جدول جو
جدول جو

معنی تأخیر - جستجوی لغت در جدول جو

تأخیر(اِ)
واپس افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (از دهار). سپس گذاشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واپس گذاشتن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). واپس بردن. (آنندراج). تعقیب و تعویق. (فرهنگ نظام). با لفظ کردن و آوردن مستعمل است. (آنندراج). با لفظ انداختن و کردن و شدن مصدر مرکب آید، این لفظ در عربی مصدر است اما در فارسی هم مصدر استعمال شود و هم اسم جامد. (از فرهنگ نظام) : و در آن تقدیم و تأخیر صورت نبندد. (کلیله و دمنه).
وعده تأخیر به سرنامده
لعبتی از پرده به درنامده.
نظامی.
گر جان طلبد حبیب عشاق
نه صبر روا بود نه تأخیر.
سعدی.
- امثال:
در تأخیر آفتها است، فی التأخیر آفات:
روزبازار جوانی چند روزی بیش نیست
نقد را باش ای پسر کآفت بود تأخیر را.
سعدی.
بفتراک ار همی بندی خدا را زود صیدم کن
که آفتهاست در تأخیر و طالب را زیان دارد.
حافظ (ازامثال و حکم).
، دفعالوقت، ممانعت. (ناظم الاطباء) ، سپس ماندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درنگی و دیری. توقف. عقب انداختگی ودیرکردگی و عقب ماندگی. (ناظم الاطباء).
- بلاتأخیر، بدون درنگ و بسرعت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
به عقب انداختن، دیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ بِءْ)
اثر و نشان گذاشتن در چیزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نشان گذاشتن در چیزی. (آنندراج). اثر کردن. (زوزنی). و با لفظ داشتن و کردن مستعمل است (در فارسی). (آنندراج) : این دوستی چنان مؤکد گردد که زمانه را در گشادن آن هیچ تأثیرنماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212، چ فیاض ص 215).
ارکان موالید بدو هستی دارند
تأثیر بسی مشمر در وی حدثان را.
ناصرخسرو.
تن جفت نهانست و بفرمان روانست
تأثیر چنین باشدفرمان روان را.
ناصرخسرو.
آدمی را ز چرخ تأثیریست
چرخ را از خدای فرمانیست.
مسعودسعد.
اینهمه حشمت ز یک تأثیر صبح بخت تست
باش تا خورشید اقبالت برآید آشکار.
سنایی.
کشتۀ معشوق را درد نباشد که خلق
زنده بجانند و ما زنده بتأثیر او.
سعدی.
جان من زنده بتأثیر هوای لب تست
سازگاری نکند آب و هوای دگرم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
زه کردن کمان را: اتّر القوس تأتیراً. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گشن دادن خرمابن را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و طریق تأبیر نخل چنین گفته اند که خرمابن دو قسم است یکی نر و دیگری ماده، شکوفۀ ماده را می شکافند و در آن شکوفه های نر می افشانند تا بار نیک بیاورد. (منتهی الارب) ، تأبیرالزرع، اصلاح کردن زراعت را، تأبیرالقوم، هلاک گردانیدن قوم را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به امارت گماردن. (از تاج العروس ج 3 ص 21). امیر کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی). فرمانده کردن. (دهار). امارت دادن کسی را بر قوم. (آنندراج) (منتهی الارب). امارت دادن. (از اقرب الموارد) ، تیز کردن، داغ و نشان نمودن، مسلط ساختن کسی را، سنان کردن در نیزه، بسیار کردن خدای قوم را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
مایل گردانیدن و خم دادن چیزی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، پی پیچیدن بر سوفار تیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
صاحب اقرب الموارد آرد: ’گویند که مفرد ’تآسیر’ است ولی شنیده نشده است’. رجوع به ’تآسیر’ و تآسیرالسرج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
ازار پوشانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی را ازار بربستن. (تاج المصادر بیهقی). پوشاندن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، قوی ساختن. گویند: ’فلان ازرّ حیطان الدار’،یعنی پائین دیوارهای خانه را کهگل کرد و مستحکم گردانید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقویت کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
ستور را اخیه ساختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). اخیه ساختن برای چهارپایان. (منتهی الارب) : اخیت الدابه تأخیهً، اخیه ساختم برای آن ستور. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ترش کردن شیر را، بستن شوهر به افسون تا نزد زنان دیگر نرود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بند کردن زن شوهری را از زنان دیگر. (تاج المصادر بیهقی). افسون کردن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
نام وی میرزا محسن از تبریزی های متولدشده در اصفهان است. اجداد وی را شاه عباس صفوی از تبریز کوچانید و در اصفهان مسکن داد. تاریخ تولد تأثیر را بر مبنای این دو بیت:
در پنجه و پنج عمر درباختنی
یک گوهرم افتاد و نشد ساختنی
تاریخ به جاخالی دندان آمد
انداختمی یکی ز انداختنی.
در حدود سال 1060 هجری قمری دانسته اند و بنا بر تصریح تذکرۀ خوشگو بسال 1129 هجری قمری درگذشت. وی از مستوفیان دربار صفوی و چندی هم وزیر یزد بود:
چون خلاص از عمل یزد شدم
گشتم آسوده فتادم به بهشت
پی تاریخ یکی ز اهل سخن
قلم آورد و ’تخلص’ بنوشت.
چنانکه از این ابیات آشکارمی گردد وی بسال 1120 هجری قمری از خدمات دیوانی کناره گرفت و با عزت و احترام در خانه خود معتکف گشت تا برحمت ایزدی پیوست. آذر بیگدلی در آتشکده آرد: ’با وجود اینکه تخلصش تأثیر است، سخنش بی تأثیر است’. اورا دیوانی است شامل قصاید، مقطعات، مثنوی ها، غزلیات که در حدود 16435 بیت شمرده اند. رجوع به آتشکدۀ آذر (چ زوار) ص 174 و فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 573 و کتاب دانشمندان آذربایجان صص 77-81 و قاموس الاعلام ترکی و تذکرۀخوشگو و تاریخ یزد آیتی شود
لغت نامه دهخدا
واپس گذاشتن، واپس بردن دیر کرد پرمه پرویش سپز دنبال افکندن پس انداختن دیر کردن، دیر آمدن، دیر کرد، جمع تاخیرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
درنگ، دیرکرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
Belatedness, Lateness, Deferment, Lateness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
retard, report
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
keterlambatan, penundaan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
বিলম্ব , বিলম্ব , দেরি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
kuchelewa, ucheleweshaji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
gecikmişlik, erteleme, geç kalma, gecikme
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
지연 , 연기 , 지각
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
遅延 , 延期 , 遅れ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
איחור , דחייה , איחור , איחור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
देर , विलंब , देरी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
запізнення , відстрочка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
ความล่าช้า , การเลื่อน , ความล่าช้า , ความล่าช้า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
verlate, uitstel, vertraging
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
tardanza, aplazamiento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
ritardo, rinvio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
atraso, adiamento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
延迟 , 迟到
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
opóźnienie, odroczenie, spóźnienie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
Verspätung, Aufschub
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
запоздалость , отсрочка , опоздание , задержка
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
تاخیر , دیر
دیکشنری فارسی به اردو