جدول جو
جدول جو

معنی تاهرت - جستجوی لغت در جدول جو

تاهرت(هََ)
معجم البلدان آرد: ’نام دو شهر است مقابل یکدیگر به اقصای مغرب که یکی را تاهرت قدیم و دیگری را تاهرت جدید گویند که بین آنها و مسیله 6 منزل است و میان تلمسان و قلعۀ بنی حماد واقع است... صاحب جغرافیا آرد: تاهرت در اقلیم چهارم و عرض آن 38 درجه و شهری بزرگ است...’. رجوع به معجم البلدان ج 2 ص 354 و الجماهر ص 241 و نزهه القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 264 و حلل السندسیه ج 1 ص 268 و 271 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 1620 و الانساب سمعانی ورق 102 ب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تارت
تصویر تارت
هنگام، دفعه، مره، یک بار
فرهنگ فارسی عمید
(هََ ی ی / هََ)
منسوب به تاهرت. رجوع به تاهرت شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
رسول پادشاه مصر به ایران. رجوع به ترجمه تاریخ یمینی ص 397 و 402 شود. سمعانی آرد: وی مردی فصیح و آشنا بعلوم اسماعیلیان بود. برای دعوت سلطان محمود به خراسان آمد، محمود کار او را بمردم نیشابور واگذاشت و ائمۀ فرق در مجلسی با تاهرتی فراهم آمدند و استاد عبدالقاهر بن طاهر بغدادی نیشابوری مکنی به ابی منصور با وی مباحثه کرد و او را ملزم ساخت چنانکه جواب نیارست گفت و ائمه بقتل او فتوی دادند. محمود به القادربالله ماجری بنوشت و القادر بکشتن تاهرتی فرمود و وی را در نواحی بست بکشتند. (الانساب ورق 102 ب)
احمد بن القسم بن عبدالرحمن تاهرتی مکنی به ابوالفضل. از او حافظ ابوعمر بن عبدالبر روایت کند. (الانساب سمعانی ورق 102ب)
قاسم بن عبدالله از مشایخ صوفیه است. صحبت عمرو بن عثمان و بکر بن حماد را دریافت. (الانساب سمعانی ورق 102 ب)
لغت نامه دهخدا
نوعی ماهی بمغرب. (از دزی ج 1 ص 138). ابن بطوطه در رحله آرد: مردم (جزیره طیر واقع در خلیج فارس) بامداد و شام نوعی ماهی شکار می کردند که به فارسی آنرا شیرماهی خوانند... و آن مشابه ماهیی است که ما (مردم مغرب) آنرا تازرت نامیم. (از رحلۀ ابن بطوطه چ مصر ج 1 ص 169)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
شیر فراخ دهان. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رجوع به تاره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تارت
تصویر تارت
یکباره، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار