جدول جو
جدول جو

معنی تاودی - جستجوی لغت در جدول جو

تاودی
ابوعبدالله (سیدی) محمد التاودی بن طالب بن سودهالمری. (1128-1207 هجری قمری) او راست:1- اسئله و أجوبه و در حاشیۀ آن نیز اسئله و اجوبه ای است تألیف عبدالقادر فاسی (فاس 1301). 2- حاشیهعلی صحیح البخاری. 3- شرح تحفهالحکام تألیف ابن عاصم. (فاس 2 جلد). (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1643)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(وو)
نوعی گل است. گلی و نباتی است. (از آنندراج). از گلهای زینتی است و برنگ های سپید و زرد و دورنگ سپید و بنفش و نوع کم پر و پرپر دارد و خاص پائیز و اوایل زمستان است.
داودی گیاهی است از تیره مرکبان جزء دستۀ آفتابیها دارای گلی درشت و پرپر برنگهای سرخ، زرد، سفید، این گیاه دارای شاخه های مستقیم و بلند و برگهای مضرس است و ارتفاعش تا یک گز میرسد. (گیاه شناسی گل گلاب ص 266)
لغت نامه دهخدا
کسی که بیفتد و یا هلاک شود، (ناظم الاطباء)، رجوع به تاو شود
لغت نامه دهخدا
نادان، احمق، ابله، کودن، بی عقل، (برهان)، شعوری بیتی مغلوط از میرنظمی نقل کرده است، رجوع به گاودل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’أدی’، رسیدن به چیزی و رسانیدن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). رسانیدن، چنانکه حقی یا خبری را به کسی: تأدیت الیه من حقه، رسانیدم او را حق وی. تأدی الیه الخبر، رسید به وی خبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
از ’أدو’، گرفتن برای دفع حادثۀ زمانه ادوات و اسباب آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ساز روزگار فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آنچه منسوب به توران باشد چنانکه در ترجمه ساسان پنجم به بهرام چوبینه پیام داده که تا به توران نروی و به تمودی دشنه کشته نشوی هوای پادشاهی ایران از سر بدر نخواهی کرد. (انجمن آرا). این کلمه هم مانند مادۀ قبل از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تودیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چوبی که بر پستان ناقه بندند چون کم شیر گردد تا شیر جمع شود. (آنندراج). رجوع به تودیه شود
لغت نامه دهخدا
بقول ابوالفضل بیهقی از مدبران بقایای عبدالرزاقیان بوده است: و روز پنجشنبۀ بیست وپنجم شوال از نشابور مبشران رسیدند بانامه ها ازآن احمدعلی نوشتگین و شحنه که میان نشابوریان و طوسیان تعصب بوده است از قدیم الدهر و چون سوری قصد حضرت کرد و برفت آن مخاذیل فرصتی جستند و بسیارمردم مفسد بیامدند تا نشابور را غارت کنند ... و طوسیان از راه ... درآمدند بسیار مردم، بیشتر پیاده و بی نظام که سالارشان مقدمی بودی ’تارودی’ از مدبران بقایای عبدالرزاقیان و با بانگ و شغب و خروش می آمدند ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 434 و چ فیاض ص 426 و 427)
لغت نامه دهخدا
(وو)
ابوالقاسم. ثعالبی گوید در روزگار ما او صدر اهل فضل و یگانه اعیان ادب و علم به شهر هرات است و در جود و بخشندگی شهره و مآثرش در ریاست مأثورست. از اشعار اوست:
ربما قصرالصدیق المقل
عن حقوق بهن لایستقل
و لئن قل نائل فصفاء
فی وداد و منه لاتقل
ارخ ستراً علی حقاره بری
هتک سترالصدیق لیس یحل.
(یتیمه الدهر ثعالبی ج 4 ص 240)
لغت نامه دهخدا
(وو)
نام تیره ای از ایل آقاجری کوه گیلویۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 88)
نام طایفه ای از کردان مقیم شمال کفری. (جغرافیایی سیاسی کیهان ص 57)
نام قبیله ای از لران مقیم لر کوچک (لرستان) بروزگاران گذشته. (از تاریخ گزیده چ اروپا ص 547)
لغت نامه دهخدا
(وو)
نام کوهی و ناحیتی به هرسین در استان پنجم (کرمانشاهان)
لغت نامه دهخدا
(وو)
منسوب به داود پیغمبر و پادشاه یهود.
- الحان داودی، نغمه های خوش داودی:
براین الحان داودی عجب نیست
که مرغان در هوا حیران بمانند.
سعدی.
- حلق داودی، حنجره و گلوگاهی چون حنجرۀ داود پیغمبر که آواز خوش از آن برآید: حلق داودی متغیر شده و جمال یوسفی بزیان آمده. (گلستان سعدی).
- حنجرۀ داودی، حلق داودی یا حنجره ای که چون داود آوای خوش از آن برآید: خوش آوازی که بحنجرۀ داودی آب از جریان و مرغ از طیران بازدارد. (گلستان سعدی).
- درع داودی، زره داودی:
تیغ هندی و درع داودی
کشتی جود راند بر جودی.
نظامی.
- زره داودی، زره منسوب به داود پیغمبر: زره داودی بر دوش و بهنگام وفا و بردباری سر تواضع بر پای. (ترجمه محاسن اصفهان ص 53).
- ، مجازاً چین که بر سطح آب از وزش نسیم و باد ملایم پیدا آید و همچوی زره نماید:
خاسته از مرغزار غلغل تیم و عدی
درشده آب کبود در زره داودی.
منوچهری.
- نغمۀ داودی، آواز خوش داود پیغمبر. و رجوع به نغمۀ داود شود
منسوب به داود بن علی اصفهانی. و آن بیشتر بر منسوبان به ابی سلیمان داود بن علی اصفهانی در مذهب اطلاق شود. (الانساب سمعانی). و رجوع به داودیه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
مرکب از ’تاوه’ (تابه) + ’ی’ (علامت نسبت) و ابدال های غیرملفوظ به گاف فارسی. منسوب به تاوه، آنچه که در تاوه پزند مانند نان و جز آن.
- نان تاوگی، نانی که در تاوه پزند امروز در گناباد خراسان مستعمل است: رنج یاوگی نابرده نان تاوگی ناخورده. (راحهالصدور راوندی).
، نان روغنی که شبهای برات به نیت خیرات مردگان پزند. رجوع به ’تابه’ و ’تاوه’ در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(ی ی)
نسبت به ’تاء’ از حروف مبانی (تهجی). (از المنجد). منسوب به تا. و شعری که آخر آن تا باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منسوب به داود نبی: لحن داودی، نوعی زره جنگ، گیاهی از تیره مرکبان جزو دسته آفتابیها دارای گلی درشت و پرپر برنگهای سرخ زرد سفید این گیاه دارای شاخه های مستقیم و بلند و برگهای مضرس است و ارتفاعش بیک متر میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تودی
تصویر تودی
برابر کردن زمین را بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تادی
تصویر تادی
رسانیدن حق کسی باو رسیدن پرداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاود
تصویر تاود
کج و خمیده گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داودی
تصویر داودی
((وُ))
نوعی گل درشت و پر پر به رنگ های سرخ، زرد و سفید، داوودی
فرهنگ فارسی معین
آتش و دود
فرهنگ گویش مازندرانی