ تأییده ما را امروز بجای پدر است. (تاریخ بیهقی ایضاً). روی یزدان جهان دار و خداوند زمان که ز تأیید خدایی به درش بر حشرست. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 318). ز تو بنازد اقبال چون بدن به روان به تو بماند تأیید چون روان به بدن. مسعودسعد. اقبال آسمانی و تأیید ایزدی هر سو که قصد و عزم کنی رهبر تو باد. مسعودسعد. فر و تأیید تو به گیتی در هر زمان سایۀ همای کشد. مسعودسعد. و افعال و اقوال او را بتأیید آسمانی بیاراست. (کلیله و دمنه). از فرایض احکام جهانداری آن است که... عزیمت را... بتأیید بخت جوان به امضاء رسانیده آید. (کلیله و دمنه). ترا تأیید یزدان است یار اندر همه وقتی نباشد هیچ یاری بهتر از تأیید یزدانی. رشید وطواط. عنصر اقبال و جان مملکت گوهر تأیید و کان مملکت. خاقانی. فر تو خبر دهد که چندان تأیید ظفررسان ببینم. خاقانی. زهی دارندۀ اورنگ شاهی حوالتگاه تأیید الهی. نظامی. حق به دور و نوبت این تأیید را می نماید اهل ظن و دید را. مولوی. درونت به تأیید حق شاد باد. (بوستان). بخت و دولت بکاردانی نیست جز به تأیید آسمانی نیست. (گلستان)
از ’أک د’ و ’وک د’، استوار کردن گره و عهد و زین و پالان بر پشت اسب و شتر و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأکید پیمان و زین بستن و استوار کردن آنها. (ازاقرب الموارد) ، استوار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (از منتهی الارب) (زمخشری) (کشاف اصطلاحات الفنون) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی). تؤکید. (تاج المصادر بیهقی) : و آنچه از جهت وی در تأسیس قواعد خلافت و تأکید مبانی ملک و دولت تقدیم افتاد... (کلیله و دمنه). شرایط تأکید و احکام اندر آن (وثیقت) بجای آورد. (کلیله و دمنه). شمس المعالی با سلطان به تأسیس بنیان مودت و تأکید اسباب محبت مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی). بسا مالا که بر مردم وبالست مزید ظلم و تأکیدضلالست. سعدی. ، کلام سابق خود را با تکرار یا ابرام و با ادلۀ محکم ثابت تر کردن: من بفلان خیلی تأکید کردم که بسفر برود. (فرهنگ نظام) : و تأکیدی رفت که از راههای شارع احتراز واجب بیند. (کلیله و دمنه) ، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: تأکید در اصطلاح علوم عربی (نحو) بر دو معنی اطلاق میشود: 1- چنانکه در اطول آمده است: تقریر چیزی بطور ثابت در ذهن مخاطب. 2- لفظی است که بر تقریر دلالت کند یعنی لفظ مؤکدی است که بدان مطلبی را تقریر یا تثبیت کنند و از این رو محقق تفتازانی در مطول، در بحث تقدیم مسندٌالیه مسور بلفظ کل بر مسند مقرون بحرف نفی گوید: ’تأکیدلفظی است که دلالت کند بر تقویت چیزی که لفظ دیگر آنرا افاده کند’. و این گونه تأکید اعم است از اینکه تابع اول باشد یا نه. و اینکه گفته اند تأکید اصطلاحی بوسیلۀ الفاظ مخصوص یا تکرار لفظ است منظور آن نوع تأکیدی است که یکی از توابع پنجگانه بشمار آید. چنانکه گفته اند وصف گاه برای تأکید باشد، و نیز گویندضربت ضرباً (مفعول مطلق) برای تأکید است و امثال اینها. (چنانکه در بعضی از حواشی مطول آمده است). و گاهی مجازاً تأکید بر لفظی اطلاق شود که برای افادۀ معنایی که بدون آن لفظ آن معنی حاصل بوده است، بکار رود یعنی لفظی است که برای افادۀ معنائی ذکر شود که بدون ذکر آن حاصل بوده است مانند: لم یقم کل انسان. چه لفظ (کل) برحسب عقیدۀ بعضی تأکید است زیرا همچنانکه ’لم یقم انسان’ معنی عموم نفی را میرساند همچنین ’لم یقم کل انسان’ نیز همین معنی را افاده می کند. و برحسب مثال اول تأکید نیست زیرا اسناد در آن هنگام به ’کل’ است نه به انسان و علت اینکه این معنی را مجاز شمرده اند این است که افادۀ معنایی که بدون آن حاصل بوده است، لازمۀ تأکید است نه خود تأکید. زیرا تأکید اقتضای سابقیت مطلوبی میکند... پس تأکید بمعنی مجازی نسبت بمعنی اصطلاحی اعم است. اقسام تأکید اصطلاحی: 1- تابع مطلق، یعنی خواه تابع اسم باشد یا جز آن و آن عبارت از تأکید لفظی است و آنرا تأکید صریح نیز نامند... 2- یکی ازتوابع پنجگانه اسم: و آن تابعی است که امر متبوع را در نسبت یا شمول مقرر کند یعنی حال و شأن آن را در نزد شنونده ثابت میکند بعبارت دیگر حالت متبوع را در نزد شنونده از لحاظ نسبت یعنی از لحاظ منسوب بودن یا منسوب الیه بودن آن مقرر میکند مانند: ’زید قتیل قتیل’، ’ضرب زید زید’ بدین سان در نزد شنونده ثابت می شود که منسوب یا منسوب الیه در این نسبت متبوع است نه جز آن، یا تابعی است که شمول متبوع را بر افراد آن مقرر می کند مانند: ’جائنی القوم کلهم’ و مقصود از این نوع تقریر، بکار بردن تمام الفاظ تأکید است. در تعریف یادشده منظور از مقرر کردن امر متبوع خارج کردن بدل و عطف نسق از تعریف است و این واضح است. همچنین صفت نیز از تعریف خارج میشود زیرا وضع صفت برای دلالت بر معنایی است که در متبوع آن هست و در بعضی از مواضع برای افادۀ توضیح متبوع است... و قید ’در نسبت یا شمول’ عطف بیان را خارج میکند زیرا عطف بیان هرچند متبوع خود را واضح و ثابت میکند لیکن آنرا از لحاظ نسبت یا شمول آشکار نمی سازد. 3- نوع سوم از تأکید آن است که نه تابع اسم باشد و نه جز آن از قبیل تأکید فصل به مصدر آن که بجای تکرار فعل بکار میرود. مانند: ’سلموا تسلیماً’ این نوع تأکید در مبحث ’التأکید لنفسه’ یا تأکید خاص و ’التأکید لغیره’ یا تأکید عام در مبحث مفعول مطلق نیز خواهد آمد. و دیگر حال مؤکده مانند ’یوم یبعث حیاً’ که در مبحث حال خواهد آمد و وصف مؤکد مانند: ’امس الدابر’. (از کشاف اصطلاحات الفنون بنقل از اتقان و عباب و شروح کافیه. چ احمد جودت ج 1 ص 71). رجوع به تعریفات جرجانی شود، در علم معانی مقابل تأسیس است. رجوع به تأسیس شود
از ’أک د’ و ’وک د’، استوار کردن گره و عهد و زین و پالان بر پشت اسب و شتر و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأکید پیمان و زین بستن و استوار کردن آنها. (ازاقرب الموارد) ، استوار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (از منتهی الارب) (زمخشری) (کشاف اصطلاحات الفنون) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی). تؤکید. (تاج المصادر بیهقی) : و آنچه از جهت وی در تأسیس قواعد خلافت و تأکید مبانی ملک و دولت تقدیم افتاد... (کلیله و دمنه). شرایط تأکید و اِحکام اندر آن (وثیقت) بجای آورد. (کلیله و دمنه). شمس المعالی با سلطان به تأسیس بنیان مودت و تأکید اسباب محبت مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی). بسا مالا که بر مردم وبالست مزید ظلم و تأکیدضلالست. سعدی. ، کلام سابق خود را با تکرار یا ابرام و با ادلۀ محکم ثابت تر کردن: من بفلان خیلی تأکید کردم که بسفر برود. (فرهنگ نظام) : و تأکیدی رفت که از راههای شارع احتراز واجب بیند. (کلیله و دمنه) ، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: تأکید در اصطلاح علوم عربی (نحو) بر دو معنی اطلاق میشود: 1- چنانکه در اطول آمده است: تقریر چیزی بطور ثابت در ذهن مخاطب. 2- لفظی است که بر تقریر دلالت کند یعنی لفظ مؤکدی است که بدان مطلبی را تقریر یا تثبیت کنند و از این رو محقق تفتازانی در مطول، در بحث تقدیم مسندٌالیه مسور بلفظ کل بر مسند مقرون بحرف نفی گوید: ’تأکیدلفظی است که دلالت کند بر تقویت چیزی که لفظ دیگر آنرا افاده کند’. و این گونه تأکید اعم است از اینکه تابع اول باشد یا نه. و اینکه گفته اند تأکید اصطلاحی بوسیلۀ الفاظ مخصوص یا تکرار لفظ است منظور آن نوع تأکیدی است که یکی از توابع پنجگانه بشمار آید. چنانکه گفته اند وصف گاه برای تأکید باشد، و نیز گویندضربت ضرباً (مفعول مطلق) برای تأکید است و امثال اینها. (چنانکه در بعضی از حواشی مطول آمده است). و گاهی مجازاً تأکید بر لفظی اطلاق شود که برای افادۀ معنایی که بدون آن لفظ آن معنی حاصل بوده است، بکار رود یعنی لفظی است که برای افادۀ معنائی ذکر شود که بدون ذکر آن حاصل بوده است مانند: لم یقم کل انسان. چه لفظ (کل) برحسب عقیدۀ بعضی تأکید است زیرا همچنانکه ’لم یقم انسان’ معنی عموم نفی را میرساند همچنین ’لم یقم کل انسان’ نیز همین معنی را افاده می کند. و برحسب مثال اول تأکید نیست زیرا اسناد در آن هنگام به ’کل’ است نه به انسان و علت اینکه این معنی را مجاز شمرده اند این است که افادۀ معنایی که بدون آن حاصل بوده است، لازمۀ تأکید است نه خود تأکید. زیرا تأکید اقتضای سابقیت مطلوبی میکند... پس تأکید بمعنی مجازی نسبت بمعنی اصطلاحی اعم است. اقسام تأکید اصطلاحی: 1- تابع مطلق، یعنی خواه تابع اسم باشد یا جز آن و آن عبارت از تأکید لفظی است و آنرا تأکید صریح نیز نامند... 2- یکی ازتوابع پنجگانه اسم: و آن تابعی است که امر متبوع را در نسبت یا شمول مقرر کند یعنی حال و شأن آن را در نزد شنونده ثابت میکند بعبارت دیگر حالت متبوع را در نزد شنونده از لحاظ نسبت یعنی از لحاظ منسوب بودن یا منسوب الیه بودن آن مقرر میکند مانند: ’زید قتیل قتیل’، ’ضرب زید زید’ بدین سان در نزد شنونده ثابت می شود که منسوب یا منسوب الیه در این نسبت متبوع است نه جز آن، یا تابعی است که شمول متبوع را بر افراد آن مقرر می کند مانند: ’جائنی القوم کلهم’ و مقصود از این نوع تقریر، بکار بردن تمام الفاظ تأکید است. در تعریف یادشده منظور از مقرر کردن امر متبوع خارج کردن بدل و عطف نسق از تعریف است و این واضح است. همچنین صفت نیز از تعریف خارج میشود زیرا وضع صفت برای دلالت بر معنایی است که در متبوع آن هست و در بعضی از مواضع برای افادۀ توضیح متبوع است... و قید ’در نسبت یا شمول’ عطف بیان را خارج میکند زیرا عطف بیان هرچند متبوع خود را واضح و ثابت میکند لیکن آنرا از لحاظ نسبت یا شمول آشکار نمی سازد. 3- نوع سوم از تأکید آن است که نه تابع اسم باشد و نه جز آن از قبیل تأکید فصل به مصدر آن که بجای تکرار فعل بکار میرود. مانند: ’سلموا تسلیماً’ این نوع تأکید در مبحث ’التأکید لنفسه’ یا تأکید خاص و ’التأکید لغیره’ یا تأکید عام در مبحث مفعول مطلق نیز خواهد آمد. و دیگر حال مؤکده مانند ’یوم یبعث حیاً’ که در مبحث حال خواهد آمد و وصف مؤکد مانند: ’امس الدابر’. (از کشاف اصطلاحات الفنون بنقل از اتقان و عباب و شروح کافیه. چ احمد جودت ج 1 ص 71). رجوع به تعریفات جرجانی شود، در علم معانی مقابل تأسیس است. رجوع به تأسیس شود
ثابت داشتن، چنانکه ملک مالکی و مملکت و فرمانروائی شاهی را: اطد اﷲ ملکه، ثابت دارد خدا ملک او را. (از منتهی الارب) (از قطرالمحیط) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تؤطید شود
ثابت داشتن، چنانکه ملک مالکی و مملکت و فرمانروائی شاهی را: اطد اﷲ ملکه، ثابت دارد خدا ملک او را. (از منتهی الارب) (از قطرالمحیط) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تؤطید شود
تأثیل. اصلی کردن. (تاج المصادر بیهقی). محکم و استوار کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تأصیل چیزی، آشکار کردن اصالت یا اصل آن یا با اصل قرار دادن آن. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
تأثیل. اصلی کردن. (تاج المصادر بیهقی). محکم و استوار کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تأصیل چیزی، آشکار کردن اصالت یا اصل آن یا با اصل قرار دادن آن. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
اثر و نشان گذاشتن در چیزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نشان گذاشتن در چیزی. (آنندراج). اثر کردن. (زوزنی). و با لفظ داشتن و کردن مستعمل است (در فارسی). (آنندراج) : این دوستی چنان مؤکد گردد که زمانه را در گشادن آن هیچ تأثیرنماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212، چ فیاض ص 215). ارکان موالید بدو هستی دارند تأثیر بسی مشمر در وی حدثان را. ناصرخسرو. تن جفت نهانست و بفرمان روانست تأثیر چنین باشدفرمان روان را. ناصرخسرو. آدمی را ز چرخ تأثیریست چرخ را از خدای فرمانیست. مسعودسعد. اینهمه حشمت ز یک تأثیر صبح بخت تست باش تا خورشید اقبالت برآید آشکار. سنایی. کشتۀ معشوق را درد نباشد که خلق زنده بجانند و ما زنده بتأثیر او. سعدی. جان من زنده بتأثیر هوای لب تست سازگاری نکند آب و هوای دگرم. سعدی
اثر و نشان گذاشتن در چیزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نشان گذاشتن در چیزی. (آنندراج). اثر کردن. (زوزنی). و با لفظ داشتن و کردن مستعمل است (در فارسی). (آنندراج) : این دوستی چنان مؤکد گردد که زمانه را در گشادن آن هیچ تأثیرنماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212، چ فیاض ص 215). ارکان موالید بدو هستی دارند تأثیر بسی مشمر در وی حدثان را. ناصرخسرو. تن جفت نهانست و بفرمان روانست تأثیر چنین باشدفرمان روان را. ناصرخسرو. آدمی را ز چرخ تأثیریست چرخ را از خدای فرمانیست. مسعودسعد. اینهمه حشمت ز یک تأثیر صبح بخت تست باش تا خورشید اقبالت برآید آشکار. سنایی. کشتۀ معشوق را درد نباشد که خلق زنده بجانند و ما زنده بتأثیر او. سعدی. جان من زنده بتأثیر هوای لب تست سازگاری نکند آب و هوای دگرم. سعدی
تأصیص باب و جز آن، محکم و سخت گردانیدن و چسبانیدن بعض را به بعض. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تأصیص چیزی،محکم کردن و استوار ساختن آن. (از اقرب الموارد)
تأصیص باب و جز آن، محکم و سخت گردانیدن و چسبانیدن بعض را به بعض. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تأصیص چیزی،محکم کردن و استوار ساختن آن. (از اقرب الموارد)
ده را یازده کردن: احد العشر تأحیداً، ده را یازده کرد، دو را یک کردن: احد الاثنین، دو را یک کرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یکی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). توحید. (زوزنی)
ده را یازده کردن: احد العشر تأحیداً، ده را یازده کرد، دو را یک کردن: احد الاثنین، دو را یک کرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یکی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). توحید. (زوزنی)
دیگ را بر دیگدان نهادن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دیگ را دیگپایه کردن. (زوزنی). دیگ بر دیگپایه نهادن. (تاج المصادر بیهقی). بار گذاشتن دیگ. بار کردن دیگ، طلب کردن: اثفه تأثیفاً، طلب کرد آنرا. (ناظم الاطباء)
دیگ را بر دیگدان نهادن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دیگ را دیگپایه کردن. (زوزنی). دیگ بر دیگپایه نهادن. (تاج المصادر بیهقی). بار گذاشتن دیگ. بار کردن دیگ، طلب کردن: اثفه تأثیفاً، طلب کرد آنرا. (ناظم الاطباء)
نام وی میرزا محسن از تبریزی های متولدشده در اصفهان است. اجداد وی را شاه عباس صفوی از تبریز کوچانید و در اصفهان مسکن داد. تاریخ تولد تأثیر را بر مبنای این دو بیت: در پنجه و پنج عمر درباختنی یک گوهرم افتاد و نشد ساختنی تاریخ به جاخالی دندان آمد انداختمی یکی ز انداختنی. در حدود سال 1060 هجری قمری دانسته اند و بنا بر تصریح تذکرۀ خوشگو بسال 1129 هجری قمری درگذشت. وی از مستوفیان دربار صفوی و چندی هم وزیر یزد بود: چون خلاص از عمل یزد شدم گشتم آسوده فتادم به بهشت پی تاریخ یکی ز اهل سخن قلم آورد و ’تخلص’ بنوشت. چنانکه از این ابیات آشکارمی گردد وی بسال 1120 هجری قمری از خدمات دیوانی کناره گرفت و با عزت و احترام در خانه خود معتکف گشت تا برحمت ایزدی پیوست. آذر بیگدلی در آتشکده آرد: ’با وجود اینکه تخلصش تأثیر است، سخنش بی تأثیر است’. اورا دیوانی است شامل قصاید، مقطعات، مثنوی ها، غزلیات که در حدود 16435 بیت شمرده اند. رجوع به آتشکدۀ آذر (چ زوار) ص 174 و فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 573 و کتاب دانشمندان آذربایجان صص 77-81 و قاموس الاعلام ترکی و تذکرۀخوشگو و تاریخ یزد آیتی شود
نام وی میرزا محسن از تبریزی های متولدشده در اصفهان است. اجداد وی را شاه عباس صفوی از تبریز کوچانید و در اصفهان مسکن داد. تاریخ تولد تأثیر را بر مبنای این دو بیت: در پنجه و پنج عمر درباختنی یک گوهرم افتاد و نشد ساختنی تاریخ به جاخالی دندان آمد انداختمی یکی ز انداختنی. در حدود سال 1060 هجری قمری دانسته اند و بنا بر تصریح تذکرۀ خوشگو بسال 1129 هجری قمری درگذشت. وی از مستوفیان دربار صفوی و چندی هم وزیر یزد بود: چون خلاص از عمل یزد شدم گشتم آسوده فتادم به بهشت پی تاریخ یکی ز اهل سخن قلم آورد و ’تخلص’ بنوشت. چنانکه از این ابیات آشکارمی گردد وی بسال 1120 هجری قمری از خدمات دیوانی کناره گرفت و با عزت و احترام در خانه خود معتکف گشت تا برحمت ایزدی پیوست. آذر بیگدلی در آتشکده آرد: ’با وجود اینکه تخلصش تأثیر است، سخنش بی تأثیر است’. اورا دیوانی است شامل قصاید، مقطعات، مثنوی ها، غزلیات که در حدود 16435 بیت شمرده اند. رجوع به آتشکدۀ آذر (چ زوار) ص 174 و فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 573 و کتاب دانشمندان آذربایجان صص 77-81 و قاموس الاعلام ترکی و تذکرۀخوشگو و تاریخ یزد آیتی شود