جدول جو
جدول جو

معنی تأحید - جستجوی لغت در جدول جو

تأحید
(اِ)
ده را یازده کردن: احد العشر تأحیداً، ده را یازده کرد، دو را یک کردن: احد الاثنین، دو را یک کرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یکی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). توحید. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ رَ)
اصده پوشانیدن. (منتهی الارب). کسی را شاماک پوشانیدن. (تاج المصادر بیهقی). پوشانیدن اصده (پیراهن کوچکی که زیر جامه پوشند). (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تأصید در، بستن آنرا. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
جاودانه کردن. (منتهی الارب). جاوید کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، نزد بلغا دعایی باشد که آنرا تعلیق کنند به چیزی که بقای او تا قیامت باشد. (جامع الصنایع) :
تا ابد عمر تو در نعمت و ناز
لایق اینجاست دعای تأبید.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیرومند شدن. (دهار). قوی و توانا گشتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تکرار نمودن یک صدا مانند کلمه آه آه، پس دوزی کردن. کناره دوختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برآغالانیدن سگ را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برانگیختن سگ را بشکار. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یگانه شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
ثابت داشتن، چنانکه ملک مالکی و مملکت و فرمانروائی شاهی را: اطد اﷲ ملکه، ثابت دارد خدا ملک او را. (از منتهی الارب) (از قطرالمحیط) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تؤطید شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’أک د’ و ’وک د’، استوار کردن گره و عهد و زین و پالان بر پشت اسب و شتر و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأکید پیمان و زین بستن و استوار کردن آنها. (ازاقرب الموارد) ، استوار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (از منتهی الارب) (زمخشری) (کشاف اصطلاحات الفنون) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی). تؤکید. (تاج المصادر بیهقی) : و آنچه از جهت وی در تأسیس قواعد خلافت و تأکید مبانی ملک و دولت تقدیم افتاد... (کلیله و دمنه). شرایط تأکید و احکام اندر آن (وثیقت) بجای آورد. (کلیله و دمنه). شمس المعالی با سلطان به تأسیس بنیان مودت و تأکید اسباب محبت مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی).
بسا مالا که بر مردم وبالست
مزید ظلم و تأکیدضلالست.
سعدی.
، کلام سابق خود را با تکرار یا ابرام و با ادلۀ محکم ثابت تر کردن: من بفلان خیلی تأکید کردم که بسفر برود. (فرهنگ نظام) : و تأکیدی رفت که از راههای شارع احتراز واجب بیند. (کلیله و دمنه) ، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: تأکید در اصطلاح علوم عربی (نحو) بر دو معنی اطلاق میشود: 1- چنانکه در اطول آمده است: تقریر چیزی بطور ثابت در ذهن مخاطب. 2- لفظی است که بر تقریر دلالت کند یعنی لفظ مؤکدی است که بدان مطلبی را تقریر یا تثبیت کنند و از این رو محقق تفتازانی در مطول، در بحث تقدیم مسندٌالیه مسور بلفظ کل بر مسند مقرون بحرف نفی گوید: ’تأکیدلفظی است که دلالت کند بر تقویت چیزی که لفظ دیگر آنرا افاده کند’. و این گونه تأکید اعم است از اینکه تابع اول باشد یا نه. و اینکه گفته اند تأکید اصطلاحی بوسیلۀ الفاظ مخصوص یا تکرار لفظ است منظور آن نوع تأکیدی است که یکی از توابع پنجگانه بشمار آید. چنانکه گفته اند وصف گاه برای تأکید باشد، و نیز گویندضربت ضرباً (مفعول مطلق) برای تأکید است و امثال اینها. (چنانکه در بعضی از حواشی مطول آمده است). و گاهی مجازاً تأکید بر لفظی اطلاق شود که برای افادۀ معنایی که بدون آن لفظ آن معنی حاصل بوده است، بکار رود یعنی لفظی است که برای افادۀ معنائی ذکر شود که بدون ذکر آن حاصل بوده است مانند: لم یقم کل انسان. چه لفظ (کل) برحسب عقیدۀ بعضی تأکید است زیرا همچنانکه ’لم یقم انسان’ معنی عموم نفی را میرساند همچنین ’لم یقم کل انسان’ نیز همین معنی را افاده می کند. و برحسب مثال اول تأکید نیست زیرا اسناد در آن هنگام به ’کل’ است نه به انسان و علت اینکه این معنی را مجاز شمرده اند این است که افادۀ معنایی که بدون آن حاصل بوده است، لازمۀ تأکید است نه خود تأکید. زیرا تأکید اقتضای سابقیت مطلوبی میکند... پس تأکید بمعنی مجازی نسبت بمعنی اصطلاحی اعم است. اقسام تأکید اصطلاحی: 1- تابع مطلق، یعنی خواه تابع اسم باشد یا جز آن و آن عبارت از تأکید لفظی است و آنرا تأکید صریح نیز نامند... 2- یکی ازتوابع پنجگانه اسم: و آن تابعی است که امر متبوع را در نسبت یا شمول مقرر کند یعنی حال و شأن آن را در نزد شنونده ثابت میکند بعبارت دیگر حالت متبوع را در نزد شنونده از لحاظ نسبت یعنی از لحاظ منسوب بودن یا منسوب الیه بودن آن مقرر میکند مانند: ’زید قتیل قتیل’، ’ضرب زید زید’ بدین سان در نزد شنونده ثابت می شود که منسوب یا منسوب الیه در این نسبت متبوع است نه جز آن، یا تابعی است که شمول متبوع را بر افراد آن مقرر می کند مانند: ’جائنی القوم کلهم’ و مقصود از این نوع تقریر، بکار بردن تمام الفاظ تأکید است. در تعریف یادشده منظور از مقرر کردن امر متبوع خارج کردن بدل و عطف نسق از تعریف است و این واضح است. همچنین صفت نیز از تعریف خارج میشود زیرا وضع صفت برای دلالت بر معنایی است که در متبوع آن هست و در بعضی از مواضع برای افادۀ توضیح متبوع است... و قید ’در نسبت یا شمول’ عطف بیان را خارج میکند زیرا عطف بیان هرچند متبوع خود را واضح و ثابت میکند لیکن آنرا از لحاظ نسبت یا شمول آشکار نمی سازد. 3- نوع سوم از تأکید آن است که نه تابع اسم باشد و نه جز آن از قبیل تأکید فصل به مصدر آن که بجای تکرار فعل بکار میرود. مانند: ’سلموا تسلیماً’ این نوع تأکید در مبحث ’التأکید لنفسه’ یا تأکید خاص و ’التأکید لغیره’ یا تأکید عام در مبحث مفعول مطلق نیز خواهد آمد. و دیگر حال مؤکده مانند ’یوم یبعث حیاً’ که در مبحث حال خواهد آمد و وصف مؤکد مانند: ’امس الدابر’. (از کشاف اصطلاحات الفنون بنقل از اتقان و عباب و شروح کافیه. چ احمد جودت ج 1 ص 71). رجوع به تعریفات جرجانی شود، در علم معانی مقابل تأسیس است. رجوع به تأسیس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیان کردن غایت و حد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
کج وخمیده گردانیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کج کردن. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیرومند کردن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی) (ازاقرب الموارد) (از قطر المحیط). نیرو و قوت دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیرو دادن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). توانا گردانیدن. (آنندراج). توانا کردن. (فرهنگ نظام). ج، تأییدات. (آنندراج) :
خردمند گوید که تأیید و فر
بدانش بمردم رسد نه به زر.
ابوشکور.
بگویم بتأیید محمودشاه
بدان فر و آن خسروانی کلاه.
فردوسی.
این مملکت خسرو تأیید سمایی ست
باطل نشود هرگز تأیید سمایی.
منوچهری.
این نکرد الا بتوفیق ازل این اعتقاد
وآن نکرد الا بتأیید ابد آن اختیار.
منوچهری.
خدای عزوجل ایشان را از بهر تأیید دولت خداوند مانده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 332). پس از آن آمدن بدرگاه عالی از دل و بی ریا و نفاق و نصیحت کردنی در اسباب ملک و تأیید آن بر آن جمله که تاریخی بر آن توان ساخت. (تاریخ بیهقی ایضاً). حاجب فاضل عم خوارزمشاه ادام اﷲ تأییده ما را امروز بجای پدر است. (تاریخ بیهقی ایضاً).
روی یزدان جهان دار و خداوند زمان
که ز تأیید خدایی به درش بر حشرست.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 318).
ز تو بنازد اقبال چون بدن به روان
به تو بماند تأیید چون روان به بدن.
مسعودسعد.
اقبال آسمانی و تأیید ایزدی
هر سو که قصد و عزم کنی رهبر تو باد.
مسعودسعد.
فر و تأیید تو به گیتی در
هر زمان سایۀ همای کشد.
مسعودسعد.
و افعال و اقوال او را بتأیید آسمانی بیاراست. (کلیله و دمنه). از فرایض احکام جهانداری آن است که... عزیمت را... بتأیید بخت جوان به امضاء رسانیده آید. (کلیله و دمنه).
ترا تأیید یزدان است یار اندر همه وقتی
نباشد هیچ یاری بهتر از تأیید یزدانی.
رشید وطواط.
عنصر اقبال و جان مملکت
گوهر تأیید و کان مملکت.
خاقانی.
فر تو خبر دهد که چندان
تأیید ظفررسان ببینم.
خاقانی.
زهی دارندۀ اورنگ شاهی
حوالتگاه تأیید الهی.
نظامی.
حق به دور و نوبت این تأیید را
می نماید اهل ظن و دید را.
مولوی.
درونت به تأیید حق شاد باد.
(بوستان).
بخت و دولت بکاردانی نیست
جز به تأیید آسمانی نیست.
(گلستان)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
خواجه عبدالله. سامی بیک آرد: از شعرا و علمای متأخر هند است که از اکثر علوم و فنون آگاه بود و در نزد حکمران بنگاله، نواب مؤتمن الملک مبارک الدوله بهادر، اعتبار و احترام داشت. پس از چندی حکمران بنارس، نواب ابراهیم علیخان بهادر، وی را بسوی خویش خواند تا در تألیف ’صحف ابراهیم’ شرکت کند. دیباچۀ این کتاب از او است. سپس از امور دنیا دست کشید و عمر خود را در عبادت و مطالعه مصروف کرد. و بسال 1206 هجری قمری درگذشت. از او است:
اگر رود بفلک از شراب ما بوئی
سر ملائک هفت آسمان بجنباند
چه گویمت به کجا کار اشک و آه رسید
یکی رسید بماهی، دگر بماه رسید.
(قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 1623)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تا حدی
تصویر تا حدی
تا اندازه ای
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تا حدی
تصویر تا حدی
Partly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تا حدی
تصویر تا حدی
partiellement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تا حدی
تصویر تا حدی
kwa sehemu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تا حدی
تصویر تا حدی
sebagian
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تا حدی
تصویر تا حدی
kısmen
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تا حدی
تصویر تا حدی
부분적으로
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تا حدی
تصویر تا حدی
部分的に
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تا حدی
تصویر تا حدی
חלקית
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تا حدی
تصویر تا حدی
आंशिक रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تا حدی
تصویر تا حدی
আংশিকভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تا حدی
تصویر تا حدی
частково
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تا حدی
تصویر تا حدی
บางส่วน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تا حدی
تصویر تا حدی
gedeeltelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تا حدی
تصویر تا حدی
parcialmente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تا حدی
تصویر تا حدی
parzialmente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تا حدی
تصویر تا حدی
parcialmente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تا حدی
تصویر تا حدی
部分地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تا حدی
تصویر تا حدی
częściowo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تا حدی
تصویر تا حدی
teilweise
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تا حدی
تصویر تا حدی
частично
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تا حدی
تصویر تا حدی
جزوی طور پر
دیکشنری فارسی به اردو