جدول جو
جدول جو

معنی تأدم - جستجوی لغت در جدول جو

تأدم
(اِ)
نان خورش کردن: و اکلهم نارجیل و به یتأدمون و یدهنون. (اخبارالصین و الهند ص 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ)
توبه کردن از گناه و بازایستادن از آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از زوزنی) : لو لم اترک الکذب تأثماً لترکته تذمماً، بزهکار دیدن خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
بیوه شدن. (زوزنی). ناکدخدا ماندن. (آنندراج). تأیم زن از شوی، بیوه گردیدن از او. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تأیم مرد یا زن، که زمانی بگذرد و ازدواج نکرده باشند. (از اقرب الموارد). ناکدخدا ماندن مرد و بی شوی ماندن زن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
مادر گرفتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مادر خواندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، قصد کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
توجع. (اقرب الموارد). دردمندی نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دردمندی. (ترجمان علامۀ جرجانی). درد نمودن. (دهار). درد یافتن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). الم پذیرفتن. (فرهنگ نظام) ، اندوه. (ترجمان علامۀ جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
تأجم. سخت خشم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). تأطم مرد، تأجم و خشم وی. (قطر المحیط) ، تأطم سیل، بلند گردیدن موجهای سیل و خوردن بعض آن مر بعض دیگر را. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). برآمدن امواج سیل. (از اقرب الموارد) ، تأطم شب، سخت شدن تاریکی شب. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، تأطم گربه، آواز کردن گربه در خواب. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). خرخر کردن گربه در خواب. (از قطر المحیط) ، خاموش ماندن و آنچه در دل دارند ظاهر نکردن. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، تأطم آتش، برآمدن زبانۀ آن، تأطم بر کسی، تجاوز در خشم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اقامت کردن در خانه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : تازم القوم دارهم، دیرزمانی در آن اقامت گزیدند. (از اقرب الموارد) ، سختی و قحطی رسیدن مردم را، درد یافتن از سختی و قحطی زمانه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
آمیختن نان را با نانخورش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : ادم الخبز، بسیار آمیخت نان را با نان خورش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’أدی’، رسیدن به چیزی و رسانیدن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). رسانیدن، چنانکه حقی یا خبری را به کسی: تأدیت الیه من حقه، رسانیدم او را حق وی. تأدی الیه الخبر، رسید به وی خبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
از ’أدو’، گرفتن برای دفع حادثۀ زمانه ادوات و اسباب آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ساز روزگار فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سختی نمودن در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
ادب کردن. (تاج المصادربیهقی). ادب آموختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ادب گرفتن. (زوزنی) (ناظم الاطباء). ادب یافتن. (آنندراج) (فرهنگ نظام) : و چون ایام رضاع به آخررسید در مشقت تعلم و تأدب افتد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
افروخته شدن آتش. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). زبانه زدن آتش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سخت گرم شدن روز. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سخت خشم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، درآمدن شیر در بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
دوگانه تار و پود بافتن جامه را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، روشی آوردن اسب بعد روشی. (منتهی الارب). مجی ٔ الفرس جریاً بعد جری. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا