جدول جو
جدول جو

معنی تالوش - جستجوی لغت در جدول جو

تالوش
بعضی تصور می کنند تالوش که کادوس مصحف یا یونانی شدۀ تالوش است که در قرون بعد تالش یا طالش شده، مدرکی عجالهً برای تأیید این حدس نداریم ... (ایران باستان ج 2 ص 1128)، رجوع به کادوسیان و تالش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلاوش
تصویر تلاوش
تراوش، تراویدن، خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تلابیدن، ترابیدن
فرهنگ فارسی عمید
(لُ)
لویی. نقاش فرانسوی متولد در پاریس. (1670- 1761 میلادی). سازندۀ تابلوهای مذهبی
لغت نامه دهخدا
(وُ)
بزبان ترکی جغتائی صدای پا را گویند و با دو واو (تاووش) هم گویند. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 279). صدا و آواز پا. (ناظم الاطباء). رجوع به تاووش شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
امیر تالش، پسر امیرحسن جلایر (امیر حسن چوپانی) و نوۀ امیر چوپان است. در سال 725 هجری قمری ابوسعید، حکومت فارس و کرمان و عراق را به وی سپرد. امیر تالش در هرجا جماعتی از گردنکشان و راهزنان را بکشت و رعبی عظیم از وی در دل مردم جای گرفت و سپس حکومت را بملک شرف الدین شاه محمود اینجو داد که به حمایت و نیابت او حکومت کند و چون امیرچوپان گرفتار شد پسر بزرگ او امیرحسن با پسرش امیر تالش بخوارزم گریخته در عداد امرای پادشاه ازبک درآمدند و امیر تالش در آنجا در حدود سال 727 هجری قمری (1327 میلادی) درگذشت. رجوع به تاریخ عصر حافظ ص 4، 6، 18، 30 و 31 و از سعدی تا جامی ادوارد برون ترجمه علی اصغر حکمت ص 189 و فارسنامۀ ناصری در حوادث 725 هجری قمری شود
لغت نامه دهخدا
(لِ / لَ)
قومی باشند از مردم گیلان. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ نظام). گویند از اولاد ’تالش’ پسر یافث بن نوح بوده و آنان را تیالشان میخوانده اند. ایرانیها برسم قدیم خودشان که الفاظ فارسی را با حروف عربی مینوشتند تالش را طالش هم مینویسند. (فرهنگ نظام). طایفه ای در گیلان و آذربایجان که یک قسم از فارسی دری تکلم میکنند و گویا زبان اهالی آذربایجان قبل از غلبۀ ترک همین زبان بوده چنانکه در هرزند بهمین زبان تکلم می نمایند. (ناظم الاطباء). محمّدمعین در حاشیۀ برهان قاطع آرد: ’تالش بقول بعضی مبدل و محرف ’کادوس’ است و آن قومی بود که در زمان باستان بس انبوه بودند و در کوهستان شمالی ایران نشیمن داشتند و چون بارها بگردنکشی برخاستند و با پادشاهان هخامنشی از در نافرمانی درآمدند از اینجا نام ایشان در تاریخها آمده و امروز مترجمان ’کادوش’ را که تلفظ صحیح آنست ’کادوسی’ نویسند. جایگاهی که برای کادوشان در تاریخها یاد کرده اند امروز منطبق با جایگاه تالشان میباشد. رجوع به مقالات کسروی ج 1 ص 180 و نامهای شهرها و دیها تألیف وی دفتر یکم شود. (برهان ج 1 ص 462 حاشیۀ 5). رجوع به طالش و تالشان و تالوش شود
لغت نامه دهخدا
(لِ / لَ)
در قاموس ناحیه ای از اعمال گیلان. (فرهنگ رشیدی). و نام ولایت ایشان (مردم تالش) . (آنندراج) (انجمن آرا). بلوکی است از گیلان ایران. (فرهنگ نظام). روستایی است از اعمال جیلان (گیلان). (منتهی الارب). رجوع به نزههالقلوب حمداﷲ مستوفی چ گای لیسترانج ص 180 و مرآت البلدان ج 1 ص 337 و طالش و طوالش و تالشان شود
لغت نامه دهخدا
یکی از آبادیهای زیارت خواسته رود، در استراباد رستاق، رجوع به سفرنامۀ مازندران بخش انگلیسی ص 128 و ترجمه وحید مازندرانی ص 171 شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ وَ)
نامی است که در درۀ کتول گرگان به درختچۀ گوشوارک دهند و درکوه درفک و طوالش این نام را بر ’راش’ اطلاق کنند
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
تراوش. در فرهنگها ضبط نشده ولی در زبانها هست. (گنجینۀ گنجوی تألیف وحید دستگردی ص 36) :
تکش با تلاوش درآویخته
چنین رودی از هر دو انگیخته.
نظامی (اقبالنامۀ چ وحید ص 180).
رجوع به تلاوشگاه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
به واو غیرملفوظ لغت ترکی است، بمعنی طعامی که از پیش امیران بنوکران دهند، و طعام پس مانده. (از غیاث اللغات) (آنندراج). ماحضر سفرۀ سلطنتی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
کافور مغشوش را گویند و با سین بی نقطه هم درست است، (برهان)، پالوس، بالوس، بالوش
لغت نامه دهخدا
تاوش و صدا و آواز پای، (اشتینگاس) (ناظم الاطباء)، رجوع به تاوش شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی جنگ و جدال و غوغا است و از لغات تاتاری است و در اشعار فارسی وارد شده و بصورت تلاش نویسند، (لسان العجم شعوری ج 1 ص 279)، سعی و جستجو، ظاهراً غلط است چرا که در کلام اساتذه و کتب لغت نیامده مگر این که بگوئیم این لفظ ترکی است و در ترکی حرکات را بحروف علت می نویسند پس الف اول بفتح تای فوقانی است، نوشتن این الف درست باشد و خواندنش نادرست، (آنندراج) (غیاث اللغات)، مشغله و تلاش وتفحص، (ناظم الاطباء)، رجوع به تلاش شود، آواز، بانگ، فریاد، غوغا و تالاج، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بمعنی گروه مردم یا محل حیوانات درنده و آن محلی بود که بنی اسرائیل هنگام رفتن به سینا به آنجا وارد شدند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالوش
تصویر بالوش
کافور مغشوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوش
تصویر الوش
ترکی ته خوان نان ریزه ترکی بهره بخش راش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالوش
تصویر کالوش
نوعی آش: (بیاورد کالوشه ای بر نهاد و زان رنج مهمان همی کرد یاد) (بیخت و بخوردند و می خواستند یکی مجلس دیگر آراستند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاوش
تصویر تلاوش
عمل تراویدن، تراوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالوش
تصویر حالوش
کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالوش
تصویر پالوش
کافور مغشوش پالوس بالوس بالوش
فرهنگ لغت هوشیار
غارت، زمان آخرین برداشت محصولات جالیزی که ورود همگان به
فرهنگ گویش مازندرانی
تلاش کوشش
فرهنگ گویش مازندرانی
از مکان های واقع در زیارت خاسه رود از دهات استرآباد رستاق.، مرتعی از توابع شهرستان گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی