جدول جو
جدول جو

معنی تأرض - جستجوی لغت در جدول جو

تأرض
(اِ طِ)
متصدی و متعرض کسی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، لازم گرفتن زمین را، درنگی کردن، آنقدر مالیدن گیاه که ممکن شودبریدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ ءَرْ رِ)
متصدی و متعرض، لازم گیرندۀ زمین را. (آنندراج). لازم گیرنده. (ناظم الاطباء)، گیاه آنقدر بالیده که بریدنش ممکن شود. (آنندراج). گیاه بریده شده و درو شده، هر آنچه واقعشود، (هر آنچه) دوچار گردد و روبرو شود و مقابله کند. (ناظم الاطباء)، درنگ کننده. (آنندراج). درنگی کننده بر زمین، توقف شده و درنگی کرده، حادثه و عارضه، (هر آنچه) صادر شود و اتفاق افتدو عارض شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأرض شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درکشیده شدن رگی که آنرا نساء گویند، تأبض شتر، بستن شتر به ریاض (لازم و متعدی است). (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
چرانیدن گیاه زمین را و طلب نمودن آن را. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، نیت روزه کردن و آماده شدن برای روزه. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سخن را تهذیب کردن. (قطر المحیط). آراسته نمودن کلام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأریض سخن، مهیا کردن و تعدیل کردن آن. (از اقرب الموارد) ، گران کردن در وزن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گران کردن. (قطر المحیط) ، اصلاح نمودن. اصلاح کردن چیزی را، درنگ کردن فرمودن کسی را. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در مشک شیر قرار دادن. (قطر المحیط). در مشک شیر یا روغن یا رب یا آب انداختن برای اصلاح مشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
از ’اری’، پس ماندن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اقامت کردن و بند گشتن در مکانی، شهد ساختن زنبوران عسل، صواب چیزی جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ رَ)
تاره. یک بار. (منتهی الارب). همزۀ آن برای کثرت استعمال متروک شد. (منتهی الارب). ج، تئر. (منتهی الارب). رجوع به تاره شود
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
بوی خوش دمیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
مشتعل شدن آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
بتکلّف زیرک شدن، انکار نمودن، سختی کردن در حاجت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
بانگ برزدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ رِ ضَ)
مؤنث مستأرض که نعت فاعلی است از مصدر استیراض: ودیه مستأرضه، نهال خرما که نو بر زمین رسته باشد. (منتهی الارب) ، قرحۀ ریمناک شده و فاسد گشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زمین پاکیزه شدۀ خوش آیند در چشم. (ناظم الاطباء). رجوع به مستأرض و استیراض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ رِ)
نعت فاعلی از مصدر استیراض: فسیل مستأرض، نهال خرما که ریشه در زمین داشته باشد. (اقرب الموارد). نهال خرما که سر او بیخ در زمین رفته باشد، و اگر بر تنه مادر خود روید آن را راکب گویند. (منتهی الارب). پاجوش خرما. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، متثاقل به أرض. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به استئراض و استیراض شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تارض
تصویر تارض
درنگیدن، به زمین چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار