ورغلانیدن بعضی را بر بعضی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برغلانیدن و برانگیختن. (آنندراج). شر انگیختن میان قومی. (تاج المصادر بیهقی). شور انگیختن میان قومی. (زوزنی) : ابناء دولت و انشاء حضرت زبان وقیعت دراز کردند و در تضریب و تأریث مجال فتح یافتند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، آتش افروختن. (منتهی الارب) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : طایفه ای از اکراد خسروی از برای تأریث آتش فتنه... ایشان را از قلعه بیرون آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی)
ورغلانیدن بعضی را بر بعضی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برغلانیدن و برانگیختن. (آنندراج). شر انگیختن میان قومی. (تاج المصادر بیهقی). شور انگیختن میان قومی. (زوزنی) : ابناء دولت و انشاء حضرت زبان وقیعت دراز کردند و در تضریب و تأریث مجال فتح یافتند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، آتش افروختن. (منتهی الارب) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : طایفه ای از اکراد خسروی از برای تأریث آتش فتنه... ایشان را از قلعه بیرون آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی)
عیب کردن کسی را در روی او. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رگ زدن تا خون ازآن گرفته بریان کرده خورده شود، بر مرده محاسن او شمرده گریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پس از مرگ کسی بر وی ثنا گفتن و از این معنی است: لم یزل یقرظ احیاکم و یؤبن موتاکم. (اقرب الموارد). مرده را بستودن. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، تاءبﱡل. (تاج العروس). در پی اثر چیزی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). در غیاث نوشته که تأبین در پی چیزی شدن و پس چیزی رفتن باشد از صراح و منتخب و صاحب مزیل الاغلاط نوشته که این مصدر است بر وزن تفعیل بمعنی پیروی مگر استعمال این مصدر بمعنی اسم فاعل درست است بمعنی پیروی کننده چنانچه جمع این فارسیان تابینان می آرند. (آنندراج) ، چشم داشتن و انتظار کشیدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
عیب کردن کسی را در روی او. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رگ زدن تا خون ازآن گرفته بریان کرده خورده شود، بر مرده محاسن او شمرده گریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پس از مرگ کسی بر وی ثنا گفتن و از این معنی است: لم یزل یقرظ احیاکم و یؤبن موتاکم. (اقرب الموارد). مرده را بستودن. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، تَاءَبﱡل. (تاج العروس). در پی اثر چیزی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). در غیاث نوشته که تأبین در پی چیزی شدن و پس چیزی رفتن باشد از صراح و منتخب و صاحب مزیل الاغلاط نوشته که این مصدر است بر وزن تفعیل بمعنی پیروی مگر استعمال این مصدر بمعنی اسم فاعل درست است بمعنی پیروی کننده چنانچه جمع این فارسیان تابینان می آرند. (آنندراج) ، چشم داشتن و انتظار کشیدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
از ثلاثی مجرد ابو، ابیت له تأبیه، گفتم او را پدر من فدای تو باد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از غایت تواضعو یا محبت پدر خویش را فدای کسی کردن (در گفتار) آگاه گردانیدن، بیاد کسی دادن، تهمت کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
از ثلاثی مجرد اَبَوَ، ابیت له تأبیه، گفتم او را پدر من فدای تو باد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از غایت تواضعو یا محبت پدر خویش را فدای کسی کردن (در گفتار) آگاه گردانیدن، بیاد کسی دادن، تهمت کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
از ثلاثی مجرد ا ت ی ، راه آب وادادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) : اتی الماء تأتیه و تأتیاً، سهل سبیله. (اقرب الموارد). تسهیل جریان آب. آسان کردن راه آب. رجوع به تأتی و ناظم الاطباء شود آمدن کسی را و آوردن. (از ناظم الاطباء)
از ثلاثی مجرد اَ ت َ ی َ، راه آب وادادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) : اتی الماء تأتیه و تأتیاً، سهل سبیله. (اقرب الموارد). تسهیل جریان آب. آسان کردن راه آب. رجوع به تأتی و ناظم الاطباء شود آمدن کسی را و آوردن. (از ناظم الاطباء)
اثر و نشان گذاشتن در چیزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نشان گذاشتن در چیزی. (آنندراج). اثر کردن. (زوزنی). و با لفظ داشتن و کردن مستعمل است (در فارسی). (آنندراج) : این دوستی چنان مؤکد گردد که زمانه را در گشادن آن هیچ تأثیرنماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212، چ فیاض ص 215). ارکان موالید بدو هستی دارند تأثیر بسی مشمر در وی حدثان را. ناصرخسرو. تن جفت نهانست و بفرمان روانست تأثیر چنین باشدفرمان روان را. ناصرخسرو. آدمی را ز چرخ تأثیریست چرخ را از خدای فرمانیست. مسعودسعد. اینهمه حشمت ز یک تأثیر صبح بخت تست باش تا خورشید اقبالت برآید آشکار. سنایی. کشتۀ معشوق را درد نباشد که خلق زنده بجانند و ما زنده بتأثیر او. سعدی. جان من زنده بتأثیر هوای لب تست سازگاری نکند آب و هوای دگرم. سعدی
اثر و نشان گذاشتن در چیزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نشان گذاشتن در چیزی. (آنندراج). اثر کردن. (زوزنی). و با لفظ داشتن و کردن مستعمل است (در فارسی). (آنندراج) : این دوستی چنان مؤکد گردد که زمانه را در گشادن آن هیچ تأثیرنماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212، چ فیاض ص 215). ارکان موالید بدو هستی دارند تأثیر بسی مشمر در وی حدثان را. ناصرخسرو. تن جفت نهانست و بفرمان روانست تأثیر چنین باشدفرمان روان را. ناصرخسرو. آدمی را ز چرخ تأثیریست چرخ را از خدای فرمانیست. مسعودسعد. اینهمه حشمت ز یک تأثیر صبح بخت تست باش تا خورشید اقبالت برآید آشکار. سنایی. کشتۀ معشوق را درد نباشد که خلق زنده بجانند و ما زنده بتأثیر او. سعدی. جان من زنده بتأثیر هوای لب تست سازگاری نکند آب و هوای دگرم. سعدی
نام وی میرزا محسن از تبریزی های متولدشده در اصفهان است. اجداد وی را شاه عباس صفوی از تبریز کوچانید و در اصفهان مسکن داد. تاریخ تولد تأثیر را بر مبنای این دو بیت: در پنجه و پنج عمر درباختنی یک گوهرم افتاد و نشد ساختنی تاریخ به جاخالی دندان آمد انداختمی یکی ز انداختنی. در حدود سال 1060 هجری قمری دانسته اند و بنا بر تصریح تذکرۀ خوشگو بسال 1129 هجری قمری درگذشت. وی از مستوفیان دربار صفوی و چندی هم وزیر یزد بود: چون خلاص از عمل یزد شدم گشتم آسوده فتادم به بهشت پی تاریخ یکی ز اهل سخن قلم آورد و ’تخلص’ بنوشت. چنانکه از این ابیات آشکارمی گردد وی بسال 1120 هجری قمری از خدمات دیوانی کناره گرفت و با عزت و احترام در خانه خود معتکف گشت تا برحمت ایزدی پیوست. آذر بیگدلی در آتشکده آرد: ’با وجود اینکه تخلصش تأثیر است، سخنش بی تأثیر است’. اورا دیوانی است شامل قصاید، مقطعات، مثنوی ها، غزلیات که در حدود 16435 بیت شمرده اند. رجوع به آتشکدۀ آذر (چ زوار) ص 174 و فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 573 و کتاب دانشمندان آذربایجان صص 77-81 و قاموس الاعلام ترکی و تذکرۀخوشگو و تاریخ یزد آیتی شود
نام وی میرزا محسن از تبریزی های متولدشده در اصفهان است. اجداد وی را شاه عباس صفوی از تبریز کوچانید و در اصفهان مسکن داد. تاریخ تولد تأثیر را بر مبنای این دو بیت: در پنجه و پنج عمر درباختنی یک گوهرم افتاد و نشد ساختنی تاریخ به جاخالی دندان آمد انداختمی یکی ز انداختنی. در حدود سال 1060 هجری قمری دانسته اند و بنا بر تصریح تذکرۀ خوشگو بسال 1129 هجری قمری درگذشت. وی از مستوفیان دربار صفوی و چندی هم وزیر یزد بود: چون خلاص از عمل یزد شدم گشتم آسوده فتادم به بهشت پی تاریخ یکی ز اهل سخن قلم آورد و ’تخلص’ بنوشت. چنانکه از این ابیات آشکارمی گردد وی بسال 1120 هجری قمری از خدمات دیوانی کناره گرفت و با عزت و احترام در خانه خود معتکف گشت تا برحمت ایزدی پیوست. آذر بیگدلی در آتشکده آرد: ’با وجود اینکه تخلصش تأثیر است، سخنش بی تأثیر است’. اورا دیوانی است شامل قصاید، مقطعات، مثنوی ها، غزلیات که در حدود 16435 بیت شمرده اند. رجوع به آتشکدۀ آذر (چ زوار) ص 174 و فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 573 و کتاب دانشمندان آذربایجان صص 77-81 و قاموس الاعلام ترکی و تذکرۀخوشگو و تاریخ یزد آیتی شود
دیگ را بر دیگدان نهادن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دیگ را دیگپایه کردن. (زوزنی). دیگ بر دیگپایه نهادن. (تاج المصادر بیهقی). بار گذاشتن دیگ. بار کردن دیگ، طلب کردن: اثفه تأثیفاً، طلب کرد آنرا. (ناظم الاطباء)
دیگ را بر دیگدان نهادن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دیگ را دیگپایه کردن. (زوزنی). دیگ بر دیگپایه نهادن. (تاج المصادر بیهقی). بار گذاشتن دیگ. بار کردن دیگ، طلب کردن: اثفه تأثیفاً، طلب کرد آنرا. (ناظم الاطباء)
از ’اری’، پس ماندن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اقامت کردن و بند گشتن در مکانی، شهد ساختن زنبوران عسل، صواب چیزی جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
از ’اری’، پس ماندن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اقامت کردن و بند گشتن در مکانی، شهد ساختن زنبوران عسل، صواب چیزی جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
ادب آموختن کسی را. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ناظم الاطباء). ادب کردن. (تاج العروس) (زوزنی). ادب دادن. (آنندراج). آموختن طریقۀ نیک. (ناظم الاطباء). تربیت نمودن. (فرهنگ نظام) : بوسهل بروزگار گذشته تنگحال بود و خدمت و تأدیب فرزندان خواجه کردی. (تاریخ بیهقی) ، عتاب و تنبیه و سیاست کردن. (از ناظم الاطباء) ، بازخواست کردن کسی بر کاری بد برای خواندن وی به حقیقت تربیت. (از اقرب الموارد). عقوبت. مجازات: اگر از کسی گناهی و تقصیری آمدی بزودی تأدیب نفرمودندی از جهت حق خدمت، اما او را بزندان فرستادندی. (نوروزنامه). همه را بعذبات عذاب تأدیب کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). عنایت بر من اولیتر که تأدیب جفا دیدم گل افشان بر سر من کن که خارم در قدم کردی. سعدی. ، در اصطلاح فقه، شخص نابالغی را زدن: درصورتی که مرتکب جرم غیربالغ باشد، بر حاکم است که او را تأدیب کند. - تأدیب احداث، تربیت جوانان
ادب آموختن کسی را. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ناظم الاطباء). ادب کردن. (تاج العروس) (زوزنی). ادب دادن. (آنندراج). آموختن طریقۀ نیک. (ناظم الاطباء). تربیت نمودن. (فرهنگ نظام) : بوسهل بروزگار گذشته تنگحال بود و خدمت و تأدیب فرزندان خواجه کردی. (تاریخ بیهقی) ، عتاب و تنبیه و سیاست کردن. (از ناظم الاطباء) ، بازخواست کردن کسی بر کاری بد برای خواندن وی به حقیقت تربیت. (از اقرب الموارد). عقوبت. مجازات: اگر از کسی گناهی و تقصیری آمدی بزودی تأدیب نفرمودندی از جهت حق خدمت، اما او را بزندان فرستادندی. (نوروزنامه). همه را بعذبات عذاب تأدیب کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). عنایت بر من اولیتر که تأدیب جفا دیدم گل افشان بر سر من کن که خارم در قدم کردی. سعدی. ، در اصطلاح فقه، شخص نابالغی را زدن: درصورتی که مرتکب جرم غیربالغ باشد، بر حاکم است که او را تأدیب کند. - تأدیب احداث، تربیت جوانان
گرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). گرد کردن لشکر. (آنندراج). گرد آوردن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ورغلانیدن و فساد انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تألیب بین کسان، افسادبین آنان. (از اقرب الموارد). تألیب مرد میان قوم،برانگیختن ایشان را بر فساد و فساد افکندن میان ایشان. (از قطر المحیط) ، تألیب حمار طریده اش را، سخت راندن حمار طریدۀ خود را. (از قطر المحیط) ، تألیب قوم کسی را بر کسی، برتری دادن دیگری را در یاری بر کسی. (از اقرب الموارد)
گرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). گرد کردن لشکر. (آنندراج). گرد آوردن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ورغلانیدن و فساد انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تألیب بین کسان، افسادبین آنان. (از اقرب الموارد). تألیب مرد میان قوم،برانگیختن ایشان را بر فساد و فساد افکندن میان ایشان. (از قطر المحیط) ، تألیب حمار طریده اش را، سخت راندن حمار طریدۀ خود را. (از قطر المحیط) ، تألیب قوم کسی را بر کسی، برتری دادن دیگری را در یاری بر کسی. (از اقرب الموارد)
سال و مه معلوم کردن با نوشتن یا گفتن: ارخ الکتاب تأریخاً، تاریخ نوشت آن کتاب را. (ناظم الاطباء) ، شناساندن وقت، و بقولی تأریخ هر چیزی، غایت و وقت آن است که بدان منتهی میشود. و بدان سبب گویند: فلان تأریخ قوم خویش است، یعنی به وی شرف و ریاست آنان منتهی میشود. (از اقرب الموارد). رجوع به تاریخ شود
سال و مه معلوم کردن با نوشتن یا گفتن: ارخ الکتاب تأریخاً، تاریخ نوشت آن کتاب را. (ناظم الاطباء) ، شناساندن وقت، و بقولی تأریخ هر چیزی، غایت و وقت آن است که بدان منتهی میشود. و بدان سبب گویند: فلان تأریخ قوم خویش است، یعنی به وی شرف و ریاست آنان منتهی میشود. (از اقرب الموارد). رجوع به تاریخ شود
چرانیدن گیاه زمین را و طلب نمودن آن را. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، نیت روزه کردن و آماده شدن برای روزه. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سخن را تهذیب کردن. (قطر المحیط). آراسته نمودن کلام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأریض سخن، مهیا کردن و تعدیل کردن آن. (از اقرب الموارد) ، گران کردن در وزن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گران کردن. (قطر المحیط) ، اصلاح نمودن. اصلاح کردن چیزی را، درنگ کردن فرمودن کسی را. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در مشک شیر قرار دادن. (قطر المحیط). در مشک شیر یا روغن یا رب یا آب انداختن برای اصلاح مشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
چرانیدن گیاه زمین را و طلب نمودن آن را. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، نیت روزه کردن و آماده شدن برای روزه. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سخن را تهذیب کردن. (قطر المحیط). آراسته نمودن کلام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأریض سخن، مهیا کردن و تعدیل کردن آن. (از اقرب الموارد) ، گران کردن در وزن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گران کردن. (قطر المحیط) ، اصلاح نمودن. اصلاح کردن چیزی را، درنگ کردن فرمودن کسی را. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در مشک شیر قرار دادن. (قطر المحیط). در مشک شیر یا روغن یا رُب یا آب انداختن برای اصلاح مشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)