جدول جو
جدول جو

معنی تأریک - جستجوی لغت در جدول جو

تأریک(اِ طِ)
تأریک حجله، پوشیدن و آراستن حجله را به اریکه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأریک عروس، پوشاندن وی را بر اریکه. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاریک
تصویر تاریک
مقابل روشن، تیره و تار، کنایه از پیچیده، درهم، مبهم، مشکل، سیاه، کنایه از بد، کنایه از افسرده، اندوهگین، خشمگین، کنایه از گمراه و پلید
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
اریه (اخیه) ساختن ستور را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) ، الفت افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، ثابت گردانیدن و استوار ساختن چیزی را، برافروختن و بسیار مشتعل ساختن آتش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آتش افروختن. (تاج المصادر بیهقی). آتش بلند کردن. (زوزنی) ، آتشدان ساختن برای آتش، پنهان کردن حقیقت چیزی و ظاهر کردن غیر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
بی خواب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (زوزنی). بیدار داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
چرانیدن گیاه زمین را و طلب نمودن آن را. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، نیت روزه کردن و آماده شدن برای روزه. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سخن را تهذیب کردن. (قطر المحیط). آراسته نمودن کلام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأریض سخن، مهیا کردن و تعدیل کردن آن. (از اقرب الموارد) ، گران کردن در وزن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گران کردن. (قطر المحیط) ، اصلاح نمودن. اصلاح کردن چیزی را، درنگ کردن فرمودن کسی را. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در مشک شیر قرار دادن. (قطر المحیط). در مشک شیر یا روغن یا رب یا آب انداختن برای اصلاح مشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
برافروختن آتش را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بدی افکندن میان قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شر انگیختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مجمل اللغه) ، برانگیختن حرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آتش حرب افروختن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
کشاورز گردیدن، کار و خدمت گرفتن از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برزگری کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
ثابت گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استوارکردن. محکم کردن: تأریز الوتد، استوار کردن میخ
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
سال و مه معلوم کردن با نوشتن یا گفتن: ارخ الکتاب تأریخاً، تاریخ نوشت آن کتاب را. (ناظم الاطباء) ، شناساندن وقت، و بقولی تأریخ هر چیزی، غایت و وقت آن است که بدان منتهی میشود. و بدان سبب گویند: فلان تأریخ قوم خویش است، یعنی به وی شرف و ریاست آنان منتهی میشود. (از اقرب الموارد). رجوع به تاریخ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
ورغلانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برانگیختن. تحریک کردن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط).
- تأریج جنگ، برافروختن آن. (از اقرب الموارد).
- تأریج قوم، آنان را به مخالفت یکدیگر برانگیختن. (از اقرب الموارد).
، اوارجه درست ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
ورغلانیدن بعضی را بر بعضی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برغلانیدن و برانگیختن. (آنندراج). شر انگیختن میان قومی. (تاج المصادر بیهقی). شور انگیختن میان قومی. (زوزنی) : ابناء دولت و انشاء حضرت زبان وقیعت دراز کردند و در تضریب و تأریث مجال فتح یافتند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، آتش افروختن. (منتهی الارب) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : طایفه ای از اکراد خسروی از برای تأریث آتش فتنه... ایشان را از قلعه بیرون آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
استوار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (زوزنی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). استوار کردن گره. (آنندراج) ، حد معین نمودن، افزون کردن، کامل ساختن و تمام نمودن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمام کردن. (زوزنی) (فرهنگ نظام) ، خردمند شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ بِءْ)
دروغ گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به افک شود
لغت نامه دهخدا
نقیص روشن، تیرگی و ظلمت گردک آرایی (گردک حجله حجله زفاف) تیره تار مظلم ظلمانی مقابل روشن، سیاه، نا خردمند، گمراه، عاری از صفا پلید، بد کار سیاهکار، پیچیده مبهم مشکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
تیره، تار، سیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
Bleak, Bleary, Dark, Gloomy, Grim, Shadowed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
morne, flou, sombre, ombragé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
giza, hofu, kivuli
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
มืดมน , มัว , มืด , หม่นหมอง , มืดมน , มืด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
kasvetli, bulanık, karanlık, gölgeli
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
음침한 , 흐릿한 , 어두운 , 우울한 , 그림자가 있는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
陰鬱な , ぼやけた , 暗い , 陰気な , 影のある
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
עגום , מטושטש , חשוך , קודר , מוצל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
निराशाजनक , धुंधला , अंधेरा , उदास , गंभीर , अंधेरे में
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
suram, kabur, gelap, berbayang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
trostlos, verschwommen, dunkel, düster, schattiert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
somber, vaag, donker, in de schaduw
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
sombrío, borroso, oscuro, sombreado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
cupo, offuscato, scuro, ombreggiato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
sombrio, borrado, escuro, sombreado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
苍白的 , 模糊的 , 黑暗的 , 阴沉的 , 阴森的 , 阴暗的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
ponury, zamazany, ciemny, zacieniony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
похмурий , розмитий , темний , похмурий , похмурий , затемнений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
мрачный , мутный , темный , затененный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
হতাশাজনক , অস্পষ্ট , অন্ধকার , বিষণ্ণ , অন্ধকার , ছায়াময়
دیکشنری فارسی به بنگالی